فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎼 صبحت بخیر آقای من، آقای دلتنگی
🎤 حامد زمانی
🎬 نماهنگ مهدوی
#امام_زمان_عج #ظهور #نماهنگ_مهدوی #حامدزمانی
⭕️ افضلیت عبادت در زمان غیبت از زمان حضور
آیت الله بهجت(ره):
🚨 ▫️ وای بر ما از آن روزی که قرآن یا عترت را از ما بگیرند. گرفتن هر کدام، گرفتن دیگری هم هست. زیرا
این دو از هم جدا نمیشوند.
📜« لَنْ یَفْتَرِقا »
▫️ نه در خارج و نه در اعتقاد.
📜 « حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الْحَوْضَ (۱)»
📃 (تا این که در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.)
▫️ تنها کسانی از حوض خواهند نوشید که با قرآن و عترت با هم باشند، عدّه ای هستند که همیشه موفقند، ولی بعضی مانند کودک یتیم بدون سرپرست هستند و به عمد و یا بدون عمد به هر جهت روی میآورند، البته فی الجمله معذور هستند. به دلیل عدم حضور امام زمان عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف
بنابراین، ممکن است به چنین شخصی گفته شود:
🔹 راست میگویی، معذوری، خیلی چیزها را ندیدی و نمیدانی، حقّ داری، چون در زمان غیبت به سر میبری، و از پدر روحانی و معنوی دستت کوتاه است که نتوانستی سلمان بشوی، سلمانی که
📜 « عَلِمَ عِلْمَ الأَْوَّلِ وَالآْخِرِ.(۲)»
📃 (به علم اوّل و آخر آگاه بود.)
▫️ و فرمود که:
📜 « إذا أَدْرَکْتُمْ سَیِّدَ شَبابِ آلِ محمّد، فَکُونُوا أَشَدَّ فَرَحا بِقِتالِکُمْ مَعَهُ. (۳)»
📃 وقتی زمان سرور جوانان آل محمّد [امام حسین علیه السّلام ] را دریافت کردید، بیشتر به جنگ کردن در رکاب او، شادمان شوید.
▫️ امّا این را چه میکنی که فرمودند:
📜 « أَلْعِبادَهُ فِی الْغیبَهِ أَفْضَلُ مِنَ الْحُضُورِ. »
📃 عبادت در زمان غیبت، از زمان حضور افضل است.
▫️ و نیز به اصحاب خود میفرمود:
📜 « أَنْتُمْ أَصْحابی وَ أُولئِکَ إِخْوانی، فَواشَوْقا إِلی إِخْوانی، آمنُوا بِسَوادٍ عَلی بَیاضٍ.(۴)»
📃 شما اصحاب من هستید و آنان برادران من هستند. چه قدر به دیدار برادرانم مشتاقم، آنان که به سیاهی بر سفیدی ایمان آوردند.(کنایه از این که: در زمانی که مرا ندیده اند به من ایمان آورده اند.)
⬅️ در محضر بهجت جلد اول نکته ۵۴۵
(۱): اصل حدیث به این صورت از رسول اکرم صلّی اللّه وعلیه وآله وسلّم نقل شده است:
📜 «إِنّی تارِکٌ فیکُمُ الثِّقْلَین، أَحَدُهُما أَکْبَرُ مِنَ الآخَرِ: کِتابَ اللّه حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السَّماءِ إِلَی الاْءَرْضِ؛ وَ عِتْرَتی أَهْلُ بَیْتی. وَ إِنَّهُما لَنْ یَفْتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الْحَوْضَ.»؛
📃 من دو چیز سنگین و گرانبها در میان شما [به یادگار میگذارم [که یکی از دیگر بزرگتر است: یکی: کتاب خدا، که ریسمانی است که از آسمان به سوی زمین کشیده شده است؛ و دیگری: بستگان و خاندانم. این دو هرگز از هم جدا نخواهند شد، تا این که در [کنار] حوض [کوثر] بر من وارد شوند.
مسند احمد، ج ۳، ص ۱۴؛
(۲): بحار الانوار، ج ۱۰، ص ۱۲۱؛ ج ۲۲، ص ۳۳۹؛
(۳): بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۳۷۲
(۴): نقل به معنا از: من لایحضره الفقیه، ج ۴، ص ۳۶۵؛ وسائل الشیعه، ج ۲۷، ص ۹۲؛
🏷 #امام_زمان_عج #قرآن #عطرت #سخن_بزرگان #آیت_الله_بهجت_ره
💚در مسیر مهدویت💚
@mojezohor
شبیه امام زمان (عج) - حجت الاسلام ماندگاری.mp3
2.98M
🎧 شبیه امام زمان(عج)
🎤 حجت الاسلام ماندگاری
🏷 #امام_زمان_عج
⭕️ ماجرای نجات از برف ناگهانی کوهستان در ایام نوروز
🏷 قسمت اول:
♦️ مولف کتاب دار السلام در احوالات حضرت مهدی (علیه السلام):
▫️ حقیر در اوایل شباب (جوانی) که شاید مقارن سال ۱۲۶۳ هجری بود، در بلده "بروجرد" در مدرسه "شاهزاده" مشغول تحصیل علم بودم و هوای آن بلد چون اعتدالی دارد در ایّام عید نوروز، باغات و اراضی آن سبز و خرّم میگردد و آثار زمستان از برف و برودت هوا زایل میشود؛ لکن دو فرسخ مسافت- بلکه کمتر- از دروازه شهر گذشته به سمت عراق (منظور از عراق، اراک است) آثار زمستان تا اوّل "جوزا" (خرداد) غالبا ثابت و برقرار است و حقیر پس از دخول "حمل" (فروردین) چون هوا را معتدل دیدم و وقت هم به جهت تفرقه طلاب و رسومات عید نوروز وقت تعطیل بود، با خود خیال کردم که قبر امامزاده لازم التعظیم "سهل بن علی" را که در قریه معروفه به "آستانه"- که از دهات کزاز که محالات عراق (اراک) است- واقع گردیده- و در هشت فرسخی بروجرد واقع شده- زیارت کنم.
و جمعی از طلاب هم بعد از اطلاع بر این اراده، موافقت کرده، با کفش و لباسی که مناسب هوای بروجرد بود پیاده بیرون آمدیم و تا پایه "گردنگاه" که تقریبا در یک فرسخی شهر واقع است آمده، در میان گردنگاه برف دیده شد و نظر به آنکه برف در کوهستان تا ایّام تابستان هم میماند اعتنایی نکردیم. چون از گردنه بالا رفتیم صحرا را پر از برف دیدیم.
لکن چون جاده کوبیده بود و آفتاب هم تابیده بود و مسافت هم تا به مقصود زیاده بر شش فرسخ نمانده بود، به ملاحظه اینکه دو فرسخ دیگر را هم در آنروز میرویم و شب را هم- که شب چهارشنبه بود- در بعض دهات واقعه در اثنای راه میخوابیم، باز هم اعتنایی نکرده روانه شدیم. مگر یک نفر از همراهان که از آنجا برگشت.
پس ما رفتیم، وقت عصر به قریهای رسیده در آنجا توقف کرده شب را خوابیدیم.
چون صبح برخواستیم دیدیم که برفی تازه افتاده و راه را بسته و جاده را مستور کرده. لکن با وجود آن چون نماز را ادا کردیم و آفتاب هم طلوع کرد آماده رفتن شدیم. صاحب منزل مطلع شده ممانعت نمود و گفت:
🔸 جادهای نیست و این برف تازه همه راهها را پر کرده.
▫️ گفتیم:
🔹 باکی نیست. زیرا که هوا خوب است و دهات هم به یکدیگر اتصال دارد و راه را میتوان یافت.
▫️ لهذا اعتنایی نکرده روانه شدیم. آن روز هم با مشقّت تمام رفته تا آنکه عصر را وارد قریه [ای] شدیم که از آنجا تا به مقصود تقریبا کمتر از دو فرسخ مسافت بود و شب را آنجا در خانه شخصی از اخیار "حاج مراد" نام خوابیدیم.
چون صبح برخاستیم هوا را دیدیم بهغایت برودت و برف دیگر هم زیاده بر برف شب گذشته باریده بود، لکن هوا دیگر ابر نداشت.
(ادامه دارد)
🏷 #مهدویت #تشرفات #امام_زمان_عج
💚در مسیر مهدویت💚
⭕️ ماجرای نجات از برف ناگهانی کوهستان در ایام نوروز
🏷 قسمت دوم:
▫️ چون نماز را ادا کردیم و هوا را هم صاف دیدیم و مقصود هم نزدیک بود و شب آینده هم شب جمعه بود و مناسب با زیارت و عبادت و در وقت خروج هم مقصود درک زیارت این شب بود، و بعلاوه قریه دیگر فاصله بود میان این قریه و آن محل مقصود- که آن قریه متعلّق به بعض ارحام حقیر داشت و با عدم تمکّن از وصول به مقصود، توقّف در آن قریه از برای صله ارحام هم ممکن بود- نظر به این همه، باز حرکت کرده اراده جانب مقصود کردیم.
چون صاحب منزل بر این اراده مطلع گردید در مقام منع اکید برآمد و گفت:
🔸 مظان هلاکت است و جایز نیست.
▫️ جواب گفتیم که:
🔹 از اینجا تا قریه ارحام که مسافت چندان نمیباشد و یک گردنگاه زیاده فاصله نیست و هوای آن طرف هم که مانند این طرف نیست و در یک فرسخ مسافت هم مظنه هلاکت نمیباشد.
▫️ بالجمله از او اصرار در منع و از ما اصرار در رفتن. آخر الامر چون اصرار را مفید ندید گفت:
🔸 پس اندک توقف نمایید تا آنکه مرا کاری است، آن را دیده بهزودی بیایم.
▫️ این بگفت و برفت و در اطاق را پیش نمود. چون او برفت ما با یکدیگر گفتیم که:
🔹 مصلحت در این است که تا او نیامده برخیزیم و برویم. زیرا که اگر بیاید باز ممانعت مینماید.
▫️ پس برخواسته اراده خروج کرده [امّا] در را بسته دیدیم. دانستیم آن مرد مؤمن حیله در منع ما کرده. بعد از یأس از تأثیر منع، لاعلاج دیگرباره نشستیم. ناگاه دختری را در میان ایوان آن اطاق دیدیم که کاسه در دست دارد و آمده از کوزه [ای] که در ایوان بود آب ببرد.
آن دختر را گفتم که:
🔹 در را بگشا.
▫️ او هم غافل از حقیقت امر، در را گشود و ما بهزودی بیرون آمده روانه شدیم. بعد از آنکه از اطاق و حیاط که بر بالای تلی واقع بود بیرون آمده، در میان صحرا افتادیم. ناگاه صاحب منزل را از بالای بام- که از برای روفتن برف بر آن برآمده بود- چشم به ما افتاد. فریاد برآورد که:
🔸 آقایان عزیزان نروید. تلف میشوید.
▫️ بیچاره هرقدر اصرار کرد فایده نداد و اعتنایی نکردیم. چون اصرار را با فایده ندید، دوید که:
🔸 راه بسته و ناپیدا میباشد.
▫️ شروع به ارائه طریق و دلالت راه نمود، که:
🔸 حالا که میروید از فلان مکان و فلان طرف بروید.
▫️ و تا آن مکان که آواز میرسید بیچاره دلالت مینمود تا آنکه دیگر صدا نمیرسید. پس سکوت کرد و ما روانه شدیم.
تا آنکه مسافتی از آن قریه دور افتادیم و راه را همچون بالمره مسدود بود نیافتیم و بیخود میرفتیم. گاه بر گودالهایی که برف هموار کرده بود واقع میشدیم [و] تا به کمر یا به سینه فرومیرفتیم و گاه میافتادیم، و بدتر از همه آن بود که رشته قنات آبی هم در آنجا بود که برف و بوران، اثر چاههای آن را مسدود کرده و خوف وقوع در آن چاهها هم بود، و بهعلاوه آنکه راه ناپیدا و برف هم غالبا از زانو متجاوز، و کفش و لباس هم مناسب حضر و هوای تابستان. گاه بعض رفقا چنان فرو میرفتند که متمکّن از خروج نمیگردیدند تا آنکه دیگران اجتماع نمایند و او را از برف و گودال مستور زیر برف بیرون کشند و با وجود این حالت چون هوا آفتاب و روشن بود، میرفتیم. اگرچه در هرچند قدم، میافتادیم یا آنکه در برف فرو میشدیم.
(ادامه دارد) #امام_زمان_عج
🛡 نجات از کشته شدن بدست راهزنان در مسیر زیارت کربلا (تشرّف صدّیق الذاکرین تهرانی)
🔰 آقای میرزا هادی بجستانی سلّمه اللّه، به نقل از مؤمن متّقی، صدّیق الذاکرین تهرانی، که به فرموده میرزا هادی، چند سال است که مجاور سیّد الشّهداء علیه السّلام است و کمال رفاقت را با من دارد، و همیشه بعد از نماز جماعت من در جوار آن حضرت، با حال خوشی ذکر مصیبت میکند و در همهجا اهمّ حوائج او فرج حضرت ولیّ عصر عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف است، گفت:
▫️ تقریبا بیست سال پیش، به کربلا مشرّف شدم. مرکب من قاطری راهوار و ملک خودم بود. مبالغی نقدینه طلا در همیانی به کمر بسته و خورجین و اسباب لازم همراهم بود.
در هر منزلی که قافله توقّف میکرد، شبانه ذکر مصیبت میکردم؛ لذا وضعم خوب بود. در آخرین منزل بین راه، که مسیّب است، قافله سحرگاه حرکت کرد و ما هم به راه افتادیم. در بین راه عربی اسبسوار با من رفیق شد. مشغول صحبت شدیم و از قافله جلو افتادیم. بعد از ساعتی، آن مرد عرب گفت:
🔹 اینک دزدها قصد ما را دارند.
▫️ این را گفت و اسب را دوانید.
🏇 من قدری با او همراهی کردم؛ ولی به او نرسیدم و همانجا ماندم.
🪓 دزدها رسیدند و فورا مرا هدف نیزه و گرز و خنجر خود قرار دادند. بر زمین افتادم و از هوش رفتم. بعد از مدّتی که به هوش آمدم، شنیدم که درباره تقسیم پولها نزاع میکردند. وقتی از من حرکتی دیدند و دانستند که زندهام، یکی فریاد زد:
🔹 اذبحوه (سرش را از بدن جدا کنید).
▫️ یکباره متوجّه من شدند و
🔪 خنجر را بر گلوی خود دیدم و مرگ را مشاهده نمودم. در همان حال یأس و انقطاع، توجّه قلبی به ولیّ کارخانه الهی؛ یعنی ناموس عصر عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف، جسته و فقط با ارتباط روحی، نه زبانی از آن حضرت کمک خواستم.
❇️ فورا در کمتر از چشمبهمزدنی، دیدم نور است که از زمین به آسمان بالا میرود و دور آن قطعه زمین مثل کوه طور محلّ تجلّی حضرت نور الانوار گردیده است. صدای دلربای آن معشوق ماسوی بلند شد که میفرمود: 🔸 برخیز.
▫️ با آنکه سر و پیکرم مجروح بود و مشرف به موت بودم و خون از جراحاتم جاری بود، برکت فرمایش آن جان جهانیان و زندگیبخش ارواح اهل ایمان، حیات تازه در جسم و جان من دمید و از بستر مرگ برخاستم.
آن حضرت فرمود:
🔸 این است قبر جدّ بزرگوارم؛ روانه شو.
▫️ نگاه کردم، دیدم چراغهای گلدستهها و گنبد مطهّر پیداست و هیچ اثری از اعراب و اسباب و اثاثیهام نیافتم و همه ناراحتیها را فراموش کرده، راحت راه را طیّ میکردم. تا آنکه خود را در کوچه باغهای کربلا دیدم، درحالیکه هوا روشن شده بود گفتم:
🔹 برای نماز به کربلا نمیرسم. همینجا تیمّم کرده، نماز میخوانم.
▫️ چون نشستم و تیمّم کردم، احساس ضعف و درد نموده، دو رکعت نماز را بهطور نشسته و به هزار زحمت خواندم و همانجا از هوش رفتم و چشم باز نکردم مگر در خانه مرحوم آقا شیخ حسین فرزند حجّه الاسلام مازندرانی قدّس سرّه.
معلوم شد گاریهایی که از کاظمین و بغداد وارد کربلا میشوند، مرا با خود حمل نموده و به خانه شیخ آوردهاند. وقتی شیخ مرا زنده دید، گفت:
🔹 غم مخور ، شهداء کربلا هفتاد و سه نفر شدند
▫️ (یعنی تو یکی از ایشانی).
چند ماهی زخمها را معالجه کردم تا از برکت نفس مبارک حضرت صاحب الزّمان روحی فداه سلامتی و عافیت یافتم.
⬅️ برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، صفحه ۷۵
🏷 #امام_زمان_عج #مهدویت #تشرفات
💚در مسیر مهدویت💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 در این روزگار، ما در حال تحمل سختیهای آخرالزمان هستیم؛ بیایید کاری کنیم که شیرینی این دوران که ظهور حضرت(عج) است را هم درک کنیم.
#آخر_الزمان #ظهور #امام_زمان_عج #رائفی_پور #سخنرانی_مذهبی
💚در مسیر مهدویت💚
🌸 تشرّف شیخ محمّد تقی قزوینی خدمت امام زمان(عج) پس از شفا یافتن از بیماری لاعلاج به دست امیر المومنین حضرت علی(ع)
🏷 قسمت اول:
♦️ شیخ جلیل، میرزا عبد الجواد محلّاتی، که از اهل تقوی و مجاورین نجف اشرف بود، فرمود:
▪️ شیخ محمّد تقی قزوینی، که در مدرسه صدر منزل داشت و از نظر علم و عمل و تقوی و زهد بینظیر بود، دائما میگفت:
▫️ حاجتی که من از خدا دارم و در حرم مطهّر امیر المؤمنین علیه السّلام همیشه خواستهام این است که خدمت ولیّعصر، حضرت بقیّه اللّه ارواحنا فداه، مشرّف شده و پاهای مبارک آن حضرت را ببوسم و در کمال عجز و با دلشکستگی میگویم:
📜 اللهمّ ارنی الطلعه الرشیده و الغره الحمیده.
▪️ ایشان مبتلا به مرض سل شد و با اینکه فقیر و نیازمند بود، نهایت عزّتنفس را داشت و حال خود را پوشیده میداشت.
مدّت هیجده سال، در جوار حرم مطهّر امیر المؤمنین علیه السّلام، موفّق به تحصیل علم بود.
مرض او طول کشید و همیشه سرفه میکرد و در وقت سرفه از سینهاش خون خارج میشد و به همینسبب از حجرهاش به انبار مدرسه منتقل شد، تا اطراف حجره به خونی که از سینهاش دفع میشد، آلوده نشود.
مدّتی در آن مکان بود و خون از سینهاش دفع میشد، تا اینکه همه از او ناامید شدند و کسی گمان نمیکرد که از این مرض شفا پیدا کند.
چند روزی گذشت.
او را در کمال صحّت و سلامتی یافتند‼️
همگی از آن حالت و سلامت او شگفتزده شدند؛ بهخاطر آن شدّت و سختی که داشت و خونی که از سینهاش خارج میشد.
بههرحال برای همه سؤال بود که چگونه ناگهانی سلامت خود را باز یافت. همه میگفتند:
🔹 این نبوده مگر به یک واسطه غیبی؛
▪️ لذا از سبب شفای او پرسیدند.
گفت:
▫️ شبی از شبها، حال من خیلی وخیم شد؛ بهطوریکه هیچ حسّ و حرکت و شعوری برایم باقی نماند. اوایل فجر بود، ناگاه دیدم سقف انبار شکافته شد و شخصی که یک صندلی همراهش بود، فرود آمد و آن را در مقابل من گذاشت. بعد از او شخص دیگری فرود آمد و بر آن صندلی نشست. در همان حالت مثل اینکه به من گفتند:
🔸 این شخص امیر المؤمنین علیه السّلام است.
▫️ حضرت توجّهی به من فرمود و از حال من جویا شد.
عرض کردم:
🔹 ای سیّد و مولای من، حاجت مهمّ من شفای از این مرض و رفع فقر میباشد.
▫️ فرمود:
🔸 امّا مرض؛ که از آن شفا یافتی.
▫️ عرض کردم:
🔹 آن آرزوی بلندی که دارم و همیشه در حرم مطهّر دعا میکنم و از خدا میخواهم که مستجاب شود، چطور؟
▫️ فرمود:
🔸 فردا قبل از طلوع آفتاب به بالای بلندی وادی السّلام رفته و درحالیکه متوجّه به جادّه و راه کربلا باشی، مینشینی فرزندم صاحب العصر و الزّمان از کربلا میآید. دو نفر از اصحاب او همراهش هستند. به ایشان سلام کن و هرجا میروند، همراهشان باش.
(ادامه دارد)
🏷 #امام_علی_علیه_السلام #امام_زمان_عج #مهدویت #تشرفات
💚در مسیر مهدویت💚
🌸 تشرّف شیخ محمّد تقی قزوینی خدمت امام زمان(عج) پس از شفا یافتن از بیماری لاعلاج به دست امیر المومنین حضرت علی(ع)
🏷 قسمت دوم:
▫️... در این هنگام حواسم برگشت و به هوش آمدم؛ و هیچکس را ندیدم. با خود گفتم این جریان از خیالات مالیخولیایی بود؛ امّا پس از زمانی که گذشت، سرفه نکردم و دیدم به بهترین وجه شفا یافتهام. تعجّب کردم و در عین حال باور نمیکردم که شفا یافته باشم. تا اینکه شب شد و اصلا سرفهای به من دست نداد. با خود گفتم اگر آنچه که وعده فرمودهاند فردا واقع شود، صورت گرفت و به زیارت مولایم حضرت صاحب الزّمان عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف مشرّف شدم، بدون هیچ شکّ و شبههای به بزرگترین سعادتها رسیدهام.
صبح شد. وقت طلوع آفتاب، به محلّی که امر فرموده بودند، رفتم و آنجا نشستم و رو به جادّه کربلا نمودم. ناگاه سه نفر که یکی از آنها جلوتر و با کمال وقار و آرامش بود و دو نفر پشتسر او مثل مجسّمه متحرّک پیش میآمدند. آن دو نفر لباسشان از پشم و به پایشان گیوه بود. در اینجا هیبت و شوکت آن بزرگوار مرا گرفت بهطوریکه چون نزد من رسید، جز سلام کردن قادر به هیچکاری نبودم. ایشان جواب سلام مرا دادند و از پای آن بلندی که روی آن نشسته بودم، بالا آمدند و از پشت دیوار شهر وارد جادّهای که به سوی مقام حضرت مهدی علیه السّلام است، شدند و حضرت در اتاقی که در آن مقام است، نشستند و آن دو نفر کنار در اتاق ایستادند. من هم نزدیک آنها ایستادم. آن دو نفر ساکت بودند و اصلا صحبت نمیکردند و به همین حال روز بلند شد و آفتاب بالا آمد و صبر من هم تمام شد. با خود گفتم داخل اتاق میشوم و به بوسیدن پای مبارک مولای خود مشرّف میگردم. چون پا در فضای آن اتاق گذاردم، هیچکس را ندیدم. اینجا دنیا در نظرم تاریک شد و تا شب در کنار دریای قدیم نجف، خود را به خاک و گل میزدم و فریاد میکشیدم. تصمیم داشتم که خود را از نهایت غصّهای که پیدا کرده بودم، هلاک کنم؛ امّا فکر کردم و دیدم که دعای من همین بود:
📜 اللهمّ ارنی الطلعه الرشیده و الغره الحمیده؛
یعنی
📃 خدایا آن حضرت را به من نشان بده.
▫️ و این دعا هم که مستجاب شد. پس دلیلی ندارد که خود را از بین ببرم؛ لذا به محلّ خود برگشتم و تابهحال هم این قضیّه را به کسی نگفته بودم.
⬅️ برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، صفحه ۱۰۳
🏷 #امام_علی_علیه_السلام #امام_زمان_عج #مهدویت #تشرفات
💚در مسیر مهدویت💚
راه نزدیک شدن به امام زمان(عج) - استاد عالی.mp3
6.39M
🎧 راه نزدیک شدن به امام زمان (عج)
🎤 حجت الاسلام عالی
🏷 #امام_زمان_عج #ظهور #حجت_الاسلام_عالی #سخنرانی_مذهبی
💚در مسیر مهدویت💚
چقدر امام زمان را می شناسیم؟ - حجت الاسلام علی نیا.mp3
4.05M
🕯 چقدر امام زمان را می شناسیم؟
🎤 حجت الاسلام علی پناه
#امام_زمان_عج #ظهور #حجت_الاسلام_علی_پناه #سخنرانی_مذهبی
💚در مسیر مهدویت💚
⭕️ تمام عمر به او خدمت می کردم
❇️ از امام حسین علیه السّلام سؤال شد:
🔹 آیا مهدی علیه السّلام متولّد شده است؟
▫️ فرمودند:
📜 لا، لو أدرکته لخدمته أیّام حیاتی؛
🔸 نه، اگر زمان او را درک میکردم، تمام ایّام عمرم را در خدمت او میگذراندم.
⬅️ عقد الدّرر: ۱۶۰؛ یاد مهدی: ۱۳۲.
🏷 #امام_حسین_علیه_السلام #امام_زمان_عج #حدیث