eitaa logo
هزار راه نرفتــــ💔ـــه
19.8هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
309 ویدیو
0 فایل
"﷽" هزار راهِ نرفتــــــه در انتظار من است ، هزار فصل خزان جای🍂🍁 🌱 نوبهار من است ... . ارتباط با مدیر👌 @mehr_bano🌹🌿 کانال تبلیغاتی ما🍁 https://eitaa.com/tablighatkosar
مشاهده در ایتا
دانلود
هزار راه نرفتــــ💔ـــه
💠💙✨ از شنیدن این جمله یکم متعجب شدم اما خوب فکر کردم مهناز داره تعارف میکنه و مثلا یکم زیاده روی کر
💠💙✨ اینا چی بود که من داشتم میشنیدم و واقعا الان اینا داشتن مراعات شرایط روحی و استرس های من رو میکردن ؟؟😳 اینا که همه چی رو گفتن خوب دیگه چی قرار بود بمونه و من خبر نداشته باشم! _نمیدونم بگم یادش بخیر یا نه! سارا جون باورت نمیشه که من چندماهه خواب و خوراک ندارم. احساس میکنم توی سرم یه لایه سنگ سنگین کار گذاشتن.!! انقدر سرم سنگین میشه که گاهی حاضر نیستم یه یه موضوعی بیشتر از ده ثانیه فکر کنم و دوست دارم یا بعدا بهش فکر کنم یا همین الان نتیجه اش رو بدونم! اون روز که من اولین بار چشمام افتاد توی چشماش حس کردم من سالهاس که این رو میشناسم .🥺😢 اون موقع مثل الان نبود که جلال دیگه پشیزی برام ارزش قائل نباشه.!! کافی بود نیم ساعت ناراحت باشم واس خاطر من زمین رو میدوخت به آسمون من فقط یکساعت ازش خواهش کردم و بعدش یه نصف روزم باهاش قهر بودم تا راضی شد این کارو بکنه.! اون دو روز من حس میکردم اگه غیر از این بخواد اتفاق بیفته حتما من از بین میرم. اونموقع کاملا حس مادری رو داشتم که قرار نیست بدونه بچش قراره گیر کی بیفته با اینکه من مادر واقعیش نبودم اما نمیتونستم ....☹️ با شنیدن این جمله کرک و پرام ریخت باورم نمیشد اینا که میشنوم واقعیه.! آخه مگه میشه شما گفتید آروم حرف بزنید من بیدار نشم حالا به این وضوح دارید این حرفها رومیزنید بابا واقعا یک درصد فکر نمیکنید ممکنه من بیدارم و دارم میشنوم شما دارید چی میگید؟؟!😨 @hezar_rah_narafte🍃🌹
روزی مردی خواب عجیبی دید... دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. 😍 هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پرسید؛ شما چکار می کنید؟ فرشته در حالیکه داشت نامه ای را باز می کرد گفت؛ اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضا های مردم از خداوند را تحویل می گیریم. 👌🏻 مرد کمی جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند و آنها را توسط پیک ها به زمین می فرستند . . . مرد پرسید؛ شماها چکار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت؛ اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمتهای خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم. 😍✨ مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسید؛ شما چرا بیکارید؟ فرشته جواب داد؛ اینجا بخش تصدیق جواب است مردمی که دعاهایشان مستجاب شده باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند. :)) مرد از فرشته پرسید؛ مردم چگونه می توانند جواب بفرستند. فرشته پاسخ داد؛ بسیار ساده است فقط کافیست بگویند:خدایا شکرت...🌱🌸 @hezar_rah_narafte🍃🌹 .
32.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- بعضی چیزها را نمی‌شود گفت. بعضی چیزها را احساس می‌کنید. رگ و پی شما را می‌تراشد، دل شما را آب می‌کند، اما وقتی می‌خواهید بیان کنید می‌بینید که بی‌رنگ و جلاست.! مانند تابلوئیست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد. عینا همان تابلوست. اما آن روح، آن چیزی که دل شما را می‌فشارد، در آن نیست. " چشم‌هایش - بزرگ علوی @hezar_rah_narafte🍃🌹
هزار راه نرفتــــ💔ـــه
💠💙✨ اینا چی بود که من داشتم میشنیدم و واقعا الان اینا داشتن مراعات شرایط روحی و استرس های من رو میک
💠💙✨ _سارا جون هیچوقت اینجوری فرصت نشده بود تا دوتایی راجع به اون روزا و اتفاقاتش حرف بزنیم واقعا چی شد واقعا دوست دارم بدونم. آخه از وقتی شما رو شناختم واقعا برام قابل درک نبود که شما و اقای عطاران این کار رو بکنید.!! خاله سارا آهی کشید و معلوم بود داره از بغضی مراقبت میکنه که دوست نداره تبدیل به اشک و گریه بشه.🥺 لب زد : میدونی مهناز جون من اون روز رفتم اتاق عمل و بعدش دیگه چیزی متوجه نشدم.!! سه روزی توی بیمارستان بستری بودم و تا آخرین روز هم انقدر حالم بد بود و درد داشتم که اصلا تو حال خودم نبودم🤧 اونموقع رسیدگی به بیمارا هم مثل امروز نبود که تو هرچقدر بیشتر ناله میکردی کمتر بهت توجه میکردن.! یادم میاد لحظه ای که وارد اتاق عمل شدم و دکتر ازم پرسید هفته چند بارداری و جواب دادم یه نگاه نگران به همکاراش کرد و گفت فکر میکنم یه زایمان سخت داشته باشیم! دستور داد تا یکی دو نفر هم بیشتر بیان برای کمک وقتی دلیلش رو پرسیدن گفت بچه مدت بیشتری داخل رحم مونده بود و امکان بروز مسمومیت با مدفوع رو برای نوزاد بسیار برده بالا ،!! هرچه سریعتر باید عمل رو شروع کنیم، من با شنیدن این حرفها به این نتیجه رسیدم که اتفاقات خوبی در انتظارم نیست.😰🥶 بعد از اون سه روز وقتی سراغ بچم رو گرفتم خواهر من و خواهر رضا بهم گفتن که بچه بخاطر اینکه از مدفوع خودش خورده بوده دچار مسمومیت شدید شده بوده و از بین رفته بود.! یادم میاد جوری ناله و زجه زدم که پرستارا ریختن اونجا و بعد از یکی دوساعت با اینکه حال خوبی نداشتم منو مرخص کردن و بردنم خونه😭😭 @hezar_rah_narafte🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁از تمام دنیا ☕️در یک عصر سرد 🍂یک دوست خوب ☕️یک چـای داغ  🍁و یک عصر بخیر زیبا ☕️بـرای لذت بردن 🍂از زندگی کافیست ☕️بیخیال نداشتہ ها 🍁شکر گـــذار ☕️داشتہ هایتان باشید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ عصرآخر هفته تون بخیر
روزى مالک اشتر از بازار كوفه می‌گذشت در حالی که عمامه و پيراهنى از كرباس بر تن داشت!! مردى بازارى بر در دكانش نشسته بود و عنوان اهانت زباله‌اى (كلوخ) به طرف او پرتاب كرد مالک اشتر بدون اينكه به كردار زشت بازارى توجهى بكند و از خود واكنش نشان دهد ، راه خود را پيش گرفت و رفت مالک مقدارى دور شده بود يكى از رفقاى مرد بازارى كه مالک را می‌شناخت به او گفت: آيا اين مرد را كه به او توهين كردى شناختى!؟😳 مرد بازارى گفت: نه نشناختم، مگر اين شخص كه بود؟ دوست بازارى پاسخ داد: او مالک اشتر از صحابه معروف اميرالمؤمنين بود همين كه بازارى فهميد شخص اهانت شده فرمانده و وزير جنگ سپاه على علیه‌السلام است از ترس و وحشت لرزه بر اندامش افتاد، با سرعت به دنبال مالک اشتر دويد تا از او عذرخواهى كند!! مالک را ديد كه وارد مسجد شد و به نماز ايستاد پس از آنكه نماز تمام شد خود را به پاى مالک انداخت و مرتب پاى آن بزرگوار را می‌بوسيد مالک اشتر گفت: چرا چنين می‌كنى!؟ بازارى گفت: از كار زشتى كه نسبت به تو انجام دادم معذرت می‌خواهم و پوزش می‌طلبم، اميدوارم مرا مورد لطف و مرحمت خود قرار داده از تقصيرم بگذرى🙏🥺 مالک اشتر گفت: هرگز ترس و وحشت به خود راه مده به خدا سوگند من وارد مسجد نشدم ، مگر اينكه درباره رفتار زشت تو از خداوند طلب رحمت و آمرزش نموده و از خداوند بخواهم كه تو را به راه راست هدايت نمايد🍃 @hezar_rah_narafte🍃🌹
الهی پاییز امسال پرباشه از خبر های خوبی که خیلی وقته منتظرشی🍁 @hezar_rah_narafte🍃🌹
هزار راه نرفتــــ💔ـــه
💠💙✨ _سارا جون هیچوقت اینجوری فرصت نشده بود تا دوتایی راجع به اون روزا و اتفاقاتش حرف بزنیم واقعا چ
💠💙✨ خاله سارا ادامه داد تو خونه خیلی بهم میرسیدن اما سایه این اتفاق بدجوری روی رفتار همه در قبال من بود ، اونایی که از خونواده خودم بودن با ترحم و دلسوزی زیاد داشتن حالم رو بد میکردن !!😤☹️ خانواده همسرم هم با با نگاههایی از سر تاسف و دلسوزی باعث میشدن از تک تکشون متنفر بشم.!! من فقط متونسته بودم بچم زو بغل بگیرم. بخدا اگه یک ثانیه اونو میدادن بغلم من ازش خواهش میکردم و ازش میخواستم که بمونه.! یادم نمیره هیچوقت که من توی اون چند روز کشیدم، رضا هم مثل من غصه دار بود و ناراحتی بیشترش بخاطر این بود روزی که من زایمان داشتم اون کرمانشاه بود و اونموقع بازپرس یکی از شعب دادگاه کرمانشاه بود.!! اون خیلی حالش بدتر از من بود که چون نتونسته بوده اون روز بالای سر من و بچه باشه خیلی خودش رو نقصر میدونست و خیلی حالش بد بود.! انقدر تحت فشار بود وه بعد این داستان یک هفته بدون مرخصی نرفت سر کار و کم مونده بوده از کار بی کارش کنن.!😣☹️ نمیدونم میتونی حرفم رو متوجه بشی یا نه مهناز جون ولی من مادر در عرض چند روز از عرش به فرش رسیدم 😔 در حالیکه قرار بود برم بیمارستان و بچم رو به دنیا بیارم و برگردم خونه و همه فامیل و بستگان بیان دیدن منو بچم و ولیمه بدیم و غریبه و اشنا رو دعوت کنیم به جشن شادیمون ، ولی حالا افتاده بودم گوشه یه اتاق و پچ پچ ها و حرفهای درگوشی داشت زندگی منو نابود میکرد و تقریبا دیگه با نبود رضا داشتیم به آخر خط میرسیدیم @hezar_rah_narafte🍃🌹
{🌚💕} روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به روستا برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی میکنند، چقدر فقیر هستند. آن دو یک شبانه‌روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟ پسر پاسخ داد: عالی بود پدر! پدر پرسید آیا به زندگی آنها توجه کردی؟ پسر پاسخ داد: بله پدر! و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟ پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا، ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد، ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند، حیاط ما به دیوارهایش محدود می‌شود اما باغ آنها بی‌انتهاست! با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسر بچه اضافه کرد: متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ✔ما چقدر فقیر هستیم ... @hezar_rah_narafte🍃🌹
موتور کشتی بزرگی خراب شد🌊 مهندسان زیادی تلاش کردند تا مشکل را حل کنند اما هیچکدام موفق نشدند! سرانجام صاحبان کشتی تصمیم گرفتند مردی را که سالها تعمیر کار کشتی بود بیاورند..!! وی با جعبه ابزار بزرگی آمد و بلافاصله مشغول بررسی دقیق موتور کشتی شد دو نفر از صاحبان کشتی نیز مشغول تماشای کار او بودند ، مرد از جعبه ابزارش آچار کوچکی بیرون آورد و با آن به آرامی ضربه ای به قسمتی از موتور زد بلافاصله موتور شروع به کار کرد و درست شد.! یک هفته بعد صورتحسابی ده هزار دلاری از آن مرد دریافت کردند. صاحب کشتی با عصبانیت فریاد زد : او واقعا هیچ کاری نکرد! ده هزار دلار برای چه میخواهد بگیرد؟ بنابر این از آن مرد خواستند ریز صورتحساب را برایشان ارسال کند؟ مرد تعمیر کار نیز صورتحساب را اینطور برایشان فرستاد : ضربه زدن با آچار : ۲دلار تشخیص اینکه ضربه به کجا باید زده شود : ۹۹۹۸ دلار وذیل آن نیز نوشت : تلاش کردن مهم است اما دانستن اینکه کجای زندگی باید تلاش کرد میتواند همه چیز را تغییر بدهد...👌 @hezar_rah_narafte🍃🌹
باید به این بلوغ برسیم که 🌱 ☘☘دیگر نباید دیده شویم آنکه باید ببیند می بیند 🔏به‌قلم: 🌱 @hezar_rah_narafte🍃🌹
<اگر داستان را از قبل بدانی، به یک ماشین تبدیل میشوی. آنچه باعث میشود انسانها انسان باشند دقیقا همین است که از آینده خبر ندارند.> 🔖⊰اینجا همه آدم‌ها اینجوری اند 🔏⊰لوری مور @hezar_rah_narafte🍃🌹 .
🌸🌱 نیمه شبی چند دوست به قایق‌سواری رفتند و مدت زیادی پارو زدند. سپیده که زد گفتند: «چقدر رفته‌ایم؟ تمام شب را پارو زده‌ایم!» اما دیدند درست در همان جایی هستند که شب پیش بودند! آنان تمام شب را پارو زده بودند، ولی یادشان رفته بود طناب قایق را از ساحل باز کنند! 🍃🌸در اقیانوﺱ بی‌پایان هستی، انسانی که قایقش را از این ساحل باز نکرده باشد هر چقدر هم که رنج ببرد، به هیچ کجا نخواهد رسید. شما قایق‌تان را به کدام ساحل بسته‌اید؟ ساحل افکار منفی، ناامیدی، ترس، زیاده‌خواهی، غرور کاذب، خودبزرگ‌بینی، گذشته یا....... @hezar_rah_narafte🍃🌹 .
🌱همه می دانیم که احتمال خطا داریم، 🌱مگر آنکه آن قدر نادان باشیم که 🌱به "ادراک بی عیب و نقص" معتقد باشیم. 👤: 🔖از کتابِ: مامان و معنى زندگى @hezar_rah_narafte🍃🌹
عدالت ✍روزی حضرت موسی(علیه السلام) از محلی عبور می کرد. بر سر چشمه ای در کنار کوهی رسید. با آب چشمه وضو گرفت و بالای کوه رفت تا نماز بخواند. 🌸در این موقع اسب سواری به آنجا رسید و برای آشامیدن آب از اسب فرود آمد. در موقع رفتن، کیسه ی پول خود را فراموش نمود و رفت. 🌸بعد از او چوپانی رسید. کیسه را مشاهده کرد و برداشت. بعد از چوپان، پیرمردی بر سر چشمه آمد. آثار فقر و تنگدستی از ظاهرش آشکار بود.🌸 دسته هیزمی بر روی سر داشت. هیزم را یک طرف نهاد و برای استراحت کنار چشمه خوابید. چیزی نگذشت که اسب سوار برگشت و اطراف چشمه را برای پیدا کردن کیسه جستجو نمود، ولی پیدا نکرد. به پیرمرد مراجعه نمود. 🌸او هم اظهار بی اطلاعی کرد. بین آن دو سخنانی رد و بدل شد که منجر به زد و خورد گردید. بالاخره اسب سوار آنقدر هیزم شکن را زد که جان داد. حضرت موسی(علیه السلام) عرض کرد:🌸 پروردگارا ! این چه پیشامدی بود؟ عدل در این قضیه چگونه است؟ پول را چوپان برداشت ولی پیرمرد مورد ستم واقع شد! خطاب رسید: ای موسی! همین پیرمرد، پدر آن اسب سوار را کشته بود و بین این دو قصاص انجام شد. در ضمن، پدر اسب سوار به پدر چوپان به اندازه ی پول همان کیسه مقروض بود. از این رو چوپان هم به حق خود رسید. من از روی عدل و دادگری حکومت می کنم. 🌸 @hezar_rah_narafte🍃🌹
{می دانم که کار درستی انجام داده ام؛ اما گاهی تصمیمات درست، حس ناخوشایندی به آدم می‌دهد.}🌹 📔 🔏به قلم : @hezar_rah_narafte🍃🌹 .
خدایا به موقع برسان مصلحت هایی که با آرزوهایم یکیست 🌴🌼🍃🍃 @hezar_rah_narafte🍃🌹
🌿🌺 🪴 علامت ایمان ما، «شادی، آرامش و محبت» ماست. و هر سه این موارد به قلب انسان مربوط میشه . کسی که احساس پژمردگی، افسردگی می‌کنه، باید به تقویت دلش بپردازه. 💚 حال قلب رو یک محتوای قلبی میتونه خوب کنه. این خیلی مهمه که ما قلبمون رو بسازیم. 💚 «وَ إِنَّمَا یَنْظُرُ إِلَی قُلُوبِكُمْ محققاً ،خدا به دل های شما توجه می کند» نگاه خدا برای ارزیابی ما، دلهامون هست. 🚨پس عبادت‌هامون رو به رخ خدا نکشیم. چون عبادت‌ها زمانی ارزش دارند که آثار اون در قلب دیده بشه. باید ببینیم بعد از یک عمر این عبادت‌ها به قلب ما چی داده است؟ چقدر آروم شدیم ،چقدر شاد شدیم ،چقدر مهربون و بخشنده شدیم .😇🌱 @hezar_rah_narafte🍃🌹
🍃🍃🍃🌻🌼🍃 «آرام زندگى كن!» هيچ چيز در اين جهان چون آب، نرم و انعطاف‌پذير نيست؛ با اين حال براى حل كردن آنچه سخت است، چيز ديگرى ياراى مقابله با آب را ندارد! نرمى بر سختى غلبه مى‌كند و لطافت بر خشونت. همه اين را مى‌دانند، ولى كمتر كسى به آن عمل مى‌كند! انسان، نرم و لطيف زاده مى‌شود و به هنگام مرگ، خشك و سخت مى‌شود. 🍃گياهان هنگامى كه سر از خاك بيرون مى‌آورند، نرم و انعطاف‌پذيرند و به هنگام مرگ، خشك و شكننده؛ پس هر كه سخت و خشك است، مرگش نزديك شده و هر كه نرم و انعطاف‌پذير، سرشار از زندگى است. آرام زندگى كن! هرگز با طبيعت يا همنوعان خود ستيزه مكن و گزند را با مهربانى تلافى كن. 🦋پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : مدارا كردن با مردم نصف ايمان است و نرمى و مهربانى كردن با آنان نصف زندگى است. @hezar_rah_narafte🍃🌹
هزار راه نرفتــــ💔ـــه
💠💙✨ خاله سارا ادامه داد تو خونه خیلی بهم میرسیدن اما سایه این اتفاق بدجوری روی رفتار همه در قبال من
💠💙✨ اونموقع آدمهای خام و بی تجربه ای بودیم و همیشه منتظر بودیم تا یه نفر از راه برسه و راهنماییمون کنه و بزرگی کنه برامون !!😔🥺 ولی به شدت توی اون شرایط تنها مونده بودیم و گاهی حس میکردم بعضی از فامیلهای رضا به این فکر میکنن که من نمیتونم بچه به دنیا بیاریم ، در حالی که اصلا اینجوری نبود و بچه من بخاطر این که زیاد از حد مونده بود داخل رحم اینجوری دچار مسمومیت شده بود.. یادم نمیره اونموقع ها دستم رو میداشتم روی شکمم و برای به دنیا آوردنش با خودش درد دل میکردم و ازش میخواستم بهم صبر و استقامت بده تا این دوران را بگدرونم اما... اما دریع از یه روز حال خوب ما... خاله سارا سکوت کرد و من تو شرایطی بدی بودم بین اینکه اون بچه که اینا دارن تعریفش رو میکنن من بودم یا نه گرفتار شده بودم ،! داشتم به تبعات هرکدوم از این اتفاقها نگاه میکردم که اگه من بچه مهناز و جلال نبودم اما چجور این همه سال این همه عشق و محبت و این همه زندگی عاشقانه مگه میشه 🥺☹️ خاله سارا و آقای عطاران با تمام عشق و محبتشون به من واقعا فکر کردن به اینکه پدرومادر من باشن هم برای غریب و دور از ذهن بود ، اما اگه این واقعیت باشه که من توانی ندارم بتونم جلوی این داستان رو بگیرم.! دقیقا مثل همون روزی که به دنیا اومدم و اختیاری نداشتم در مورد آیندم....😮‍💨 با صدای کلیدی که توی در چرخید متوجه شدم که مریم اومد خونه و دیگه رسما این مجلس خاطره گویی فعلا پروندش بسته شد.!! حالا کی باشه دوباره این دوتا انها باشن و بخوان خرف بزنن تا شاید من چیزی دستگیرم بشه.. @hezar_rah_narafte🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸ماموریت ما در زندگی بی مشکل زیستن نیست با انگیزه زیستن است برای پیشرفت پله بساز اما از کسی بالا نرو دورت را شلوغ کن اما در شلوغی خودت را گم نکن 🌸طلا باش اما از جنس خاک صبح بخیر ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─ ‌‌‍‌‌‌‍‌
ساده‌لوحی پیش صاحب دلی از فقر و نداری ناله کرد... صاحب دل، دست در جیب برده سکه‌ای ( صدقه) به او داد. ساده‌لوح از خشم صورتش سرخ شد و با لحنی تند گفت: من صدقه از کسی نمی‌گیرم! انتظار چنین توهینی از تو را نداشتم...!!😡 صاحب دل تبسمی کرد و گفت: این خرد شدنت را هرگز فراموش نکن! و بدان پیش کسی که کاری برای رفع مشکل تو نمی‌تواند بکند، زبان به شکایت از روزگار مگشا که با ناله از روزگار، فقط خودت را پیش او تحقیر کرده‌ای و چیزی دستگیر تو نخواهد شد.👌 ┈┈•✾📓🖤🌚✾•┈┈ @hezar_rah_narafte🍃🌹
💕گفته می‌ شود که بعضی اوقات سقراط جلوی دروازه شهر آتن می‌ نشست و به غریبه‌ ها خوشامد می‌ گفت. روزی غریبه‌ ای نزد او رفت و گفت: من می‌ خوام در شهر شما ساکن شوم. اینجا چگونه مردمی دارد؟ سقراط پرسید: در زادگاهت چه جور آدم‌هایی زندگی می‌ کنند؟ مرد غریبه گفت:مردم چندان خوبی نیستند. دروغ می‌ گویند، حقه می‌ زنند و دزدی می‌ کنند. به همین خاطر است که آنجا را ترک کرده‌ ام. سقراط می‌ گوید: مردم اینجا هم همانگونه‌ اند. اگر جای تو بودم به جستجویم ادامه می‌ دادم. چندی بعد غریبه دیگری به سراغ سقراط می‌ آید و درباره مردم آن سوال می‌ کند. سقراط دوباره پرسید: آدم‌ های شهر خودت چه جور آدم‌ هایی هستند؟ @hezar_rah_narafte🍃🌹 .
هزار راه نرفتــــ💔ـــه
💕گفته می‌ شود که بعضی اوقات سقراط جلوی دروازه شهر آتن می‌ نشست و به غریبه‌ ها خوشامد می‌ گفت. روزی
✾࿐༅🍃🌸🍃 ادامه ... غریبه پاسخ داد: فوق‌ العاده‌اند، به هم کمک می‌ کنند و راستگو و پرکارند. چون می‌ خواستم بقیه دنیا را ببینم ترک وطن کردم. سقراط پاسخ داد: اینجا هم همینطور است. مطمئن باش این شهر همان جایی است که تصورش را می‌ کنی؟! ما دنیا را آنگونه می بینیم که هستیم و در دیگران چیزهایی را میبینیم که در درون ما وجود دارد انسانی که مثبت و مهربان باشد، هر کجا برود در اطرافش و در آدم هایی که با آنها در ارتباط است جز نیکویی چیزی نخواهد دید.! و انسان کج اندیش و منفی باف نیز به هر کجا برود جز زشتی و نقصان در محیط پیرامونش چیزی را تجربه نخواهد کرد وقتی تغییر نکنیم هر کجا برویم آسمان همین رنگ است... متفاوت بخوانید❌ @hezar_rah_narafte🍃🌹
هزار راه نرفتــــ💔ـــه
💠💙✨ اونموقع آدمهای خام و بی تجربه ای بودیم و همیشه منتظر بودیم تا یه نفر از راه برسه و راهنماییمون
💠💙✨ عجب بد شانسی اخه این چی بود من شنیدم حالا تا کی باید منتظر بمونم تا بتونم از بقیه اش سر دربیارم.!!😤 واقعا دیگه این نورعلی نور بود تو این موقعیت مگه من چقدر توانایی هندلینگ مسایل و مدیریت شرایط اطرافم رو میتونم انجام بدم‌!! نمیدونستم چجوری از اتاق برم ییرون و باهاشون روبرو بشم چطور میتونم خودم رو جوری جمع و جور گنم که چیزی متوجه نشن.!😣🤦🏻‍♀ به هر ترتیبی که بود خودم رو جمع و جور کردم و از اتاق رفتم بیرون. قبل اینکه اونا بخوان بویی ببرن که من از چیزی خبر دارم یا نه یه جوری رفتار کردم که کلا اوناهم یادشون رفت که راجب به چی داشتن حرف میزدن.!! یک لحظه از فکر حرفایی که شنیده بودم غافل نمیشدم و دست خودم نبودم تا میخواستم چند ثانیه به چیز دیگه ای فکر کنم یا کار دیگه ای بکنم دوباره این اتفاق میث یه سیل بزرگ و عجیب من و دنیام رو در خودش عرق میکرد.!! این چی بود که این موقع از زندگی سر من اومد آخه 😳🤯 مهناز رو محکم بغل گرفتم و بوسیدمش توری که اصلا فکرش رو هم نمیکرد که من چیزی شنیده باشم از حرفهاش با خاله سارا .!! انقدر قربون صدقم رفت که ناخوداگاه با توجه به چیزی که توی دهنم بود با هر جمله اش خون توی رگهام میخواست فوران کنه ولی این حس من الان به شدت تحت تاثیر حرفهایی بود که شنیده بودم و دایما به خودم این امیدواری رو میدادم که شاید شاید حتی یکی دو درصد در مورد من حرف نمیزدن،، اما این داستان که آدم خودش رو به خریت بزنه خیلی دردناکار از شنیدن چیزیه که باعث ناراحتی میشه.! @hezar_rah_narafte🍃🌹
دنیا پره از کتاب‌هایی که نخوندی، رنگ هایی که ندیدی؛ آدمایی که نشناختی، جاهایی که نرفتی، چیزهایی که اذیتت میکنن رو رها کن برای چیز هایی که از دست دادی ناراحت نباش. !! هنوز کلی چیز مونده که تجربشون نکردی هنوز کلی راه نرفته داری... 🍃✨ @hezar_rah_narafte🍃🌹 .
"از مکافات عمل غافل مشو گندم از گندم بروید جو ز جو" در زمان قدیم ، مردی ازدواج کرد ... در روز اول ازدواج، جهت خوردن ناهار با خانواده همسردور هم جمع شدند. مرد سهم بیشتری از غذا را با احترام خاص به همسرش و به مادر خودش سهم ناچیزی از غذا داد، بدون هیچ احترامی!! در این لحظه عروس👰‍♀ که "شخصیت اصیل و با حکمتی داشت،" وقتی این صحنه را دید درخواست طلاق کرد و گفت: شخصیت اصیل در ذات هست و نمی خواهم از تو فرزندی داشته باشم که بعدها فرزندانم رفتاری چون تو با مادرت، با من داشته باشند و مورد اهانت قرار بگیرم! ""متاسفانه بعضی از زنان وقتی شوهرانشان آنها را ترجیح می دهند، فکر می کنند بر مادر شوهر پیروز شدند.!!" عروس با تدبیر همان روز طلاق گرفت و مدتی بعد با همسری که به مادر خودش احترام می‌گذاشت ازدواج کرد و بعد از سالها صاحب فرزندانی شد ... @hezar_rah_narafte🍃🌹 .
هزار راه نرفتــــ💔ـــه
#حکایت_پندآموز "از مکافات عمل غافل مشو گندم از گندم بروید جو ز جو" در زمان قدیم ، مردی ازدواج کرد
✾࿐༅🍃🌸🍃 ادامه ... یک روز با فرزندانش عزم مسافرت کرد، با فرزندانی که بزرگ شده بودند و به مادرشان بسیار احترام می گذاشتند. در مسیر به کاروانی برخوردند، پیرمردی پابرهنه پشت سر کاروان راه می رفت و هیچ کس به او اعتنایی نمی کرد.! مادر به فرزندانش گفت: آن پیرمرد را بیاورید. وقتی او را آوردند مادر، همسر سابقش را شناخت به او گفت: چرا هیچ کس به تو اعتنا و کمکی نمی کند؟! آنها کی هستند؟! گفت: فرزندانم هستند ... گفت : من رامی شناسی؟ پیرمرد گفت: نه زن با حکمت گفت: من همان همسر سابقت هستم و قبلا گفتم که اصالت در ذات هست ... "همانگونه که می کاری درو خواهی کرد..." به فرزندان من نگاه کن! چقدر به من احترام می گذارند ... حالا به خودت و فرزندانت نگاه کن، چون تو به مادرت اهانت کردی، این جزای کارهای خودت هست ... زن با تدبیر به فرزندانش گفت: "کمکش کنید برای خدا..." ❌* بدانیم؛ فرزندانمان همانگونه با ما رفتار خواهند کرد که ما با پدر و مادر خود رفتار می‌کنیم.!* @hezar_rah_narafte🍃🌹