eitaa logo
هزار راه نرفتــــ💔ـــه
21.3هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
438 ویدیو
0 فایل
"﷽" هزار راهِ نرفتــــــه در انتظار من است ، هزار فصل خزان جای🍂🍁 🌱 نوبهار من است ... . ارتباط با مدیر👌 @mehr_bano🌹🌿 کانال تبلیغاتی ما🍁 https://eitaa.com/tablighatkosar
مشاهده در ایتا
دانلود
🤍✨🤍 ✨🤍 🤍 جوابی که همه را حیرت زده کرد: پسر کوچکی بعد از بازگشت به نزد خانواده اش از آنها خواست که یک عالم دین برای او حاضرکنند تا به 3سوالی که داشت جواب بدهد. بالاخره یک عالم دین برای ایشان پیدا کردند و بین پسربچه و عالم صحبتهای زیر رد و بدل شد؛ پسربچه: شما کی هستی؟ و آیا می توانی به سه سوال بنده پاسخ دهی؟ معلم: من عبدالله، بنده ای از بندگان خدا هستم و به سوالات شما جواب خواهم داد، به امید خدا. پسربچه: آیا شما مطمئنی جواب خواهی داد؟ چون اکثر علما نتوانستند به سه سوال من پاسخ بدهند! معلم: تمام تلاشم را میکنم و با کمک خدا جواب میدهم. پسربچه: سه سوال دارم، سؤال اول: آیا در حال حاضر خداوندی وجود دارد؟ اگر وجود دارد شکل و قیافه آن را به من نشان بده؟ سؤال دوم: قضا و قدر چیست؟ سؤال سوم: اگر شیطان از آتش خلقت شده است، پس برای چی او در آخرت در آتش انداخته خواهد شد؟ چون بر ایشان تأثیری نخواهد گذاشت! معلم کشیده ی محکمی را به صورت پسربچه زد، پسربچه گفت: برای چی به من زدی و چه چیزی باعث شد که از من ناراحت و عصبانی شوی؟ معلم جواب داد: من از دست شما عصبانی نشدم و این ضربه ای که به شما زدم جواب هر سه سوال شماست. پسربچه: ولی من هیچی را نفهمیدم. معلم: بعد از اینکه شما را زدم چه چیزی حس کردی؟ پسربچه: حس درد بر صورتم دارم. معلم: پس آیا اعتقاد داری که درد موجود است؟ پسربچه: بله. معلم: پس آن را به من نشان بده. پسربچه: نمیتوانم. معلم: این جواب اول من بود.همگی به وجود خداوند اعتقاد داریم ولی نمیتوانیم او را ببینیم. سپس اضافه کرد که آیا دیشب خواب دیدی که من تو را خواهم زد؟ پسربچه: نه. معلم: آیا گاهی به ذهنت آمد که من تو را روزی خواهم زد؟ پسربچه: نه. معلم: این قضا و قدر بود. سپس اضافه کرد: دستی که با آن تو را زدم از چه چیزی خلق شده است؟ پسربچه: از گل. معلم: وصورت تو از چی؟ پسرپجه: باز از گل. معلم: جه چیزی حس کردی بعد از اینکه بهت زدم؟ پسربچه: حس درد داشتم. معلم: آفرین، پس دیدی چطور گل بر گل درد وارد میکند، این با اراده خدا انجام میشود، پس با اینکه شیطان از آتش خلق شده، اما اگر خدا خواست این آتش مکان دردناکی برای شیطان خواهد بود. ارزش خواندن و نشر را دارد... این چنین معلمی میتواند نسلها را تربیت کند @hezar_rah_narafte🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداوند همه ی ما را دوست دارد و درک مي کند ، منظورم از ما ، من و توست ... مهرباني او همه را کفايت مي کند ، از پير و جوان گرفته ، تا افراد تنها و ناتوان ، از تند خويان تا متکبران ... عشق او حد و مرزي نمي شناسد ، پس هرگز گمان مکن که مورد رحمت او واقع نمي شوي ؛ مهم نيست که چه کسي هستي يا چه شغلي داري ، نام تو نيز در فهرست خداست ... مهم نيست که چه گذشته اي داشته اي ، به خدا اعتماد کن تا حقيقت اين کلمات را دريابي ؛ به سختي کارت فکر نکن فقط آنرا در دست خدا بگذار ، زيرا آن زمان که همه رهايت مي کنند هنوز در آغوش او هستي ؛ خدا هنوز هم دوستمان دارد ، از آغاز جهان شيفته مان بوده ، و هميشه هم خواهد بود ...! خداجونم از ته دلم میگم عاشقتم💕 💕 💕 @hezar_rah_narafte🍃🌹
🤍✨🤍 ✨🤍 🤍 مردی از همسرش پرسید نمازت را خوانده‌ای؟ همسرش گفت: نه شوهر پرسید: چرا؟ همسر گفت: خیلی خسته‌ام تازه از کار برگشتم و کمی استراحت کردم شوهر گفت: درست است خسته‌ای اما نمازت را بخوان قبل از اینکه بخوابی ! فردای آن روز شوهر به قصد یک سفر بازرگانی شهر را ترک کرد، همسرش چند ساعت پس از پرواز با شوهرش تماس گرفت تا احوالش را جویا شود اما شوهر به تماس پاسخ نداد، چندین بار پی در پی زنگ زد اما شوهر گوشی را برنداشت، همسر آهسته آهسته نگران شد و هر باری که زنگ میزد پاسخ دریافت نمی‌کرد نگرانی‌اش افزون‌تر می‌شد، اندیشه‌ها و خیالات طولانی در ذهن‌اش بود که نکند اتفاقی برای او افتاده باشد، چون شوهرش به هر سفر که می‌رفت همزمان با فرود آمدنش به مقصد تماس می‌گرفت اما حالا چرا جواب نمی‌داد؟ خیلی ترسیده بود گوشی را برداشت و دوباره تماس گرفت به امید اینکه صدای شوهرش را بشنود، اما این بار شوهر پاسخ داد و شوهرش گوشی را برداشت همسرش با صدای لرزان پرسید: رسیدی؟ شوهرش جواب داد: بله الحمدلله به سلامت رسیدم. همسر پرسید: چه وقت رسیدی؟ شوهر گفت: چهار ساعت قبل، همسر با عصبانیت گفت: چهار ساعت قبل رسیدی و به من یک زنگ هم نزدی؟ شوهر با خون سردی گفت: خیلی خسته بودم و کمی استراحت کردم، همسرگفت: مگر میمردی که چند دقیقه را صرف میکردی و جواب منو میدادی؟ مگه من برایت مهم نیستم؟ شوهر گفت: چرا که نه عزیزم تو برایم مهم هستی. همسر گفت: مگر صدای زنگ را نمی‌شنیدی؟ شوهر گفت: می‌شنیدم زن گفت: پس چرا پاسخ نمی‌دادی؟ شوهر گفت: دیروز تو هم به زنگ پروردگار پاسخ ندادی، به یاد داری؟ که تماس پروردگار (اذان) را بی پاسخ گذاشتی؟ چشمان همسر از اشک حلقه زد و پس از کمی سکوت گفت: بله یادم است، ممنون که به این موضوع اشاره کردی، معذرت می‌خواهم! شوهر گفت: نه عزیزم از من معذرت خواهی نکن، برو از پروردگار طلب مغفرت کن.... 《 بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَالْآخِرَةُ خَیرٌ وَ أَبْقَى 》 شما دنیا را ترجیح می‌دهید، در حالی که آخرت بهتر و پایدارتر است @hezar_rah_narafte🍃🌹
معلم پای تخته نوشت یک با یک برابر است ... یکی از دانش آموز ها بلند شد و گفت : آقا اجازه یک با یک برابر نیست ... معلم که بهش بر خورده بود گفت : بیا پای تخته ثابت کن یک با یک برابر نیست ... اگه ثابت نکنی پیش بچه ها به فلک میبندمت !!! دانش آموز با پای لرزون رفت پای تخته و گفت : آقا من هشت سالمه علی هم هشت سالشه ؛ شب وقتی پدر علی میاد خونه با علی بازی میکنه اما پدر من شبها هر شب من و کتک میزنه .... چرا علی بعد از اینکه از مدرسه میره خونه میره تو کوچه بازی میکنه اما من بعد از مدرسه باید برم ترازومو بر دارم برم رو پل کار کنم ...؟؟؟ محسن مثل من هشت سالشه چرا از خونه محسن همیشه بوی برنج میاد اما ما همیشه شب ها گرسنه میخوابیم ...؟؟؟ شایان مثل من هشت سالشه چرا اون هر 3 ماه یک بار کفش میخره و اما من 3 سال یه کفش و میپوشم ...؟ حمید مثل من هشت سالشه چرا همیشه بعد از مدرسه با مادرش میرن پارک اما من باید برم پاهای مادر مریضم و ماساژ بدم و ...؟؟؟ معلم اشک هاش و پاک کرد و رفت پای تخته و تخته رو پاک کرد و نوشت : " یک با یک برابر نیست ... " @hezar_rah_narafte🍃🌹
هزار راه نرفتــــ💔ـــه
☔️💐 با اینکه جلال کاری با من نداشت ولی نمیدونم چرا از لحظه ای که فهمیدم خبردار شده من دیگه زندان نی
☔️💐 حرفهای مریم کاملا درست بود ولی داستان این بود که جلال تا همین چند ماه پیش پشت و پناه من بود ولی من نمیدونم چرا یهو اینجوری تغییر کرد و اینجوری نقاب از چهره برداشت.!! _میدونی مریم حرفهای تو کاملا درسته ولی ممیدونم چرا احساس میکنم این ارامش قبل از طوفانه و این آتیش زیر خاکستر یهو قرار شعله ور بشه 🔥🔥 دیشب با خودم میگفتم من برای هر پیشامدی خودم رک اماده کردم و میکنم یعنی هر چیزی که پیش بیاد رو من اماده مقابله باهاش هستم ،! اما مریم حتی یک ثانیه دیگه توان برگشتن به زندان رو ندارم.😣☹️ مطمئنم اگه قرار باشه دوباره برگردم اونجا قبل از اینکه پام برسه به زندان تو مسیر خواهم مرد.، مریم دستاشو باز کرد با چشماش بهم اشاره کرد که بیا بغلم🥺 چقدر الان احتیاج داشتم به این کارش و چقدر خوشبختم که یه نفر هست که الان اینجوری منو درک میکنه و میتونه بفهمه من الان به چی احتیاج دترم تا کمی اروم بشم و دوباره جحس امنیت کنم.! واقعا خدارو شکر میکنم بخاطر وجود مریم و خونوادش.، با صدای خاله سارا متوجه شدم که چقدر زمان گذشته و وقت صرف شام شده بود.. با مریم دست تو دست هم رفتیم برای صرف غذا و ... نمیدونستم واقعا این رو نمیدونستم که این میتونه اخرین شامی باشه گه تو ارامش میخورم و قراره دوباره زندگیم توی تلاطمی بیفته که حسرت یه شام اینجوری اروم دور یه میز به دلم بمونه. @hezar_rah_narafte🍃🌹
🤍✨🤍 ✨🤍 🤍 ✅سوالاتی که خدا از شما نخواهد پرسید 💫خداوند از تو نخواهد پرسید پوست تو به چه رنگ بود, بلکه از تو خواهد پرسید که چگونه انسانی بودی؟ 💫خداوند از تو نخواهد پرسید که چه لباسهایی در کمد داشتی, بلکه از تو خواهد پرسید به چند نفر لباس پوشاندی؟ 💫خداوند از تو نخواهد پرسید زیربنای خانه ات چندمتر بود, بلکه از تو خواهد پرسید به چند نفر در خانه ات خوش آمد گفتی؟ 💫خداوند از تو نخواهد پرسید در چه منطقه ای زندگی میکردی, بلکه از تو خواهد پرسید چگونه با همسایگانت رفتار کردی؟ 💫خداوند از تو نخواهد پرسید چه تعداد دوست داشتی, بلکه از تو خواهد پرسید برای چندنفر دوست و رفیق بودی؟ 💫خداوند از تو نخواهد پرسید میزان درآمد تو چقدر بود, بلکه از تو خواهد پرسید آیا فقیری را دستگیری نمودی؟ 💫خداوند از تو نخواهد پرسید عنوان و مقام شغلی تو چه بود, بلکه از تو خواهد پرسید آیا سزاوار آن بودی وآن را به بهترین نحو انجام دادی؟ 💫خداوند از تو نخواهد پرسید که چه اتومبیلی سوار میشدی, بلکه از تو خواهد پرسید که چندنفر را که وسیله نقلیه نداشتند به مقصد رساندی؟ 💫خداوند از تو نخواهد پرسید چرا این قدر طول کشید تا به جست و جوی رستگاری بپردازی, بلکه با مهربانی تو را به جای دروازه های جهنم، به عمارت بهشتی خود خواهد برد. @hezar_rah_narafte🍃🌹
گذر ڪردم به گورستان ڪم و بیش بدیدم حال دولتمند و درویش نه درویشی در آنجا بی ڪفن ماند نه دولتمند بُرد از یک ڪفن بیش @hezar_rah_narafte🍃🌹
🤍✨🤍 ✨🤍 🤍 پيامبر صلي الله عليه و آله فرمودند «بهترين شما صاحبان عقل هستند». گفته شد: «اى رسول خدا! صاحبان عقل، چه كسانى اند؟». فرمودند: 🌱 آنان كه داراى اخلاق خوب اند 🌱 بردبار و باوقارند 🌱 صله رحم مى نمايند 🌱 به پدران و مادران نيكى مى كنند 🌱 به فقرا، همسايگان و يتيمان رسيدگی مى نمايند 🌱 اطعام مى كنند 🌱 آشكارا به همه سلام مى كنند 🌱 و هنگامى كه مردم در خواب و غافلند، نماز (نماز شب) مى گذارند. 📚كافى @hezar_rah_narafte🍃🌹
🤍✨🤍 ✨🤍 🤍 جوانی را اجل در گرفت و زبانش از گفتن «لا اله الا الله» بند آمد. نزد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند و جریان را گفتند. آن حضرت برخاست و نزد آن جوان رفت. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) گفتن شهادتین را بر آن جوان عرضه کرد، ولی زبان او باز نشد. حضرت فرمود آیا این جوان نماز نمی خوانده و روزه نمی گرفته است؟ گفتند بله، نماز می خواند و روزه می گرفت. حضرت فرمود آیا مادرش وی را عاق نموده است؟ گفتند بله. حضرت فرمود مادرش را حاضر کنید. رفتند و پیرزنی را آوردند که یک چشم وی نابینا بود. پیامبر به پیرزن فرمود پسرت را عفو کن. گفت عفو نمی کنم، چون لطمه به صورتم زده و چشم مرا از کاسه درآورده است. پیامبر فرمود بروید هیزم و آتش برایم بیاورید. پیرزن گفت برای چه می خواهید؟ حضرت فرمود می خواهم او را به خاطر این عملی که با تو انجام داده بسوزانم. پیرزن گفت او را عفو کردم. آیا او را مدت ۹ ماه برای آتش حمل نمودم؟ آیا او را مدت ۲ سال برای آتش شیر دادم؟ پس ترحم مادری من کجا رفته است؟ در این وقت زبان آن جوان باز شد و گفت «اشهد ان لا اله الا الله». زنی که فقط رحیم باشد و اجازه ندهد کسی بسوزد؛ پس خدایی که رحمان و رحیم است، چگونه اجازه می دهد شخصی که مدت هفتاد سال به گفتن الرحمن الرحیم مواظبت کرده است بسوزاند. 📚تفسیر آسان @hezar_rah_narafte🍃🌹
🍃در هر 3 ثانیه یه نفر تو دنیا می میرد و یکی از این 3 ثانیه‌ها نوبت ماست. در همین مدت که جمله ی بالا رو خوندید حداقل 2 نفر مردن! قدر ثانیه ثانیه ی زندگی رو بدونید @hezar_rah_narafte🍃🌹
هزار راه نرفتــــ💔ـــه
☔️💐 حرفهای مریم کاملا درست بود ولی داستان این بود که جلال تا همین چند ماه پیش پشت و پناه من بود ولی
☔️💐 واقعا آشوبی که قرار بود برپا بشه رو میتونستم درک کنم. احساس میکردم یه طوفانی بزرگ و سهمگین داره نزدیک منو زندگیم میشه‌. اصلا متوجه نبودم چی دارم میخورم چنان اشوبی توی دلم برپا شده بود که واقعا نمیفهمیدم اینی که دارم میخورم چیه! فقط میخوردم که از پای میز بلند بشم. فقط همین که زمان بگذره.😣☹️ شام که تموم شد و سفره رو جمع کردیم و مطابق معمول بعد از شام ها توی سالن پذیرایی دور هم مینشستیم و صحبت میکردیم و به تلویزین توجه میکردیم ، منتظر خوردن چایی بودم که با صدای گوشیم بند دلم پاره شد.! نمیدونم چرا اما یه حسی بهم‌گفت این صدا شروع همون طوفانیه که منتظرش بودم. توی این یکی دوماه من فقط و فقط مشغول این بودم که با خودم کنار بیام ببینم چی به چی شده و من کجای داستان زندگی خودم وایسادم.🙄🤭 آدمهای زیادی وارد زندگیم شدن که نقششون از خونوادم برام پررنگ تر بود و کسانی از زندگیم خارج شدن که تا قبل از این داستان اسم پدرومادر روشون بود. با ترس عجیبی به صفحه گوشیم خیره شدم و علامت پیام رو میدیدم اما مردمک چشمم جرات نمیکرد پایینترش رو نگاه کنه و ببینه چی شده.، چاره ای جز این نبود که گوشیم رو چک کنم و ببینم چه پیامی برام اومده📩 _سلام من باید ببینمت .همین امشب اصلا همین الان .من دیگه نمیتونم به این شرایط ادامه بدم هر لحظه ام صدتا جهنمه لطفا کمکم کن و یک لحظه بهم فرصت بده من دارم دیوونه میشم لطفا کمک کن خواهش میکنم! شماره ناشناس بود و توی گوشیم سیو نبود ... @hezar_rah_narafte🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا