eitaa logo
هزار راه نرفتــــ💔ـــه
17.3هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
250 ویدیو
0 فایل
"﷽" هزار راهِ نرفتــــــه در انتظار من است ، هزار فصل خزان جای🍂🍁 🌱 نوبهار من است ... . ارتباط با مدیر👌 @mehr_bano🌹🌿 @tableghat_mahbob کانال تبلیغاتی ما🍁
مشاهده در ایتا
دانلود
💗دوشنبه پاییزیتون زیبا 💜ان شاءالله امروز 💛برای همه شما عزیزان 💚پراز خیر و برکت 💙پراز دلخوشی 💝پراز موفقیت و ❤️پراز محبت خدا در زندگی باشه ‌‌‍‌‌‌‍ **✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
🤍✨🤍 ✨🤍 🤍 ✨شیطان و موعظه ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻮﺳﻰ 🔹ﺭﻭﺯﻯ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻮﺳﻰ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ، ﻛﻠﺎﻫﻰ ﺭﻧﮕﺎﺭﻧﮓ ﺩﺭ ﺳﺮ ﺩﺍﺷﺖ، ﭼﻮﻥ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺷﺪ ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻛﻠﺎﻩ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺟﻠﻮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺳﻠﺎﻡ ﻛﺮﺩ، ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻮﺳﻰ ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﺗﻮ ﻛﻴﺴﺘﻰ؟ 🔸ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺍﺑﻠﻴﺲ ﻫﺴﺘﻢ، ﺁﻣﺪﻩ‌ﺍﻡ ﺑﭙﺎﺱ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﻘﺎﻭﻡ ﻭ ﺗﻘﺮﺏ ﺗﻮ ﻧﺰﺩ ﺧﺪﺍ ﺗﺮﺍ ﺳﻠﺎﻡ ﻛﻨﻢ، ﺣﻀﺮﺕ ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺳﺮ ﺩﺍﺷﺘﻰ ﭼﻴﺴﺖ؟ ﮔﻔﺖ: ﺑﻮﺳﻴﻠﻪ ﺁﻥ ﺩﻟﻬﺎﻯ ﺍﻭﻟﺎﺩ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﻣﻴﺮﺑﺎﻳﻢ، ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﻛﺪﺍﻡ ﻋﻤﻞ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﮔﺮ ﺍﻭﻟﺎﺩ ﺁﺩﻡ ﺁﻧﺮﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﭼﻴﺮﻩ ﻣﻴﺸﻮﻯ؟ ﮔﻔﺖ: ﺯﻣﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﭘﺴﻨﺪ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﻋﻤﻞ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺷﻤﺎﺭﺩ ﻭ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻛﻨﺪ. 🔹ﻳﺎ ﻣﻮﺳﻰ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺑﻴﻢ ﻣﻴﺪﻫﻢ: یک اینکه ﺑﺎ ﺯﻥ ﺍﺟﻨﺒﻰ ﺧﻠﻮﺕ ﻣﻜﻦ ﭼﻮﻥ ﻫﻴﭻ ﻣﺮﺩ ﻭ ﺯﻥ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺧﻠﻮﺕ ﻧﻤﻴﻜﻨﻨﺪ ﻣﮕﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻣﻦ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺑﺎﺷﻢ ﺗﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻓﺘﻨﻪ ﺑﻴﺎﻧﺪﺍﺯﻡ،دوم اینکه ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﻬﺪ ﻭ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺑﺴﺘﻰ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻔﻮﺭﻳﺖ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻩ، ﻭ سوم ،ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﻣﺎﻟﺖ ﺻﺪﻗﻪ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻛﺮﺩﻯ ﺑﺰﻭﺩﻯ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻪ ﻣﺼﺮﻓﺶ ﺑﺮﺳﺎﻥ ﻭ ﺍﻟﺎ ﻣﻨﺼﺮفت ﻣﻴﺴﺎﺯﻡ. @hezar_rah_narafte🍃🌹
برای اینکه زندگی را بهتر بفهمیم باید به سه مکان برویم: ١. بیمارستان ٢. زندان ٣. قبرستان • در بیمارستان می‌فهمید که هیچ چیز زیباتر از تندرستی نیست. • در زندان می‌بینید که آزادی گرانبهاترین دارایی شماست. • در قبرستان درمی‌یابید که زندگی هیچ ارزشی ندارد. زمینی که امروز روی آن قدم می‌زنیم فردا سقف‌مان خواهد بود. پس چه بهتر كه برای همه چیز فروتن و سپاسگزار باشیم... @hezar_rah_narafte🍃🌹
امام على عليه السلام: اى مردم! بدانيد كه هر كس از سخن دروغ و ناحقّ درباره خود رنجيده شود، خردمند نيست و هر كس از مدح و ثناى نادان درباره خود خوشحال شود، حكيم نمى باشد أيُّها النّاسُ، اعلَموا أنّهُ ليسَ بعاقِلٍ مَنِ انزَعَجَ مِن قَولِ الزُّورِ فيهِ، و لا بحَكيمٍ مَن رَضِيَ بثَناءِ الجاهِلِ علَيهِ تحف العقول صفحه208 🚫 ‏اگه ساختار روانی شما جوری باشه که صرفا بر اساس تأیید دیگران به خودتون بها بدید، نهایتا نسبت به عقاید و انتقادهای دیگران بیش از حد حساس و آسیب پذیر میشید و برای هر مطلب کوچیک و بزرگی که در مورد خودتون می شنوید کلی ذهنتون به هم می ریزه و استرس و ناراحتی می کشید، اگر حرف ناروایی که می شنوید رو یک سنگ در نظر بگیرید که به سوی شما پرتاب می شود اگر ظرف وجودیِ شما مثل یک دریا باشه سنگ هیچ تاثیری روی آرامش دریا نمی ذاره یا نهایتا یک موج کوچیک ایجاد می کنه که سریع محو می شه ولی اگر ظرف وجودی شما مثل یک کاسه باشه اون سنگ می تونه همه ی آب رو متلاطم کنه و بهم بریزه و کلی طول می کشه تا به حالت آرامش قبل برگردید... @hezar_rah_narafte🍃🌹
🤍✨🤍 ✨🤍 🤍 زنی که از دست چشم چرانی های همسرش به ستوه آمده بود ، درد دل نزد مادرشوهرش میبرد . او که زن دانایی بود گفت : من شب ، برای صرف شام به خانه شما میام ، ولی شام درست نکن . مرد وقتی به خانه می آید از اینکه همسرش تدارکی ندیده عصبانی میشود ، ولی مادر میگوید : من امشب هوس نیمروهای تو را کردم و با خود تخم مرغ آورده ام تا با هم بخوریم . پسر مشغول درست کردن نیمرو میشود، می گوید : چرا تخم مرغ ها را رنگ کردی ؟؟ مادر گفت : زیبا هستن؟ پسر گفت : آری . مادر گفت : داخلشان چطور است ؟؟ پسر گفت : همه مثل هم. مادر گفت : پسرم زن نیز همین طور است ، هر کدام ظاهری با رنگ و لعاب ولی همه درونشان یکی است . پس وقتی همه مثل همند چرا خود و همسرت را آزار میدهی ؟؟. قدر داشته هایت را بدان .و خود را درگیر دیگران نکن... @hezar_rah_narafte🍃🌹
🤍✨🤍 ✨🤍 🤍 زنی که از دست چشم چرانی های همسرش به ستوه آمده بود ، درد دل نزد مادرشوهرش میبرد . او که زن دانایی بود گفت : من شب ، برای صرف شام به خانه شما میام ، ولی شام درست نکن . مرد وقتی به خانه می آید از اینکه همسرش تدارکی ندیده عصبانی میشود ، ولی مادر میگوید : من امشب هوس نیمروهای تو را کردم و با خود تخم مرغ آورده ام تا با هم بخوریم . پسر مشغول درست کردن نیمرو میشود، می گوید : چرا تخم مرغ ها را رنگ کردی ؟؟ مادر گفت : زیبا هستن؟ پسر گفت : آری . مادر گفت : داخلشان چطور است ؟؟ پسر گفت : همه مثل هم. مادر گفت : پسرم زن نیز همین طور است ، هر کدام ظاهری با رنگ و لعاب ولی همه درونشان یکی است . پس وقتی همه مثل همند چرا خود و همسرت را آزار میدهی ؟؟. قدر داشته هایت را بدان .و خود را درگیر دیگران نکن... @hezar_rah_narafte🍃🌹
🤍✨🤍 ✨🤍 🤍 دوستی میگفت سمیناری دعوت شدم که هنگام ورود به هر یک از دعوت شدگان بادکنکی دادند سخنران بعد خوشامدگویی از حاضرین که ۵۰ نفر بودند خواست که با ماژیک اسم خود را روی بادکنک نوشته و آنرا در اطاقی که سمت راست سالن بود بگذارند و خود در سمت چپ جمع شوند‌‌. سپس از آنها خواست در ۵ دقیقه به اطاق بادکنکها رفته و بادکنک نام خود را بیاورد من به همراه سایرین دیوانه وار به جستجو پرداختیم همدیگر را هل میدادیم و زمین میخوردیم و هرج و مرجی به راه افتاده بود مهلت ۵ دقیقه ای با ۵ دقیقه اضافه هم به پایان رسید اما هیچکس نتوانست بادکنک خود را بیابد. این بار سخنران همه را به آرامش دعوت و پیشنهاد کرد هرکس بادکنکی را بردارد و آنرا به صاحبش بدهد بدین ترتیب کمتر از ۵ دقیقه همه به بادکنک خود رسیدند سخنران ادامه داد این اتفاقی است که هر روز در زندگی ما میافتد دیوانه وار در جستجوی سعادت خویش به این سو و آن سو چنگ میزنیم و نمیدانیم که سعادت ما در گرو سعادت و خوشبختی دیگران است با یک دست سعادت آنها را بدهید و با دست دیگر سعادت خود را از دیگری بگیرید. @hezar_rah_narafte🍃🌹
در ٤٠ سالگی افراد با تحصیلات کم و زیاد مثل همند (حتی افراد با تحصیلات کمتر پول بیشتری در می آوردند) در ٥٠ سالگی زشت و زیبا مثل همند (مهم نیست چقدر زیبا باشین. توی این سن چروک ها و لک هاي تیره رو نمیشه مخفی کرد) در ٦٠ سالگی مقام بالا و پایین مثل همند (بعد از بازنشستگی حتی یه پادو هم از نگاه کردن به رییسش اجتناب می کنه) در ٧٠ سالگی خونه‌ی بزرگ و کوچک مثل همند (تحلیل مفاصل،فقط یه محیط کوچیک برای نشستن لازمه) در ٨٠ سالگی پول داشتن و نداشتن مثل همند (حتی موقعی که بخواین پول خرج کنین نمی دونین کجا خرجش کنین) در ٩٠ سالگی خواب و بیداری مثل همند (بعد از بیداری نمیدونين چیکار كنين) زندگی رو آسون بگیرین. هیچ معمایی نیست که بخواید حلش کنین. در طولانی مدت همه ی ما مثل همیم. پس تمام فشارهای زندگی رو فراموش کن و ازش لذت ببر . @hezar_rah_narafte🍃🌹
🍀امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السَّلام فرمودند: 💠خشنودی خداوند جانشین هر خشنودی است، ولی هیچ چیز جانشین خشنودی خدا نمی‌شود. 📌یعنی اگر انسان به دنبال خشنودی خداوند باشد و در این راه مطابق میل و خشنودی دیگران قدم برندارد حق‌تعالی او را از گزند و دشمنی خلایق حفظ می‌کند ولی اگر خشنودی خلق به بهاء ناخشنودی خدا باشد خلق هیچ‌گونه نمی‌تواند او را از گزند و بلاء الهی به خاطر ناخشنود کردن او از سوی بنده مصون‌اش دارد. 📖الأمالی شیخ طوسی @hezar_rah_narafte🍃🌹
🌹 پیامبر مهربانی‌ها (ص): ‌ 💖 تا جایی که مى توانيد، خود را از همّ و رها کنید. ‌ 👈 چون هر كس كه بزرگ ترين همّ و غمش باشد، خداوند زندگى اش را بی سر و سامان مى‌کند و را پيش چشم او قرار مى دهد! ‌ 👈 و هر كس كه، بزرگ ترين همّ و غمش باشد، خداوند کارهایش را سر و سامان مى دهد و دلش را [از هر جهت] بى نياز مى گرداند. ❤ ‌ 📙 كنز العمّال: ح ۶۰۷۷ 🌺 ‌ ‌ 🌹 وقتی که (ع) سائلی را دیدند که می‌کند، فرمودند: ‌ ❣ اگر همه دنیا در دست این مرد بود و از دستش می‌رفت، سزاوار نبود که برای آن گریه کند! ‌ 📙 بحارالانوار: ۷۸/۷۵۸/۱۰ @hezar_rah_narafte🍃🌹
هزار راه نرفتــــ💔ـــه
💜💐 مریم لب زد : ای بابا توروخدا اینو باش توروخدا، من میگم وارث چند میلیون دلار پول شدی این حالا ادا
☔️💐 اتفاقاتی که برای من افتاده رو میشه ازش یه فیلم سینمایی ساخت یا در موردش یه رمان نوشت.😅☹️ تمام مشکلاتی که توی زندگیم داشتم به کنار الان با این داستان چیکار کنم که پدرومادرم جلال و مهناز نبودن. الان اینو کجای دلم بزارم که تو این سن و سال باید برم و بگردم و پدرم رو پیدا کنم! مریم دوباره نگاهی به ساعتش انداخت و این بار دیگه مطمئن بودم که باید بریم خونه و نمیخواستیم این فرصت رو از دست بدیم که دوباره بتونیم این صحبتو ادامه بدیم چون اینجوری که مریم میگفت این چیزایی که برای من گفت شاید یک سوم چیزایی هست که اون میدونه و میتونه بهم بگه تا شرایط زندگیم رو بهتر بشناسم.!😮‍💨 از لحظه ای که داستان پدرومادرم رو شنیدم تمام غم و غصه زندگی خودم رو فراموش کردم و به این فکر کردم که چطور مادرم در حسرت گم کردن من دق کرده و جوون مرگ شده😓🥺 یا چطوری پدرم اینجوری تمام زندگی و جوونیش رو منتظر پیدا شدن خبری از من گذروند و ولی ناامید نشد.!! چطور میتونستم خودم رو نیمساعت جای اونا بزارم.، واقعا حتی بهش فکر هم نمیتونستم بکنم. از پشت میزی که نشسته بودیم بلند شدیم و رفتیم حساب کردیم و به سمت ماشین راه افتادیم. وقتی سوار ماشین شدیم قبل از اینکه استارت بزنم دیدم توی پروفایل حقوقیم یه ابلاغ اومدو لازم بود تا برم و اون رو داخل وبسایت مربوطش ببینم.. @hezar_rah_narafte🍃🌹
🤍✨🤍 ✨🤍 🤍 حضرت موسي عليه السلام فقيري را ديد كه از شدت تهيدستي ، برهنه روي ريگ بيابان خوابيده است. چون نزديك آمد ، او عرض كرد : اي موسي ! دعا كن تا خداوند متعال معاش اندكي به من بدهد كه از بي تابي ، جانم به لب رسيده است . موسي براي او دعا كرد و از آنجا (براي مناجات به كوه طور) رفت. چند روز بعد ، موسي عليه السلام از همان مسير باز مي گشت ديد همان فقير را دستگير كرده اند و جمعيتي بسيار در گرد او اجتماع نموده اند ، پرسيد : چه حادثه اي رخ داده است ؟ حاضران گفتند: تا به حال پولي نداشته تازه گي مالي بدست آورده و شراب خورده و عربده و جنگجوئي نموده و شخصي را كشته است. اكنون او را دستگير كرده اند تا به عنوان قصاص ، اعدام كنند! خداوند در قرآن مي فرمايد : (اگر خدا رزق را براي بندگانش وسعت بخشد ، در زمين طغيان و ستم مي كنند) پس موسي عليه السلام به حكمت الهي اقرار كرد، و از جسارت و خواهش خود استغفار و توبه نمود. منبع.حکایت های گلستان @hezar_rah_narafte🍃🌹
🤍✨🤍 ✨🤍 🤍 زﻥ ﻭﺷﻮﻫﺮﯼ ﺑﻪ ﺑﺎﻍ ﻭﺣﺶ ﺭﻓﺘﻨﺪ.. ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻧﺮﯼ ﺭﺍ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﺟﻔﺘﺶ ﻋﺸﻘﺒﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ.. ﺯﻥ ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﮔﻔﺖ : ﭼﻪ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ ﻭﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺍﻱ!! ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﻗﻔﺲ ﺷﯿﺮﻫﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﺷﯿﺮ ﻧﺮ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺑﺎ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺍﻧﺪﮎ ﺍﺯ ﺟﻔﺘﺶ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ.. زﻥ ﮔﻔﺖ : ﭼﻪ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ ﯼ ﺍﻧﺪﻭﻫﺒﺎﺭﯼ! ﺷﻮﻫﺮﺵ با لبخندی ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﺑﻄﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺷﯿﺮ ماده ﺑﯿﻨﺪﺍﺯ ﻭ ﺑﺒﯿﻦ ﺷﯿﺮ ﻧﺮ ﭼﻪ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻠﯽ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ؟! ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺯﻥ ﺷﯿﺸﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺷﯿﺮ ﻣﺎﺩﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ، ﺷﯿﺮﻧﺮ ﻓﻮﺭﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺟﻔﺘﺶ، ﺑﺎ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺳﭙﺮ ﺍﻭ ﮐﺮﺩ. ﺍﻣﺎ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺷﯿﺸﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻣﺎﺩﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ، ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻧﺮ ﺍﺯ ﺟﻔﺘﺶ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﮐﻨﺎﺭﯼ ﺩﻭﯾﺪ، ﺗﺎ ﺷﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺨﻮﺭﺩ!! ﺷﻮﻫﺮ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ : ﻋﺰﯾﺰﻡ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﺩﺭﻭﻏﯿﻦ ﻭ ﻇﺎﻫﺮﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﯾﺒﺪ ﺑﺮﺧﯽ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﺩﺭﻭﻏﯿﻦ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻓﺮﯾﺒﻨﺪ، هرگز ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻓﺮﯾﺐ ﻇﺎﻫﺮﻧﻤﺎﯾﯽ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﺧﯽ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺑﺎﻃﻦ ﻭ ﻋﻤﻖ ﻭﺟﻮﺩﺷﺎﻥ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﭼﻪ ﺑﺴﺎ ﻫﻨﺮﻇﺎﻫﺮ ﺳﺎﺯﯼ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﺍﻣﺎ دﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺯﻣﺎﻧﻪ.. میمون صفتان " ﭼﻪ ﺯﯾﺎﺩﻧﺪ " ﻭ ﺷﯿﺮ ﺻﻔﺘﺎﻥ " ﭼﻪ ﺍﻧﺪﮎ " @hezar_rah_narafte🍃🌹
✅ حقّ‌النــاس: 🍃 شخصی از حضرت آیت الله العظمی بهجت درخواست دستوری فرمودند. آقا که همیشه مشغول ذکر بودند، سر بلند کردند و فرمودند :«تا می‌توانید گناه نکنید» سپس سر به زیر انداختند و مجدّداً مشغول ذکر شدند. 🍃بعد از چند لحظه سر بلند کردند و فرمودند: «اگر احیاناً گاهی مرتکب شدید سعی کنید گناهی که در آن حقّ‌الناس است نباشد». باز سر به زیر انداخته و مشغول ذکر شدند. 🍃 و بعد از چند لحظه باز سر بلند کردند و برای سومین بار فرمودند: «اگر گناه مرتکب شدید که در آن حقّ‌الناس است سعی کنید در همین دنیا آن را تسویه کنید و برای آخرت نگذارید که آن جا مشکل است.» 📚 برگرفته از کتاب فریادگر توحید، ص ٢١٨ @hezar_rah_narafte🍃🌹
هزار راه نرفتــــ💔ـــه
☔️💐 اتفاقاتی که برای من افتاده رو میشه ازش یه فیلم سینمایی ساخت یا در موردش یه رمان نوشت.😅☹️ تمام
☔️💐 مریم گفت بزار برسیم خونه و یهو اونجا با خیال راحت پروفایلت رو چک کن🔖 دیدم اونم خسته اس و پر بی راه نمیگه. گوشیم رو کنار گذاشتم و ماشین رو روشن کردم و راه افتادیم.📱 توی مسیر مریم بیشتر از صدبار گفت لطفا لطفا کسی نفهمه که من اینارو بهت گفتم چون کسی نمیدونه که من از این داستان خبر دارم .!!🙄🤔 اگر کسی بفهمه برای من خیلی بیشتر ازون چیزی که فکرش رو بکنی گرون تموم میشه‌. نمیتونستم به چیزی جز حرفهایی که مریم برام تعریف کرده بود فکر کنم، دائما داشتم به اون مکانی بی پدرومادر و دارودسته اش فکر میکردم و ارزوم این بود که ببینمش و با خودم قرار گذاشتم هرجوری که شده پیداش کنم‌ آره هر جوری شده باید پیداش کنم و انتقام مادرم جوونمرگ شدم رو ازش بگیرم. هرجوری که شده باید برم دنبال یه ردی ازش و اونجوری که آرومم میکنه زهرم رو بهش بریزم‌. جلوی در پارکینگ خونه مریم اینا که رسیدیم تصمیم گرفتم این داستان رو فراموش کنم تا دوباره فرصتش پیش بیاد.با اینکه ما ناهارمون رو خورده بودیم اما خاله سارا برامون خورش کرفس درجه یکی درست کرده بود که با همه سیر بودنم دلم نیومد نخورم.☺️ واقعا زن کدبانویی بود. واقعا چیزی نبود که از دستش نیاد دستپخت درجه یک و سلیقه ای که خیلی کمیاب بود و توی زنهای این نسل که کاملا نایاب شده.، @hezar_rah_narafte🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸سلام عصرتون عالی 🌸امـیدوارم امروز و هر روز ☕️دلتـون پر از شـادی باشـه 🌸وخونه هاتون پراز عـشق ☕️و سفره هاتون پراز برکت 🌸و زنـدگيتون پرازصمیمیت ☕️و عمرو عاقبتتون بخیر باشـه ‌‌‍‌‌‌‍‌**✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
امام صادق(ع) می فرماید: نوح دو هزار و سیصد سال زندگی کرد که 850 سال آن را قبل از بعثتش بود و 950 سال آن را در بعثتش بود درمیان قومش و 500 سالش را هم بعد از طوفان بود. او خانه ای برای خود ساخته بود که هر وقت در آن دراز می کشید پاهایش از در بیرون می آمد روزی عزرائیل آمد تا جان او را بگیرد.نوح(ع) در آفتاب نشسته بود.ملک الموت بر او سلام کرد ونوح(ع) جوابش را داد.ملک الموت به او گفت:ای نوح؛این همه عمر کردی.آیا سزاوار نبود که خانه ی خوبی برای خود می ساختی؟ نوح گفت: اگر می دانستم که این قدر عمر می کنم این خانه را نیز از برای خود نمی ساختم؛ ولی در آخرالزمان مردمانی می آیند که عمرشان از 70 یا 80 سال تجاوز نمی کند امّا خانه هایی برای خود می سازند که مانند کاخ است... برای چه آمده ای؟ ملک الموت گفت: آمده ام تا روح تو را بگیرم نوح(ع) گفت:به من فرصت بده تا به سایه بروم.عزرائیل اجازه داد.سپس گفت: ای ملک الموت،آنچه که در دنیا زندگی کرده ام مانند از آفتاب به سایه رفتن بود.پس بدانچه مأمور هستی انجام بده و حضرت عزرائیل جان نوح(ع) را گرفت. @hezar_rah_narafte🍃🌹
🤍✨🤍 ✨🤍 🤍 ✅محمد بن سیرین و زن هوس ران 💫جوانک شاگرد بزاز، بی خبر بود که چه دامی در راهش گسترده شده. او نمی‏دانست این زن زیبا و متشخص که به بهانه خرید پارچه به مغازه آنها رفت و آمد می‏کند، عاشق دلباخته او است، و در قلبش طوفانی از عشق و هوس و تمنا بر پاست. یک روز همان زن به در مغازه آمد و دستور داد مقدار زیادی جنس بزازی‏ جدا کردند، آنگاه به عذر اینکه قادر به حمل اینها نیستم، به علاوه پول‏ همراه ندارم، گفت: " پارچه‏ها را بدهید این جوان بیاورد، و در خانه‏ به من تحویل دهد و پول بگیرد ". مقدمات کار قبلا از طرف زن فراهم شده بود، خانه از اغیار خالی بود، جز چند کنیز اهل سر، کسی در خانه نبود. محمد بن سیرین - که عنفوان جوانی را طی می‏کرد و از زیبایی بی بهره نبود - پارچه‏ها را به دوش گرفت و همراه آن زن آمد. تا به درون خانه داخل شد در از پشت بسته شد. ابن سیرین به داخل اطاقی مجلل راهنمایی گشت. او منتظر بود که خانم هر چه زودتر بیاید، جنس را تحویل بگیرد و پول را بپردازد. انتظار به طول انجامید. پس از مدتی پرده بالا رفت. خانم در حالی که خود را هفت قلم آرایش کرده بود، با هزار عشوه پا به درون اطاق‏ گذاشت. ابن سیرین در یک لحظه کوتاه فهمید که دامی برایش گسترده شده ‏خواهش کرد، فایده نبخشید. گفت چاره‏ای نیست باید کام مرا بر آوری. و همین که دید ابن سیرین در عقیده خود پا فشاری می‏کند، او را تهدید کرد، گفت: " اگر به عشق من احترام نگذاری و مرا کامیاب نسازی، الان فریاد می‏کشم و می‏گویم این جوان نسبت به من قصد سوء دارد. آنگاه معلوم است که‏ چه بر سر تو خواهد آمد ". موی بر بدن ابن سیرین راست شد. از طرفی ایمان و عقیده و تقوا به او فرمان می‏داد که پاکدامنی خود را حفظ کن. از طرف دیگر سر باز زدن از تمنای آن زن به قیمت جان و آبرو و همه چیزش تمام می‏شد. چاره‏ای جز اظهار تسلیم ندید. اما فکری مثل برق از خاطرش گذشت. فکر کرد یک راه‏ باقی است، کاری کنم که عشق این زن تبدیل به نفرت شود و خودش از من‏ دست بردارد. اگر بخواهم دامن تقوا را از آلودگی حفظ کنم، باید یک‏ لحظه آلودگی ظاهر را تحمل کنم. به بهانه قضاء حاجت، از اطاق بیرون‏ رفت، بعد از کمی با سر و صورت و لباس آلوده از دستشویی برگشت. و به طرف زن آمد. تا چشم آن زن به او افتاد، روی درهم کشید و فورا او را از منزل خارج کرد.محمد خود را به نزدیکی آب روانی رساند و خود را شست، تنش برای همیشه بوی عطری بر خود گرفت از هرجا که عبور می کرد همه متوجه می شدند که محمد ابن سیرین از اینجا گذشته است. آری محمد با این نقشه پای بر نفس خویش نهاد و پوزه شیطان را بخاک مالید و از مهلکه نجات یافت. محمد همان ابن سیرین معروف است که به تعبیر خواب معروف است. بزرگان و عارفان گویند هرکه بر شهوت خویش غلبه کند خداوند چون حضرت یوسف بر او علم خوابگزاری عطا نماید. و او نیز یکی از همان مردان بزرگ و وارسته است. @hezar_rah_narafte🍃🌹
✍پیامبر گرامی اسلام صَلی الله عَلیه وَ آلهِ وَ سَلّم فرمودند: مردی گفت: امشب حتما صدقه‌ای می‌دهم. شب از منزل خارج شد و صدقه‌اش را دست دزدی گذاشت. گفتند: صدقه‌ات دست دزد افتاد. گفت: خدایا! شکرت صدقه‌ام به دست دزد افتاد. امشب صدقۀ دیگری خواهم داد. آن شب صدقۀ دیگری را برد و ندانسته دست زن بدکاره‌ای داد. گفتند: صدقۀ خویش به زن بدکاره‌ای داده‌ای! گفت: خدایا! شکرت؛ فردا باز دوباره صدقه دهم. پس صدقه را این‌بار دست توانگری گذاشت. گفتند: صدقۀ خود به توانگر دادی. گفت: خدایا شکرت! حکیمی او را گفت: درود خدا بر تو، صدقۀ تو دست توانگر افتاد. آن شب صدقۀ تو به دست دزد افتاد، شاید نیازش برطرف شده و آن شب دزدی نکرده است. شب دیگر صدقۀ تو دست زن بدکاره‌ای افتاد، شاید برای زنا به خاطر پول بیرون‌ می‌رفت و صدقۀ تو مانع این کار شد؛ و شب دیگر صدقۀ تو دست توانگری افتاد، شاید با آن عبرت بگیرد و به آنچه خدایش داده است انفاق نماید. 📚کنز العمال @hezar_rah_narafte🍃🌹
هزار راه نرفتــــ💔ـــه
☔️💐 مریم گفت بزار برسیم خونه و یهو اونجا با خیال راحت پروفایلت رو چک کن🔖 دیدم اونم خسته اس و پر بی
☔️💐 روی مبل نشسته بودم که یهو یاد پیامی که از پروفایل حقوقیم برام اومده بود افتادم و سریع رفتم و با یوزرنیم و پسووردم بازش کردم و دنبال ابلاغیه جدیدم میگشتم📱 بلخره پیداش کردم و دانلودش کردم و وقتی مطالعش کردم ، متوجه شدم که برای انتهای همین هفته روز چهارشنبه جلسه رسیدگی مشخص شده که باید ساعت یازده صبح توی دادگاه حاضر میشدم‌😮‍💨 توی دستور جلسه نوشته بود استماع گواهان و شهادت شهود.🙁😳 از دودوتا چارتا کردن کلماتی که توی ابلاغیه نوشته بود چیزی دستگیرم نشد و به این فکر میکردم که گواه و شاهد میخواد بیاد و در مورد چه چیزی میخواد شهادت بدن.، اصلا مگه وقتی که من با اکن حیوون تنها بودم کسی اونجا بوده که بعنوان گواه و شاهد احظار شده!!. کمی که نگران شدم مریم ازم دلیلش رو پرسید و من هم داستان ابلاغیه رو براش گفتم. _الان نگران چی هستی؟؟بابا یکی دوساعت دیگه میاد خونه و میشینیم قشنگ در مورد این موضوع صحبت میکنیم تا ببینیم چی به چیه.، فکر میکنم که احتمالا احضار یاسر و ثبت اطلاعاتش به صورت رسمی در جلسه دلیل ارسال ابلاغیه میتونه باشه. سعی کردم که خونسردی خودم رو حفظ کنم و کمی ریلکس باشم تا اقای عطاران برسن و ببینیم داستان چیه و تکلیفمون برای جلسه چهارشنبه چیه‌!؟؟ انقدر دغدغه های فکریم زیاد شده بود که باید برای فکر کردن بهشون زمان بندی رو رعایت میکردم.😮‍💨 @hezar_rah_narafte🍃🌹
✍پیامبر گرامی اسلام صَلی الله عَلیه وَ آلهِ وَ سَلّم فرمودند: مردی گفت: امشب حتما صدقه‌ای می‌دهم. شب از منزل خارج شد و صدقه‌اش را دست دزدی گذاشت. گفتند: صدقه‌ات دست دزد افتاد. گفت: خدایا! شکرت صدقه‌ام به دست دزد افتاد. امشب صدقۀ دیگری خواهم داد. آن شب صدقۀ دیگری را برد و ندانسته دست زن بدکاره‌ای داد. گفتند: صدقۀ خویش به زن بدکاره‌ای داده‌ای! گفت: خدایا! شکرت؛ فردا باز دوباره صدقه دهم. پس صدقه را این‌بار دست توانگری گذاشت. گفتند: صدقۀ خود به توانگر دادی. گفت: خدایا شکرت! حکیمی او را گفت: درود خدا بر تو، صدقۀ تو دست توانگر افتاد. آن شب صدقۀ تو به دست دزد افتاد، شاید نیازش برطرف شده و آن شب دزدی نکرده است. شب دیگر صدقۀ تو دست زن بدکاره‌ای افتاد، شاید برای زنا به خاطر پول بیرون‌ می‌رفت و صدقۀ تو مانع این کار شد؛ و شب دیگر صدقۀ تو دست توانگری افتاد، شاید با آن عبرت بگیرد و به آنچه خدایش داده است انفاق نماید. 📚کنز العمال @hezar_rah_narafte🍃🌹
🌾هیثم بن واقد گوید: از امام صادق (ع) شنیدم که می فرمود: ✍ کسی که خداوند او را از ذلّت گناهان به سوی عزّت و ارجمندی تقوا فرستاد او را بدون مال بی نیازی بخشید و بدون قوم و قبیله عزّت داد و بدون مونس آرامش بخشید و کسی که از خدا بترسد خداوند هیبت او را در همه چیز بیمناک می سازد و کسی که از خداوند به روزی کم خشنود باشد خداوند هم از او به عمل کم خشنود می گردد و کسی که از طلب روزی شرم ندارد بارش سبک و روزی خانواده اش فراخ می گردد و کسی که به دنیا بی اعتنا باشد خداوند حکمت و دانایی را در دلش پابرجا می کند و زبانش را به حکمت گویا می سازد و او را نسبت به دردها و داروهای عیوب دنیا بینا می گرداند و او را سالم و بی نقص از دنیا به سرای سلامت آن جهان منتقل می کند. 📚جهاد با نفس؛ باب وجوب رعایت تقوای الهی، ص ۱۰۷ @hezar_rah_narafte🍃🌹
🤍✨🤍 ✨🤍 🤍 🌼ماجرای پرداخت بدهی یار امام عسکری(ع) به روش عجیب ✍یکی از اصحاب و دوستان امام حسن عسکری(ع) به نام ابوهاشم جعفری حکایت کرد: روزی امام(ع) سوار مرکب سواری خود شد و به سمت صحرا و بیابان حرکت کرد و من نیز همراه حضرت سوار شدم و به راه افتادم و حضرت جلوی من حرکت می کرد، چون مقداری راه رفتیم ناگهان به فکرم رسید که بدهی سنگینی دارم و بدون آنکه سخنی بگویم، در ذهن و فکر خود مشغول چاره‌اندیشی بودم. در همین بین امام(ع) متوجه من شد و فرمود: ناراحت نباش، خداوند متعال آن را اداء خواهد کرد و سپس خم شد و با عصایی که در دست داشت، روی زمین خطی کشید و فرمود: ای ابوهاشم! پیاده شو و آن را بردار و ضمناً مواظب باش که این جریان را برای کسی بازگو نکنی، وقتی پیاده شدم، دیدم قطعه‌ای طلا داخل خاک‌ها افتاده است، آن را برداشتم و در خورجین نهادم و سوار شدم و به همراه امام(ع) به راه خود ادامه دادم، باز مقدار مختصری که رفتیم، با خود گفتم: اگر این قطعه طلا به اندازه بدهی من باشد که خوب است، ولی من تهیدست هستم و توان تامین مخارج زندگی خود و خانواده‌ام را ندارم، مخصوصاً که فصل زمستان است و اهل منزل آذوقه و لباس مناسب ندارند، در همین لحظه بدون آنکه حرفی زده باشم، امام(ع) مجدداً نگاهی به من کرد و خم شد و با عصای خود روی زمین خطی کشید و فرمود: ای ابوهاشم! آن را بردار و این اسرار را به کسی نگو، پس چون پیاده شدم، دیدم قطعه‌ای نقره روی زمین افتاده است، آن را برداشتم و در خورجین کنار آن قطعه طلا گذاشتم و سپس سوار شدم و به راه خود ادامه دادیم، پس از اینکه مقداری دیگر راه رفتیم، به سوی منزل بازگشتیم و امام عسکری(ع) به منزل خود تشریف برد و من نیز رهسپار منزل خویش شدم. بعد از چند روزی طلا را به بازار برده و قیمت کردم، به مقدار بدهی‌هایم بود -نه کم و نه زیاد- و آن قطعه نقره را نیز فروختم و نیازمندی‌های منزل و خانواده‌ام را تهیه و تأمین کردم 📚چهل داستان و چهل حدیث از امام حسن عسکری(ع)، عبدالله صالحی @hezar_rah_narafte🍃🌹