حتی یک نفر را نداشتم که باهاش درددل کنم. هیچکس نمیداند من چه حالی دارم،هیچ کس. دلم از تنهایی میپوسید و دردهای ناگفتنی توی دلم تلمبار می شد.
غم انگیز نیست؟
-سمفونی مردگان
#تیکه_کتاب
درست مثل اولین پاکت سیگاری که خریدم میمونی
همونقدر عجیب
همونقدر دلهره آور
همونقدر دلچسب
همونقدر اشتباه.
یکیو میشناختم
یکیو میخواست بهش نرسید
بعد از اون به همه رسید
ولی هیچکدومشونو نمیخواست
+ راستی چیشد انقد نسبت بهش بی تفاوت شدی؟
- خسته شدم.
+ از چی؟!
- از جون کندن، از تلاش، از علاقه ای که تهش میرسه به بنبستی.
+ یعنی الان دیگه مهم نیست بودو نبودش؟
- نه.
+ چقد قاطع، بهت نمیخورد از اون همه علاقه دست بکشی و ادم سردی بشی.
- اره بهم نمیخورد، ولی عوض شدم، شدم ادمی که ارزش خودشو برا آدمای زندگیش به هر دلیلی پایین نمیاره.
+ یعنی الان با بی تفاوتی ارزش خودت بالا رفت؟!
- 100% ، من علاقه ای رو گذاشتم کنار که تهش هیچ بود، این یعنی ارزش من.
+ دلتنگش نمیشی؟! بازم دلت برا روزای قبل تنگ نمیشه؟
- راستشو بگم؟
+ آره.
- نه، وقتی میزارم کنار همه چیزو باهم میزارم کنار، خاطراتم کم کم داره فراموش میشه و همین الانم اثر زیادی ازش نمونده.
-گچپژ
بسيار سالها گذشت تا بفهمم
آن که در خيابان میگريد
از آن که در گورستان میگريد
بسيار غمگينتر است.
سال ها گذشت و من
از خيابان های بسيار
از گورستان های بسيار گذشتم
تا فهميدم
آن که حتی در خلوت خانه خويش
نمیتواند بگريد
از همه اندوهناک تر است.