eitaa logo
حسینیه هنر قم
516 دنبال‌کننده
707 عکس
158 ویدیو
21 فایل
🏡حسینیه هنر، خانه‌‌ی اهالی هنر، اندیشه و رسانه 📍خیابان عطاران، کوچه ۸، پلاک ۳۷ 🟠انتقادات و پیشنهادات👇🏻 @hhonar_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم رفتم دفتر مقام معظم رهبری . پرسان پرسان به محل اهدای طلا برای جبهه مقاومت رسیدم. سه باجه در اتاق بود باجه ی سمت راست مربوط به خمس بود که حضرت آقا فرمودند یک پنجم خمس را می‌توان به جبهه مقاومت اهدا کرد خانم جوانی توی صف ایستاده بود نوبتش رسید کارتش را داد آقا پرسید :"چقدر بکشم؟"گفت:" ۵۰ هزار تومان". تعجب کردم موقع ثبت سیستم اسمش را پرسید،گفت:" به نیت شهید گمنام "رسید را تحویل گرفت و رفت. کمی جلوتر مردم صف کشیده بودن برای اهدای طلا. مادری با پسر جوانش آماده بود تا سکه ای که پسرش برای خرج دامادی اش کنار گذاشته بود اهدا کند. از او خواستم گپ و گفتی باهم داشته باشیم ولی حاضر نشد حتی خانم ۵۰ ۶۰ ساله ای کنارش نشسته بود از مصاحبه با من امتناع کرد بلند شدم و جلوتر کنار صف ایستادم. این طرف اتاق دو باجه بود باجه اول طلا را می‌گرفت و وزن می‌کرد و داخل بسته می گذاشت و به صاحبش تحویل میداد باجه بعدی باجه تحویل طلا و گرفتن رسید بود. توی حال و هوای اهدای طلا بودم خانم ۵۰ ۶۰ ساله که حاضر به مصاحبه نشده بود کنارم ایستادو گفت: "باورت می‌شود از وقتی که سید حسن را زدن، اصلاً شب نمی‌توانم بخوابم." اشک در چشمانش حلقه زده بود و در وسط صحبت‌هایش گفت:" یک نیم ست طلا آوردم به جبهه مقاومت اهدا کنم،در محله عمار یاسر، مکانی وجود دارد لوازم خانگی برای خانواده‌های نیازمند در لبنان جمع‌آوری می‌کند. سرویس نسوزی چند سال پیش خریده بودم رابه جبهه مقاومت اهدا کردم. هرچند که به نظر من این کار چندان بزرگ نیست." صدای اذان در اتاق پیچید و معنویت فضا بیشتر شد. وسط صف، خانمی را دیدم دو بسته طلا در دست داشت و زیر لب ذکر میگفت. - چرا دو بسته؟ - یکی برای خودمه یکی برای دخترم. دختری جوان، حدود ۲۵ ساله،که روسری گل گلی سرش بود توصف ایستاد نگاهم را به خودش جلب کرد رفتم و کنارش ایستادم بعد از سلام و احوالپرسی گفت واسطه خیر است و دستبند مادرش را آورده تا اهدا کند‌. صف جلوتر رفت و نوبتش رسید با ناراحتی اتفاقی که در در مسیر برایش پیش آمده بود تعریف می‌کرد دلش پر بود. کارش تمام شد دستش را گرفتم و آن طرفتر روی صندلی نشستیم. گفت :"سوار تاکسی شدم از رادیو برنامه «پویش ایران همدل» پخش می‌ شد. راننده با عصبانیت رادیو را خاموش کرد و به چند راننده تاکسی فحش داد و گفت: "اگر این‌ها می‌خواهند کمک کنند، بهتر است به مردم کشور خودمان کمک کنند." بهش گفتم:"افرادی که به جبهه مقاومت یاری می کنند، حتما به مردم کشور خودشان کمک می‌کنند. لحظه ای به فکر فرو رفت و گفت:" ای کاش به راننده می‌گفتم خودم شاهد یکی از این افراد هستم. به تازگی متوجه شدم که مادرم سرپرستی چهار یتیم را بر عهده گرفته و در روز تولد یا عید، هدیه‌ای به آن‌ها می‌دهد." در پایان، با چشمانی پر از اشک گفت: "کاش می‌توانستیم جانمان را فدای آن‌ها کنیم. این ذره طلایی که آورده‌ام، هیچ ارزشی ندارد." ✍️راوی: حمیده عباسی 💠حسینیه هنر؛ محفل هنر، اندیشه و رسانه 🔘 @hhonar_qom
🎥 دوره تدوین پیشرفته مصاحبه تاریخ شفاهی 🎥 📅 زمان:۲۲ و ۲۳ آذر ۱۴۰۳ 📍 مکان: قم 🔹 این دوره مختص افراد برگزیده دوره مقدماتی می‌باشد. 🔹 به زودی دوره جدید نیز برگزار و اطلاع رسانی خواهدشد. 👤 استاد: حجت‌الاسلام اشرفی نسب 🖥️ نحوه برگزاری دوره: حضوری و مجازی 📞 کسب اطلاعات بیشتر: به آیدی بله و ایتا با نام کاربری @m_aboyi_76 پیام دهید. 💠حسینیه هنر؛ محفل هنر، اندیشه و رسانه 🔘 @hhonar_qom
آمد کنار میز نگاهش به خوراکیا بود. سید حسن گفت: بخر خیلی خوشمزه ست. دستش را روی شکمش کشید و با یک حالتی گفت: دلم میخواد حیف که پولش را ندارم یه دوری زد و دوباره با دوستش برگشت دیدم پیفلا دستشه با خنده گفتم پفیلا رو از کجا گرفتی؟ - اشاره کرد به میز و گفت: از اینجا ۳۰ هزار تومان تو دستش بود یه سمبوسه برا خودش گرفت یکی هم برا دوستش . نگام کرد و گفت: ۵ تومن دیگه تو جیبم مونده. - می تونی برا آبجیت یک پیکسل بگیری. سریع پول را داد به من و یه پیکسل برداشت با دوستش رفت یه گوشه، شروع کردن به خوردن سمبوسه بهش نزدیک شدم اسمش را پرسیدم - نازنین زهرا م کلاس چهارمم مدرسه صدرا درس میخونم ادوستمم اسمش فاطمه ست -تو که گفتی پول ندارم - ۵۰ هزار تومن پول تو جیبی سه روزم بود - همش رو خرید کردی؟ - فقط هم خوراکی نبود دوستم باباش رو از دست داده از مامانم اجازه گرفتم که یه روز دعوتش کنم و تصمیم گرفتم سمبوسه مهمونش کنم چه خوب میدونی خاله اینجوری با یک تیر دو نشون رو زدی -یعنی چی خاله؟ - یعنی هم به دوستت کمک کردی هم به بچه های غزه -واقعا؟ خدایا شکرت -دست دوستش را گرفت و ازم دور شد -صداش زدم نازنین زهرا کجا؟ پیکسلت جا موند. به طرف بازارچه مقاومت برگشت پیکسل را به کیفش وصل کردم و یکی هم به دوستش دادم با خوشحالی و لی لی کنان به خانه رفتند. ✍️:حمیده عباسی 💠حسینیه هنر؛ محفل هنر، اندیشه و رسانه 🔘 @hhonar_qom
27.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گزارش خبرنگار صدا و سیما از کتاب 《کفش آهنی‌ات را دربیاور》در اخبار شبانگاهی شبکه سه سیما کفش آهنی‌ات را دربیاور؛ روایت‌هایی از تحول در صدور پروانه‌های کسب درگاه ملی مجوزها، سامانه‌ای الکترونیکی است که توسط وزارت امور اقتصاد و دارایی راه‌اندازی شده است. این سامانه با هدف تسهیل و تسریع فرآیند صدور مجوز های کسب و کار ایجاد شده. 🌱 رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان🌱 🔘انتشارات «راه یار»: ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی 🔘واحد تاریخ شفاهی حسینیه هنرقم 🌐 @Rahyarpub 🌐 @rasta_isfahan 🌐 @hhonar_qom
📸 *دوره پیشرفته تدوین مصاحبه تاریخ شفاهی قم با تدریس حجت الاسلام اشرفی نسب* 📸 📝برگزار شده در ۲۲ و ۲۳ آذرماه به صورت حضوری و مجازی 📍مکان: خانه مصلحان 💠حسینیه هنر؛ محفل هنر، اندیشه و رسانه 🔘 @hhonar_qom
داستانِ تپه آزادی در ولسوالی/شهرستان ناهورِ غزنی حاجی علی‌پناه قصه شبی بارانی در اردیبهشت سال 58 را تعریف می‌کرد. شبی که همه‌شان به بالای تپه‌ای در منطقه‌شان می‌روند. با همدیگر عهد می‌بندند که تا پای جان در برابر دولت دست‌نشانده کمونیستی ایستادگی کنند. حالا سال‌هاست که مردم منطقه در سالروز آن قیام مردمی به مدت سه روز (چهارم تا ششم ثور/اردیبهشت) مراسم مفصلی می‌گیرند. اسم آن تپه را (تپه آزادی) گذشته‌اند. تجمع بسیار باشکوهی برگزار می‌شود و هفت هشت گاو قربانی می‌شود. این روزها، مصاحبه تاریخ شفاهی این مجاهد که در آستانه 90 سالگی است در قم انجام می‌شود. محققین : سید اعلا امیری سید احمد مدقق 💠حسینیه هنر؛ محفل هنر، اندیشه و رسانه 🔘 @hhonar_qom
5.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 *شهر فراگیرترین رسانه دنیاست* 💢 شبکه‌های اجتماعی باعث شد ما از میدان (شهر) غفلت کنیم. 🔻برشی از صحبت‌های «محمد نیکدل»، معاون فرهنگی و هنری سازمان زیباسازی تهران ⬅️ نشست سراسری فعالان تاریخ شفاهی دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی ◀️ آبان ماه ۱۴۰۳ ـ قم 💠حسینیه هنر؛ محفل هنر، اندیشه و رسانه 🔘 @hhonar_qom
*🔴«ابوالفضلِ مرگ بر شاه» شنیدنی شد * 🛑اگر قم قلب تپندۀ انقلاب اسلامی باشد، خیابان «چهارمردان» را می‌توان قلب تپندۀ قم دانست. قلبی که کوچه‌هایش مانند مویرگ‌هایی است که هرچه در آن خون انقلابی‌ها ریخته شد، بیشتر تپیدن گرفت. کوچه‌کوچۀ این خیابان پر است از اتفاقات و خاطراتی که در شکل‌گیری انقلاب نقش مهمی داشتند؛ از همین روست که می‌توان این خیابان را حقیقتاً خیابان انقلاب دانست. همان طور که بعد از انقلاب به این نام خوانده می‌شود. 🔺در قلب تپندۀ قم، جوان‌های زیادی بودند که روز و شب خود را وقف مبارزه با رژیم طاغوت کردند و هر یک نقش مهمی در رسیدن قطار انقلاب اسلامی به سرمنزل خود ایفا کردند. یکی از این جوانان ابوالفضل الماسی است که با راه‌انداختن دسته‌های تظاهرات و هدایت و رهبری مردم در این راهپیمایی‌ها، به یکی از چهره‌های مهم و اثرگذار تاریخ انقلاب قم تبدیل شد. او که در سردادن شعار «مرگ‌ بر شاه» روش نو و تازه‌ای خلق کرده بود، به «ابوالفضلِ مرگ بر شاه» شهرت یافت و این لقب تا هنوز او را متمایز می‌کند. ابوالفضلِ مرگ بر شاه بعد از انقلاب هم از پا ننشست و در امور پشتیبانی جنگ، به انقلاب خدمت کرد. این کتاب برهه‌های مهمی از خاطرات زندگی او را شامل می‌شود. *📚 «ابوالفضلِ مرگ بر شاه»؛ خاطرات شفاهی حاج ابوالفضل الماسی از مبارزان انقلاب اسلامی در قم| نوشته رضا یزدانی 🔺گوینده: ابوالفضل همراه 🔺ناشر نسخه صوتی: سماوا ⭕️تهیه نسخه صوتی: * 🔺 [فیدیبو](https://fidibo.com/book/177055-ابوالفضل-مرگ-بر-شاه) ➕به‌زودی در کتابراه، نوار و... 🔘 💠حسینیه هنر؛ محفل هنر، اندیشه و رسانه 🔘 @hhonar_qom ⚪️ rahyarpub.ir
5.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹راوی راه آسمان ✏️رهبر انقلاب: مشتری همیشگی بودم ➕تصاویری از حضور رهبر انقلاب در مراسم تشييع پيكر شهيد سیدمرتضی آوینی 🗓به مناسبت ۲۰ فروردین سالگرد شهادت شهید آوینی 🔘 💠حسینیه هنر؛ محفل هنر، اندیشه و رسانه 🔘 @hhonar_qom
سوخت پیش چشمم زندگانی بندرعباس عزیز،مردم عزیز بندر، ما را در غم خود شریک بدانید. 🔘 💠حسینیه هنر؛ محفل هنر، اندیشه و رسانه 🔘 @hhonar_qom
خدا زده پس گردنت.mp3
2.47M
یک پسرش شهید شده، یکی دیگر جانباز شیمیایی ۵۰ درصد، خودش هم راننده‌ی کامیون بوده و کل جنگ را توی جبهه‌ها چرخیده. وسط مصاحبه جوری نگام کرد انگار می‌فهمد توی دلم چه می‌گذرد.. انگار می‌داند که هر روز با خودم می‌گم: خب تاریخ شفاهی تا کی؟ چه فایده؟ شاید هم خدا گذاشته توی ذهن حاج‌محمد که اینطور بگوید: «همین که شما این کارو می‌کنید، شما هم جزو همون شهدایید! شما کلی کارای دیگه می‌تونستی بکنی، ولی خدا زده پسِ گردنت گفته: برو این کارو بکن، به دردت می‌خوره!» یه کم شیرین‌تر و با خنده پرسید: «می‌دونی خدا چه‌جوری می‌زنه پسِ گردنت؟» بغضم با خنده قاطی شد، گفتم: «چه‌جوری؟» گفت: «هیچی... می‌ذاره توی مغزت! می‌گه بیا این کار خیر رو تو بکن، چون کس دیگه نمی‌تونسته!» قبل و بعدش رو خودتون گوش کنید... شاید شما هم مثل من، با صدای گرم حاج‌محمد، آرام بشوید... ✍️ محمد ابویی یکی از اعضای خانواده کوچکِ تاریخ شفاهی 📢راوی: حاج محمد خوش نژاد 🔘 💠حسینیه هنر؛ محفل هنر، اندیشه و رسانه 🔘 @hhonar_qom
38.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 *عقل می‌گوید بمان و عشق می‌گوید برو* در یکی از جلسات مصاحبه‌ام با آقای برقعی، روایتی شنیدم که عمیقاً مرا تحت تأثیر قرار داد. او داشت از دوربینی می‌گفت که با آن از رزمندگان عکس صلواتی می‌گرفت، تا اینکه رسید به خاطره‌ای که کنار یکی از اتوبوس‌های اعزام شکل گرفته بود: *«...مادر با یک دست پسرش را هل می‌داد که سوار اتوبوس شود و با دست دیگر، عقبش می‌کشید. هم می‌خواست بفرستش، هم دلش نمی‌آمد. همان لحظه از این صحنه عکس گرفتم* یاد جمله ی شهید آوینی افتادم :عقل می‌گوید بمان و عشق می گوید برو ✍️محمد ابویی راوی : سید محمد برقعی 🔘 💠حسینیه هنر؛ محفل هنر، اندیشه و رسانه 🔘 @hhonar_qom