📓#برشی_از_کتاب
«توی یکی از نمایشنامه های اوریپید، مده آ می گوید:«کدام اندوه بالاتر از دست دادن سرزمین مادری است؟»
این را خواندم و با خود گفتم:«خب پسر، واقعاها! ما سرخ پوست ها همه چیزمونو از دست داده ایم، سرزمین مادری مونو از دست داده ایم ،زبان مونو از دست داده ایم، رقص ها و ترانه هامونو از دست داده ایم. ما هم دیگه رو از دست داده ایم. ما همینو بلدیم،
که از دست بدیم و از دست بریم.»
📖#خاطرات_صد_در_صد_واقعی_یک_سرخپوست_پاره_وقت
🖊#شرمن_الکسی
📝#رضی_هیرمندی
@hibook📖
📖#برشی_از_کتاب
《روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند. روز و شب دارد، روشنی دارد، تاریکی دارد، کم دارد، بیش دارد. دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده، تمام می شود، بهار می آید.》
📓#جای_خالی_سلوچ
🖊#محمود_دولت_آبادی
@hibook🌱
📗#برشی_از_کتاب
- زن داری ؟
- نه، امیدوارم بگیرم.
عصبانی گفت: خیلی خری. مرد که نباید زن بگیرد.
- چرا؟
سینیور ماجیوره با عصبانیت گفت: مرد نباید زن بگیرد. نباید ازدواج کند، اگر قرار باشد همه چیز را از دست بدهد نباید دستی دستی خودش را توی مخمصه بیندازد. مرد که نباید خودش را توی هچل بیندازد و دنبال ِ چیزهایی باشد که آن ها را بعدا از دست می دهد .
- حالا چه الزامی دارد که از دست بدهد ؟
سرگرد گفت: به هر حال از دست می دهد. از دست می دهد پسر با من بحث نکن .
شنل خود را پوشید و کلاهش را بر سر گذاشت. یک راست آمد به سراغ من و دست گذاشت روی شانه ام و گفت: شرمنده ام نباید گستاخی می کردم. زنم تازه مُرده. مرا ببخش!
📖#مردان_بدون_زنان
🖊#ارنست_همینگوی
@hibook🖊
4_6019452542868521953.mp3
8.23M
#ایلک_محبت یعنی عشقِ نخستین ، این آهنگ هم مثل #ساری_گلین مانند یک سوگواری مقدس، نسل به نسل و خانه به خانه می چرخد و با خودش غم ها را جمع می کند و منتقلش می کند به آدم بعدی، نمی دانم سرزمین مادری ام، آذربایجان، خاکش چه حکمتی دارد که مستعد غم پروریست.
دیشب بعد از مدت ها چند ساعت بی وقفه ترکی حرف زدم و تازه یادم افتاد در هفت شهر #عشق، تحیر مرحله ی قبل از فقر و فناست، درست مثل گردنه ی حیران که قبل از اردبیل قرار گرفته است...
#رامیز_قلی_اف
#نوازندهی_تار
#جمهوری_آذربایجان
#موسیقی
@hibook🎶
بورخس خورهی #کتاب بود، نویسندهی خوبی هم هست، یعنی یکی از بهترینهاست. میگفت: «تصور من از بهشت جایی است مثل یک #کتابخانه.»
سال ۱۹۵۵ به ریاست کتابخانهی ملی آرژانتین با نزدیک یک میلیون جلد کتاب، منصوب میشود و از همان موقع وضعیت سلامتی بیناییاش شدیدتر میشود و دیگر به سختی میتواند بخواند و کلمات را ببیند، شعر «عطایا» محصول آن دوره است:
«کسی نباید که ترحم یا ملامت روا دارد
بر این مشیت حضرت حق
که با چنین طعن باشکوهی
کتاب و کوری را توامان به من عطا فرمود.»
کتابهای بیشمار و ناتوانی از خواندن آنها
چه تراژدی خندهداری!
#ادبیات
#بورخس
@hibook🌱
📖#برشی_از_کتاب
زندگیام
مثل سبویی شکسته است
با #واژهها، اگر بند نزنم
دردهایم
به پوچی خواهند رفت
#ملیسا_گورپینار
از #کتابی که میخوانم:
[هر زنی درخت خود را میشناسد؛ گزیده شعر زنان ترک]
@hibook📓
📖#برشی_از_کتاب
زندگی بیخدیواریِ حیثیتی حالیش نیست. زندگی اولش تبلیغ نداره، آخرش شو نداره، زندگی رو نمیشه کپی کرد، نمیشه کرایه داد. زندگی رو فقط باید رفت. تا تهش. این یعنی وقتی انداختنت توش، دیگه نمیتونی بیای بیرون. مثل گاوبازی میمونی که وسط میدونه و از گاوبازی فقط لباسش تنته. گاوه ننهباباش رو تو این راه داده و اصلا حالیش نیست که تو ماتادوری یا نه. از دید گاوه اونی که لباس تنشه ماتادوره. خودت هم نمیفهمی اون گاوه با شاخ زدنهاش و لگدهاش چهجوری بزرگت میکنه.
📓#قبلازمردن_چشمهات_رو_ببند
🖊#پژمان_تیمورتاش
#زندگی
@hibook📗
📖#برشی_از_کتاب
هوگو پیش از نگارش بینوایان اعلام میکند که «میخواهم همهی حماسههای بشری را در یک حماسهی برتر و نهایی درهمآمیزم، حماسهای که در آن سیر از بدی به نیکی، از بیدادگری به دادگری، از خطا به صواب، از شهوت به وجدان، از تباهی به زندگی، از ددمنشی به وظیفهشناسی، از دوزخ به بهشت، از عدم به خدا را عرضه کنم»، و در شصت سالگی، هنگامی که بینوایان را به پایان میرساند، مینویسد: «دیگر از مرگ نمیهراسم، زیرا به وظیفهام عمل کردهام».
📗#بینوایان
🖊#نوشتهی_ویکتور_هوگو
📝#محمدرضا_پارسایار
(پیشگفتار مترجم)
@hibook📖