eitaa logo
هنر مجاهد
2.9هزار دنبال‌کننده
179 عکس
54 ویدیو
6 فایل
شیخ حسین مجاهد • مدرک سطح چهار حوزه علمیه • کارشناس ارشد فیلمنامه نویسی • مولف ۱۴ کتاب تفسیری و داستانی • برگزیده ۱۶ جشنواره ادبی و هنری • کارشناس رسمی صداوسیما • معلم شاید دیر و اندک ولی به قدر توان پاسخ میدم @Salamrafigh1
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام و ادب و نور صبح تان نورانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مگه نمی گفتن کشورهای عربی آن قدر پول و امکانات هست که ... پس چرا مردم شون به یک فروشگاه دارای تخفیف هجوم آوردن ؟ ها را باور نکنیم عضو شوید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/521142341Ca167ecce4a
سلام و ادب و نور ارادتمند👋
یک ایده به ذهنم حمله کرده فعلا دارم مقاومت می کنم
یک ماجرای نیمه فلسفی درباره یک آپارتمان غمگین
باورتون میشه منم نمی‌دونم آخرش میخواد چی بشه؟
سلام و احترام و باران
دیشب یه باران مفصل آمد و خیلی چیزها را شست و برد
امروز سری بزنیم به مطالعات روزانه انجمن باغ گردو 👇👇👇
هنر مجاهد
کارگاه دیالوگ و مونولوگ نویسی
بود. گفت: تو برو که تصوف را نشايی. تو را به بازار بايد شد. و گفت: ميان من و خدای عهدی است که چون دست به حرام دراز کنم مرا از آن بازدارد. و گفت: هيچ آرزو بر دل من دست نبوده است، مگر وقتی در باديه می‌آمدم. آرزوی نان گرم و مرغ بر دلم گذر کرد. اتفاق افتاد که راه گم کردم. به قبيله ای افتادم. جمعی ايستاده بودند و مشغله می‌کردند. چون مرا بديدند در من آويختند و گفتند: کالای ما برده ای. و کسی آمده بود و کالای ايشان برده بود. شيخ را بگرفتند و دويست چوب بزدند. در ميان چوب زدن پيری از آن موضع بگذشت. ديد يکی را می‌زدند. به نزديک او شد. بدانست که او کيست. مرقع بدريد و فرياد برداشت و گفت: شيخ الشيوخ طريقت است. اين چه بی حرمتی است؟ اين چه بی ادبی است که با سيد همه صديقان طريقت کرديد؟ آن مردمان فرياد کردند و پشيمانی خوردند و عذر خواستند. شيخ گفت: ای برادران! به حق وفای اسلام که هرگز وقتی بر من گذر نکرد خوشتر از اين وقت، سالها بود تا می خواستم که اين نفس به کام خويش ببينم. بدان آرزو اکنون رسيدم. پس پير صوفی دست او بگرفت و او را به خانقاه بردو دستوری خواست تا طعامی بياورد. برفت و نان گرم و مرغ بياورد. شيخ گفت: ای نفس! هر آرزويی که بر دل تو خواهد گذشت بی دويست تازيانه نخواهد بود. نقل است که بوتراب را چند پسر بود؛ و در عهد او گرگ مردم خوار پديد آمده بود. چند پسرش را بدريد. يک روز به سجاده نشسته بود. گرگ قصد او کرد. او را خبر کردند. همچنان می بود. گرگ چون او را بديد بازگشت. نقل است که يکبار با مريدان در باديه میرفت. اصحاب تشنه شدند. خواستند که وضو سازند. به شيخ مراجعه کردند. شيخ خطی بکشيد، آب برجوشيد و وضو ساختند. ابوالعباس سيرمی گويد: با بوتراب در باديه بودم. يکی از ياران گفت مرا تشنه است. پای بر زمين زد. چشمه ای آب پديد آمد. مرد گفت: مرا چنان آرزوست که به قدح بخورم. دست بر زمين زد قدحی برآمد از آبگينه سپيد که از آن نيکوتر نباشد. وی از آن آب بخورد و ياران را آب داد و آن قدح تا به مکه با ما بود. بوتراب ابوالعباس را گفت: اصحاب تو چه می گويند در اين کارها که حق تعالی با اوليای خويش می‌کند از کرامات؟ گفت: هيچکس نديدم که به دين ايمان آورد الا اندکی. ص۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و ادب و هنر
چند تا ایده محضرتون تقدیم می کنم
نام اثر: "تنهایی"
قطره آبی که خودش را نمی شناخت
سلام و عرض ادب 🤚
خوبید؟ خوشید؟ داستان جدید چی نوشتید؟ من اینجام👇 @Salamrafigh1
به ماهی ها بگو دوام بیاورند شعر دارد به دریا می رسد...
آب را گل نکنید! ماهی، پرِ پرواز ندارد ...