#معرفی_کتاب
رمان «#مرشدومرگاریتا» یکی از محبوبهای من است. شاید به این دلیل که زمانی خودم را در آن یافتهام؛ همانطور که کارلوس سافون گفته: «کتابها آیینهاند و شما چیزی را در آنها میبینید که درون خودتان است.»
از نگاه من این رمان، مانیفستی است در نقد تفکر انسان خردگرا.
داستان از اینجا شروع میشود که بزدومنیِ شاعر و ملحد، سفارش سرودن شعری ضددین را از یک گرفته و مشغول گفتوگو با سردبیر مجله است. آنها دارند دربارهی خرافهبودن مسیح و دروغهای نیاکانشان حرف میزنند. در این میانه ابلیس بهشان میپیوندد و بحثی شکل میگیرد. قصهی حضور ابلیس در مسکو دراز است (به اندازهی چهارصد صفحه) اما حدس میزنید بزدومنی پایان داستان را چهگونه مییابیم؟
از فضای شعر فاصلهگرفته، به تاریخ و فلسفه پناهبرده، آشفته خوابیده و رؤیای اورشلیم و یسوعای ناصری و پونتیوس پیلاطس را میبیند.
اگر وظیفهی ادبیات را طرح مسئله بدانیم و نه حلّ آن، به گمانم مسئلهای که بولگاکف سعی دارد در این رمان بیان کند، این باشد:
«از بشری که اسطورهها و باورهای کهنش را کنار میگذارد، چه میماند؟»
فکر میکنم حاصلش تنهایی انسان معاصر باشد.
@hibook🌱
#از_کتابها