radiochehrazi16_(1).mp3
7.24M
زندگی کمی دیوانگی می خواست
اما ما زیادی دیوانه شدیم
از تمام کافه ها بیرونمان کردند
ما زیادی دیوانه شدیم و
همه چیز را فراموش کردیم
غیر از خندیدن
به همه چیز خندیدیم و
خندیدن شغل ما شد
دیوانه که باشی
خودت هم نخندی
زخمهایت می خندند..✔
#رسول_یونان
#رادیو_خرازی
#پائیز🍂
#پادکست
@hibook🍁
📓#برشی_از_کتاب
پیری به نظرم چیزی نیست جز بی آیندگی، و اگر انسان دچار پیری زود رس می شود، برای این است که فردایی نمی بیند...!
#نوننوشتن
#محمود_دولتآبادی
@hibook📖
لا أعلَم مَنْ بَاعَ الوَطَنْ ولَکِنِّنِي
رأیْتُ مَنْ دَفعَ الثَمَنْ!
«وطن فروش» ندانم که کیست اما!
آنان که بهای آن را پرداخت کردهاند،
آشنایِ منند..
#محمود_درویش
#شهید_آرمان_علی_وردی
@hibook🕊
برشت #نمایشنامهای دارد به نام «ننهدلاور و فرزندان او».
داستان در بستر جنگ سی سالهی اروپا میگذرد. ننهدلاور دستفروش است و کسبوکارش از جنگ، رونق میگیرد. هرجا آشوب باشد، گاری ننهدلاور هم هست و مایحتاج سربازها و مردم را به آنها قالب میکند. از طرف دیگر در گوش پسرهایش میخواند: «شما برای کارهای قشونی ساخته نشدید»، یعنی آدمِ جنگ نیستید.
ننهدلاور میگوید سرباز باشد اما بچههای من سرباز نباشند. جنگ باشد اما شعلهاش دامن ما را نگیرد.
بارقههای آتش جنگ اما بهآهستگی به او نزدیک میشود و ازقضا دامنش را هم میگیرد؛ چرا که سوختن در زمانهی بحران، گریزناپذیر است.
اینها را دارم بلندبلند برای خودم تکرار میکنم. اینکه نمایشنامهی برشت میتواند تعبیر داستانی این کلام مصدق باشد:
من اگر بنشینم
تو اگر بنشینی
چه کسی برخیزد؟
اینکه من نمیدانم اگر نخواهم بنشینم، اگر بخواهم برخیزم، میتوانم چه کنم؟ جرأت دارم چه کنم، من؟
#پایان_مماشات
@hibook🌱
#معرفی_کتاب
رمان «#مرشدومرگاریتا» یکی از محبوبهای من است. شاید به این دلیل که زمانی خودم را در آن یافتهام؛ همانطور که کارلوس سافون گفته: «کتابها آیینهاند و شما چیزی را در آنها میبینید که درون خودتان است.»
از نگاه من این رمان، مانیفستی است در نقد تفکر انسان خردگرا.
داستان از اینجا شروع میشود که بزدومنیِ شاعر و ملحد، سفارش سرودن شعری ضددین را از یک گرفته و مشغول گفتوگو با سردبیر مجله است. آنها دارند دربارهی خرافهبودن مسیح و دروغهای نیاکانشان حرف میزنند. در این میانه ابلیس بهشان میپیوندد و بحثی شکل میگیرد. قصهی حضور ابلیس در مسکو دراز است (به اندازهی چهارصد صفحه) اما حدس میزنید بزدومنی پایان داستان را چهگونه مییابیم؟
از فضای شعر فاصلهگرفته، به تاریخ و فلسفه پناهبرده، آشفته خوابیده و رؤیای اورشلیم و یسوعای ناصری و پونتیوس پیلاطس را میبیند.
اگر وظیفهی ادبیات را طرح مسئله بدانیم و نه حلّ آن، به گمانم مسئلهای که بولگاکف سعی دارد در این رمان بیان کند، این باشد:
«از بشری که اسطورهها و باورهای کهنش را کنار میگذارد، چه میماند؟»
فکر میکنم حاصلش تنهایی انسان معاصر باشد.
@hibook🌱
#از_کتابها
فتوای حسین(ع) این است: آری! در نتوانستن نیز بایستن هست. برای او زندگی، عقیده و جهاد است. بنابراین اگر او زنده است، و به دلیل اینکه زنده است، مسئولیت جهاد در راه عقیده را دارد.
انسان زنده مسئول است و نه فقط انسان توانا. و از حسین(ع) زندهتر کیست؟ در تاریخ ما کیست که به اندازه او حق داشته باشد زندگی کند؟ و شایسته باشد که زنده بماند؟
#حسین_وارث_آدم
#علی_شریعتی
@hibook📖
بهترینِ فرشته همین شیطان بود! مرد و مردانه ایستاد و گفت «نه! سجده نمیکنم! تو را فقط سجده میکنم.» اما این آدمکهای کثیفی را که از گل متعفن ساختهای، این موجودِ ضعیف و نکبتی را که برای شکمچرانیاش خدا و بهشت و پرستش و عظمت و بزرگواری و آخرت و حقشناسی و محبت و همهچیز و همهکس را فراموش میکند؛ برای یک شکم انگور یا خرما یا گندم، گوسفندوار پوزهاش را به زمین فرومیبرد و چشمش را بر آسمان و بر تو میبندد، سجده نمیکنم! این چرندِ بدچشمِ شکمچرانِ پولدوستِ کاسبکارِ پست را سجده کنم؟ هرگز!
#علی_شریعتی
#هبوط
@hibook📖