📖#برشی_از_کتاب
بلا موجب میشود انسان بشکند
و انکسار پیدا کند،
والّا ریاضتها غرور ایجاد میکنند.
📚#کتاب_اخبات
👤#عین_صاد
@hibook📖
📖#برشی_از_کتاب
انسان بدون کلمه چگونه میخواهد از خودش دفاع کند؟ نمیدانم؛ لابد با تفنگ.
📚#کتاب: نبودن
👤#مهدی_زارع
@hibook
📗#برشی_از_کتاب
به گمانم دشوار میتوان از شر زخمهای گذشته خلاص شد، حتی اگر روح شده باشیم. #درد همچنان در دالان دنبالمان میکند.
📓#بنویس_من_زن_عرب_نیستم
(داستانهایی از زنان نویسندهی عرب)
@hibook📖
📖#برشی_از_کتاب
پالینا با همه با ناز و تبختر رفتار میکند؛ مثلا خودش خوب میداند که تا سر حد جنون دوستش دارم، حتی اجازه میدهد از عشقم حرف بزنم، اما این کار را برای تحقیرم میکند.
چه راهی بهتر از این برای آدم وجود دارد که بگذاری بی هیچ مانعی به #عشق اعتراف کند؟
📗#قمارباز
👤#فئودور_داستایوفسکی
@hibook📓
ساموئل بکت سی و یک سال دارد، توی پاریس دارد به سمت خانهاش میرود، احتمالا دارد از پیش جویس بر میگردد، گدایی از او پول میخواهد، بکت امتناع میکند و به راهش ادامه میدهد. مرد چاقویش را میکشد و بکت را زخمی میکند. مرد به زندان میرود، بکت به بیمارستان. بکت مرخص که میشود میرود به ملاقات مرد، از او دربارهی انگیزهاش میپرسد، مرد میگوید: «نمیدانم آقا» همین نمیدانم و نمیدانمهای بعدی میشود اساس نوشتههای درخشان بکت. بعد از آن بکت شروع میکند دربارهی همین هیچ احساسی نداشتن و از ندانستنهای بی شمارش/مان و حس مبهمی که گرفتارش هست/یم مینویسد. از هراس انتظار چیزی که نمیدانیم چیست، از گودویی که دلمان میخواهد بیاید ولی نمیدانیم کیست. از آخر بازی و همهی افتادگان. برای همین هست که بکت را تحسین میکنم.
#ساموئل_بکت
#در_انتظار_گودو
@hibook📓
گفتگوی_احسان_عبدیپور_با_برنامهی_۲۰۲۲_۰۹_۱۱_۲۰_۴۸_۲۰_۵۷۵.m4a
31.3M
یه کاری کنید که قصه های زندگیتون بیشتر بشه!!
«آدمایی هستند که هفتاد، هشتاد سال زندگی کردند، و وقتی که باهاشون حرف میزنید انگار دوهفته پیش به دنیا اومدن و هیچی ندارند که تعریف کنند.
درعوض گاهی با یه بچه ۲۵ساله صحبت میکنی ومیبینی ماجراها داره برا گفتن ..
به هرحال نترسید، همه ماجراها و تجربه های زندگی جذابن و یه ورقی رو به کتاب زندگی شما اضافه میکنن...
🎙#پادکست
👤#احسانعبدیپور
📓#کتابباز
@hibook📗
اوایل رمان بیگانه، کامو از قول مورسو مینویسه: «همه چیز پیرمرد را برای ماری تعریف کردم و ماری خندید. ماری یکی از پیژامههای مرا تنش کرده بود و آستینهایش را بالا زده بود. وقتی خندید باز دلم هوایش را کرد. یک دقیقه بعد پرسید آیا عاشقش هستم. گفتم درست نمیدانم اما به گمانم نه» و این همون حقیقتیه که انگار همه از یاد بردن، اینکه حرفها بار دارن و کلمهها معنا، باور نمیکنن هربار که آوای معنیداری از فاصلهی تنگ بین دو لب به گوش میرسه، در دنیای بیرون واقعا چیزهایی عوض میشه، انتظاری شکل میگیره، آرزویی به وجود میاد و یا #امیدی میمیره، هربار که کلمهایرو در جملهای بکار میبریم در حالی که معنای واقعی اونرو اراده نکردیم، انگار که طفلیرو به دنیا آوردیم و رهاش کردیم، چه کسی باور میکنه که مسئول یتیمشدن انتظارات و باورهایی باشه که از #کلمهها و #حرفهاش زادهشدن؟ و تصور کن چه رنجی میکشه کسی که معنای کلمهها رو میدونه، کلمههایی هرجایی و حرفهایی بیرمق که هیچکس جور معنا و مفهومشونرو نمیکشه،
[مدام ناامید کردیم و ناامید شدیم، فقط برای این که حرفزدن بلد نبودیم....]
#امید
@hibook🌱