ساموئل بکت سی و یک سال دارد، توی پاریس دارد به سمت خانهاش میرود، احتمالا دارد از پیش جویس بر میگردد، گدایی از او پول میخواهد، بکت امتناع میکند و به راهش ادامه میدهد. مرد چاقویش را میکشد و بکت را زخمی میکند. مرد به زندان میرود، بکت به بیمارستان. بکت مرخص که میشود میرود به ملاقات مرد، از او دربارهی انگیزهاش میپرسد، مرد میگوید: «نمیدانم آقا» همین نمیدانم و نمیدانمهای بعدی میشود اساس نوشتههای درخشان بکت. بعد از آن بکت شروع میکند دربارهی همین هیچ احساسی نداشتن و از ندانستنهای بی شمارش/مان و حس مبهمی که گرفتارش هست/یم مینویسد. از هراس انتظار چیزی که نمیدانیم چیست، از گودویی که دلمان میخواهد بیاید ولی نمیدانیم کیست. از آخر بازی و همهی افتادگان. برای همین هست که بکت را تحسین میکنم.
#ساموئل_بکت
#در_انتظار_گودو
@hibook📓
گفتگوی_احسان_عبدیپور_با_برنامهی_۲۰۲۲_۰۹_۱۱_۲۰_۴۸_۲۰_۵۷۵.m4a
31.3M
یه کاری کنید که قصه های زندگیتون بیشتر بشه!!
«آدمایی هستند که هفتاد، هشتاد سال زندگی کردند، و وقتی که باهاشون حرف میزنید انگار دوهفته پیش به دنیا اومدن و هیچی ندارند که تعریف کنند.
درعوض گاهی با یه بچه ۲۵ساله صحبت میکنی ومیبینی ماجراها داره برا گفتن ..
به هرحال نترسید، همه ماجراها و تجربه های زندگی جذابن و یه ورقی رو به کتاب زندگی شما اضافه میکنن...
🎙#پادکست
👤#احسانعبدیپور
📓#کتابباز
@hibook📗
اوایل رمان بیگانه، کامو از قول مورسو مینویسه: «همه چیز پیرمرد را برای ماری تعریف کردم و ماری خندید. ماری یکی از پیژامههای مرا تنش کرده بود و آستینهایش را بالا زده بود. وقتی خندید باز دلم هوایش را کرد. یک دقیقه بعد پرسید آیا عاشقش هستم. گفتم درست نمیدانم اما به گمانم نه» و این همون حقیقتیه که انگار همه از یاد بردن، اینکه حرفها بار دارن و کلمهها معنا، باور نمیکنن هربار که آوای معنیداری از فاصلهی تنگ بین دو لب به گوش میرسه، در دنیای بیرون واقعا چیزهایی عوض میشه، انتظاری شکل میگیره، آرزویی به وجود میاد و یا #امیدی میمیره، هربار که کلمهایرو در جملهای بکار میبریم در حالی که معنای واقعی اونرو اراده نکردیم، انگار که طفلیرو به دنیا آوردیم و رهاش کردیم، چه کسی باور میکنه که مسئول یتیمشدن انتظارات و باورهایی باشه که از #کلمهها و #حرفهاش زادهشدن؟ و تصور کن چه رنجی میکشه کسی که معنای کلمهها رو میدونه، کلمههایی هرجایی و حرفهایی بیرمق که هیچکس جور معنا و مفهومشونرو نمیکشه،
[مدام ناامید کردیم و ناامید شدیم، فقط برای این که حرفزدن بلد نبودیم....]
#امید
@hibook🌱
«دوست داشتن و دوست داشته شدن؛
از عشق میترسم، از قربانی شدن در قربانگاه.
پس تصمیم دارم؛ بیشتر فکر کنم، فقط بزرگ شوم و کارهای مهمی انجام بدهم تا شاید در زندگی برجهای بلندتری بسازم.»
#سیلویاپلات؛ یادداشتهای روزانه.
@hibook🖊
📖#برشی_از_کتاب
رکسانا بر شیشه هشت گوش عطر کشمیر دستی کشید: 《ما به درد دنیا نمی خوریم.》
قهرمان قباد در سه کنج دیوار ایستاد: 《آدم هایی دنیا را نجات می دهند که به درد دنیا نمی خورند.》
رکسانا از شکاف پرده به آسمان نگاه کرد:《تا آدم های دنیایی هر چه را آنها رشته اند پنبه کنند.》
📗#خانه_ادریسیها
🖊#غزاله_علیزاده
@hibook📖
4_5996630985033122918.mp3
11.78M
🎵#موسیقیخوبگوشکنیم
علی قمصری درباره آلبوم «دُرصط» اینگونه میگوید: «این واژه در این مجموعه، حاصل بار دگرگونی معنایی در قواعد حاضر موسیقی ایرانی، برای ارائه درونیات شخصی است بدون اینکه به اسلوبها خدشهای وارد شود. دُرصط نه غلط است نه درست. ارائه «دُرست»، را اگر بازنمایی و «غلط» را نادیده انگاشتن اصول بپنداریم، به اعتقاد من راه سوم، درصط عمل کردن، یعنی رسیدن به آفرینش هنری با وفاداری به اصول، همان هدف اصلیام در خلق اثر است.»
#قطعهی_پنجره_های_مات
#آلبوم_دُرصط
#علی_قمصری
#موسیقی
@hibook🎶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از چوب محابا نکند شعله
آتش
از دار کجا جرأت منصور شود خشک؟
#صائب_تبریزی
پن: بریده ای از فیلم سینمایی منصور
@hibook🎥
آدم را گفت
هبوط تو موقت است
به من باز می گردی
آدم اما خانه ساخت
#علیرضا_روشن
@hibook⚜
📓#برشی_از_کتاب
آناستازیا، هر بار که پسرک به او التماس میکرد به سینما ببردش، میگفت: «وای، پناه بر خدا! پول بدیم که بندازنمون توی تاریکی؟ ما فقیر بیچارهها زندگیمون همهش تاریکیه. مگه دیوونه شدهایم که بالای تاریکی پول بدیم؟ واسه ما که چراغ نداریم، تاریکی هوا شروع فیلمه. نه، پسرجون، زندگی خودمون به قدر کافی سیاه هست. حیفه چشمات رو توی تاریکی ضایع کنی.»
چشم انتظارِ در خاک رفتگان
نوشتهی میگل آنخل آستوریاس
ترجمهی سروش حبیبی
@hibook📖
وسط مصاحبه، یوسا به بورخس میگوید: «جملهای از شما یادم میآید: «بسیار چیزها خواندهام و کمتر چیزی را زیستهام.»، که از طرفی بسیار زیباست و از طرفی حسرتبار به نظر میرسد...»، بورخس تاکید میکند که این خیلی غمانگیز است و اضافه میکند: «این را زمانی نوشتم که سی سالم بود و حالیام نبود که خواندن هم شیوهای از زیستن است.»
اگر کتابخوان حقیقی باشید و در زندگی جز کتاب اندوختهای نداشته باشید، میتوانید با این جملهی بورخس بزنید زیر گریه، سوای نتیجهای که بعدها بورخس به آن میرسد معتقدم که زیستن تجربهای منحصربهفرد است و همیشه دوست داشتم تجربهی زیستی من فراتر از خواندههایم باشد که متاسفانه اینطور نشد و کاری هم از دست من ساخته نیست.
#نیم_قرن_با_بورخس
#کتاب
#زیستن
@hibook