🖤نجوای مادرانه
مادر جان عباس آقای عزیزم سلام
خوبی مادر احوال دل مهربانت چطور است؟! آرام شده ای،از دردهایت بگو،تعریف کن که همه چیز که نه تازه قصه غصه جدایی ست ولی تو خوب شده ای
چندی پیش برایت جشن تولد بپا کرده بودند، بزمی بود به تماشایی
خوب که دقت کردم دیدم شمع روی کیک تولدت را روشن نکرده اند تا تو مثل هر ساله روز تولدت آن را با عشق فوت کنی،ما هم شاد و ذوق زده قند توی دل مان آب شود که عباس آقا یک سال دیگر به بهارانه عمرش در فصل پاییز اضافه شد
پاییزی که تو در آن متولد شدی و برای مان بهاریه به همراه داشت ولی نه انگار این فصل با همه خزان سالهای گذشته فرق داشت مادر بودم و نمیخواستم باور کنم که #خزان ابدی تو از دل مادر است
گفتم شمع ها را روشن کنند
چون هنوز شمع وجودت روشن است در کنارمان چون همیشه بوده ای و هستی و امیدوارم که برای آرامش دل مان خواهی بود
ولی چه تلخ و جانسوز یک سال گذشت
#بیستم ـ آذرماه روز خزان جانسوز تو بود و من هنوز باور ندارم که عمر با برکت و عزیز دردانه خانواده پرپر شد و جایت در کنارمان خالیست
با آنکه روح پاک و نفس های گرمت را به همراه داشته و داریم هنوز با نزدیک شدن به یک سال از عروج و پر کشیدنت دلم آرام نمیشود
حقیقتش را بخواهی نمیخواهم باور کنم که جسم پاک تو در کنارمان و در جمع خانواده و دوستانت نیست، چرا که هنوز همه هستند هوای دل ما را دارند تو هم هوای #دل- ما را داشته باش
مادر جان در ایام عزای مادر پهلو شکسته عالم حضرت زهرا «س» قرار داریم و به عاشقانه هایت به ساحت اهل بیت «ع» میخواهیم برای #اولین سال عروجت به سوگ بنشینیم،یاری مان کن
✍به قلم دوست دارت سعید