هدایت شده از خیمه گاه آران و بيدگل
مردی که #زندگی_را_جار میزد
نعناع ، تلخون « ترخون» ، سیبه زمینی ...
@kheymegah
فصل پاییز که میرسید خود به خود #نوستالژی_های خاص خودش را به همراه می آورد.کمترکسی است که این چهره #کویر_زاده را نشناسد،یا حتی با او از نزدیک برخوردی نداشته تا بهانه ای باشد برای استشمام بوی خوش و تازه #سبزیجات،در کیسه پیچیده شده #عمو_نعمت.خوب به یاد دارم ظهر را که پشت سر گذاشته بودیم و نسیم خنکای باد پاییزی وزیدن میگرفت همراه آن سوز بی رمق پاییزی صدای کشیده و موزون پیر مردی به گوش میرسید که #ملودی_و_آهنگ خاصی را به همراه داشت . او که در نیمه اول سال با مرکب خود روستاهای اطراف را گز کرده و کوی و آبادی ها را پشت سر هم با پای پیاده یا سواره پیموده بود حالا باید در نیمه دوم سال نوبرانه های خشک و تر و تازه به همراه را به اهالی محله های زادگاه خود میفروخت و بدین منوال کسب روزی حلال میکرد. الاغ سفید رنگی داشت که انگار آنرا بامتالیک های امروزی هم تاخت نمیزد چه برسد که بخواهد چهارپایش را با کسی معامله یا چیزی معاوضه کند. این مطلب را اشاره کردم به این جهت که راقم سطور هیچ وقت او را سوار بر الاغش ندیده بودم.وقتی افسار این زبان بسته را به دست میگرفت وبا آن تیپ #منحصر_بفردش توی کوچه ها میگشت گویی#همدم_هم هستند و چه به مهربانی تمام صورت از تن اوسا نعمت جدا نمیکرد.#پیله_وری بی آزار و دوست داشتنی.گاهی میانه کوچه توقفی داشت و خورجین چهارپا را روی زمین نگذاشته بچه ها دور تا دور او حلقه میزدند .
باور میکنید هنوز عطرو بوی سبزی هایش توی بعضی کوچه ها به مشام میرسد. چرایی آن باشد در روایتی دیگر/پشت هیچستانم
👇👇👇
@kheymegah