نمیدانم چرا باورم نمیشه ...!؟؟
ساعتها به عکس سعیدنگاه کردم شاید ده دقیقه ای یکبار ؛
اون سعیدی که من دیده بودم و اون سعیدی که من در ذهنم پرورانده بودم الان
چه شده که اینجور دارن برایش قلم میزنن
در نگاه و دیدار #اولم_در_فرمانداری
پسری رشید , خوشتیپ با لباسهای اتو کشیده ونظم خاصی که حتی نمیتوانستی غباری روی میزش یاحتی کف کفشهایش پیداکنی ،،،
سعیدی که محاسنش اگرنگویم سه تیغه وشیش تیغه که آنهم با فرمی خاص جوانیش را دوچندان کرده بود...
سعیدی که با دیدن صندلی و میزکارش از تمیزی اش لذت میبردید وچیدمان نامه های وارده و ارسال شده اش به اداره کل بانظم خاص جلوه نمایی میکرد .
الان سعید را چه شده که باچهره غبار گرفته و بی اعتنا به کت و شلوار کرده پنجه در خاک کوچه و خیابان زده و او را باید با عصایش دید ...
ولی هر قدردارم به #چشمان_سعید_نگاه میکنم امیدی درآن میدرخشد که میگوید آینده ازآن من است .
راستی دلش جوان است و زانوانش پرقوه
الهی که هرچه دلش خواست رفیقم آن باشد .
ارادت همچنان جاری است
به امید روزهای بهتر و بهتربرایش
✍ یاسر قصابی یزدلی