eitaa logo
پشت هیچستانم
646 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
1 فایل
ارتباط با ادمین: @Saeed_Bojar
مشاهده در ایتا
دانلود
👌"اگر می خواهید کنید باید چیزهایی را که شما را سنگین می کند ، کنار بگذارید. الهی پیش آید هرچه که شما در آن هست. بخیر و سلامتی 🍃🌷☘🦋🌸🦋☘🌷🍃 پشت هیچستانم https://eitaa.com/hichestan49
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
https://eitaa.com/leilahafizian روزی خواهم رفت! یه‌ روز که نباشه! یه روز که زود بشم! باشه و باشم! خواهم گذشت از تمامِ "نشدن‌" ها سنگ‌ها، همه‌ی شب‌ها و شکست‌ها! روزی خواهم گذشت حتی از خودم! از نگاه خواهشم، از انتظار ساکتم، از غرور بلندم، و از و خیال تو... آن‌روز روز من خواهد بود! و من از پیله‌ی بیرون خواهم آمد؛ به پروانه شدن به شوق ! یا ! شاید رسیدم به با که پرندگانش در نیستند.! و آواز رهایی‌شان معنای دارد. و عبور خواهم کرد از گردنه‌ی سخت به سمت دل...! برای ! ! برای مراقبه از ، ، و مواظبت از ، از آتش مهر، از هجمه‌‌ی سختِ و همه‌ی آنچه که به من بوده، ساخته شده و چیده شده...! که "نرسیدن"، "نبودن"، "نشدن" و "نباید"ها شده برای "باید"هایی که را می‌گیرد و جان را می‌فشارد...! و من! خواهم رفت.. اگر دوباره شدم! و خواهم گرفت از رسیدن؛ که نبود و نرسیدیم..! https://eitaa.com/leilahafizian @leila_h_b1356 ✍️🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
15.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌بگذاریم که احساس بخورد . پذیرفته باد . 🦋🌸🍃🌷🍃🌸🦋 پشت هیچستانم https://eitaa.com/hichestan49
🥀 👌منتظرش بودم که از سر کارش برگردد قول داده بود با هم برویم تا با دوستانم بازی کنیم شیفت شب کار بود، کمی هم طبق معمول دیر به منزل آمد خستگی و از تمام وجودش می بارید نگاهم به رخساره اش گره خورد، متوجه شدم رنگی به صورت ندارد... گفت: برم داخل اتاق کمی گرم شوم و لقمه ای بخورم زود بر میگردم من که از شوق قول و قرارمان تاب نداشتم اصلا را حس نکردم و منتظر بودم ماندم و این پا و اون پا کردم ولی دلم جای دیگر بود، از پشت درب صدا زدم من رفتم شما هم زودتر بیایید، با عجله رفتم تا به جمع دیگر دوستانم برسم آنقدر سرگرم بازی شده بودم که متوجه نشدم ساعت ها گذشته است و او هنوز نیامده ... وقتی که بازی و سرگرمی هایمان تمام شد با که او بدقولی کرده بود به سمت خانه برگشتم رنگ و بوی کوچه نسبت به صبح اول وقت تغییر کرده بود، از جا‌ کنده شد خودم را به خانه مان رساندم و پرده مشکی نصب شده سر درب منزل نشان از خبری را میداد همسایه ها مشغول کارهای منزل و زدن حجله و مرتب کردن اطراف بودند... سراسیمه وارد شدم و مات های ساده و رفیق همیشگی پاهای خسته او شدم آنها جای خودشان ثابت مانده بودند از آن صبح اول وقت که بابا برای بازی با من و دوستانم نیامد می گذرد اشکال نداره بابایی، خسته بودی و بی توان نیامدی سرت سلامت ولی چرا به یک باره رفتی و از خودت فقط این کفش هایت بجا‌ مانده است ؟! آری این صحنه هنوز برایم به است او رفت و دیگر باز نگشت ... ✍ سعید بوجار آرانی 🍂🍁🦋❤️🦋🍁🍂 پشت هیچستانم https://eitaa.com/hichestan49