#مخاطبنگار
👌"اگر می خواهید #پرواز کنید
باید چیزهایی را که شما را سنگین
می کند ، کنار بگذارید.
الهی پیش آید هرچه که #خیر شما در آن هست.
#آدینهتون بخیر و سلامتی
🍃🌷☘🦋🌸🦋☘🌷🍃
پشت هیچستانم
https://eitaa.com/hichestan49
هدایت شده از دلنوشته های لیلا حفیظیان ✍
https://eitaa.com/leilahafizian
روزی خواهم رفت!
یه روز که #دیر نباشه!
یه روز که زود #بیدار بشم!
#سحر باشه و #جوان باشم!
خواهم گذشت از #هجوم تمامِ "نشدن" ها
#همهی سنگها، همهی شبها و شکستها!
روزی خواهم گذشت حتی از خودم!
از نگاه خواهشم، از انتظار ساکتم، از غرور بلندم، و از #توهم و خیال تو...
آنروز روز #رهایی من خواهد بود!
و من از پیلهی #تنهایی بیرون خواهم آمد؛ به #شوق پروانه شدن به شوق #پرواز! یا #رسیدن!
شاید رسیدم به #جادهی_سبزِ_رویایی با #درختانی که پرندگانش در #قفس نیستند.! و آواز رهاییشان معنای #زیستن دارد.
و عبور خواهم کرد از گردنهی سخت #زمان به سمت #عمارت دل...!
برای #لحظههایی_ماندگار!
#لحظاتِ_ناب!
برای مراقبه از #عشق، #لطافت، #مهر
و مواظبت از #حق، از آتش مهر، از هجمهی سختِ #خواستن و همهی آنچه که #متعلق به من بوده، ساخته شده و چیده شده...!
که "نرسیدن"، "نبودن"، "نشدن" و "نباید"ها شده #تندیس برای "باید"هایی که #نفس را میگیرد و جان را میفشارد...!
و من! خواهم رفت.. اگر دوباره #جوان شدم!
و #انتقام خواهم گرفت از رسیدن؛ که #سخت نبود و نرسیدیم..!
https://eitaa.com/leilahafizian
@leila_h_b1356
#لیلا_حفیظیان ✍️🏻
15.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#انگیزشی
👌بگذاریم که احساس #هوایی بخورد .
پذیرفته باد .
🦋🌸🍃🌷🍃🌸🦋
پشت هیچستانم
https://eitaa.com/hichestan49
#ناباورانه
🥀
👌منتظرش بودم که از سر کارش برگردد
قول داده بود با هم برویم تا با دوستانم
#گلکوچک بازی کنیم
شیفت شب کار بود، کمی هم طبق معمول دیر به منزل آمد
خستگی و#بیحالی از تمام وجودش می بارید
نگاهم به رخساره اش گره خورد، متوجه شدم رنگی به صورت ندارد...
گفت: برم داخل اتاق کمی گرم شوم و لقمه ای بخورم زود بر میگردم
من که از شوق قول و قرارمان تاب نداشتم اصلا #سوزسرما را حس نکردم و منتظر بودم
ماندم و این پا و اون پا کردم ولی دلم جای دیگر بود، از پشت درب صدا زدم #بابایی من رفتم شما هم زودتر بیایید، با عجله رفتم تا به جمع دیگر دوستانم برسم
آنقدر سرگرم بازی شده بودم که متوجه نشدم ساعت ها گذشته است و او هنوز نیامده ...
وقتی که بازی و سرگرمی هایمان تمام شد با #دلخوری که او بدقولی کرده بود به سمت خانه برگشتم
رنگ و بوی کوچه نسبت به صبح اول وقت تغییر کرده بود، #دلم از جا کنده شد
خودم را به خانه مان رساندم و پرده مشکی نصب شده سر درب منزل نشان از خبری #تلخ را میداد
همسایه ها مشغول کارهای منزل و زدن حجله و مرتب کردن اطراف بودند...
سراسیمه وارد شدم و مات
#جفتکفش های ساده و رفیق همیشگی پاهای خسته او شدم آنها جای خودشان ثابت مانده بودند
از آن صبح اول وقت که بابا برای بازی با من و دوستانم نیامد #مدتها می گذرد
اشکال نداره بابایی، خسته بودی و بی توان
نیامدی سرت سلامت ولی چرا به یک باره رفتی و از خودت فقط این کفش هایت بجا مانده است ؟!
آری این صحنه هنوز برایم به #یادگارمانده است
او رفت و دیگر باز نگشت ...
✍ سعید بوجار آرانی
🍂🍁🦋❤️🦋🍁🍂
پشت هیچستانم
https://eitaa.com/hichestan49
May 11