ــ مهموم !
ــ
موقع انتخاب کردن این کتابها ،
روحم از خوشحالی داشت پرواز میکرد :)
ــ مهموم !
ــ
ــ دل کندن همیشه سخت است ؛
بار آخری که آدم میآید حرم شما ،
دلش میخواهد زیارتنامه خواندنش را کش بدهد . .
هر کلمهاش را توی دهنش مزهمزه کند .
خسیسانه دعا بخواند ؛
دلش میخواهد به خادمها بگوید بروید
بالا و آن عقربههای بزرگ را دستکاری کنید که نیاید روی ساعت حرکت . .
به نقارهزنها بگوید امروز بهخاطر دل من زودتر از وقت همیشگی نقاره بزنید ؛
به کبوتر ها بگوید امروز بازیگوشی نکنید و حواس من را پرت نکنید ؛
هی حرفهای نگفته و جامانده از درز دل
آدم میزنند بیرون .
هی بغضهای کودکانه یقهی آدم را میگیرند و ول نمیکنند .
آدم یاد همه چیز می افتد ،
یا همه کس ،
فکر میکنی همهی گفتنیها را گفتهای و حالا وقت خداحافطی رسیده ؛
ولی تازه از در حرم که میخواهی بروی بیرون ، وقتی که بر میگردی برای آخرین بار گنبد را تماشا کنی و سلام بدهی ، همین که دست میگذاری روی سینهات ، انگار یکی گره بقچههای دلتنگیات را تازه باز کرده است .
همین است که آدم از مشهد آمدن سیر نمیشود .
همیشه فکر میکند حرف ناگفتهای از قبل باقی مانده .
[ بهوقتدلتنگیــدوشنبه6شهریور ]
ــ مهموم !
ــ بعد از معرفی احضاریه ،
رفت سراغ این کتاب . .
با دقت داشتم گوش میدادم و با ولع داشتم نکاتشو قورت میدادم ؛
خیلی دلم میخواست بگیرم بخونمش . .
رفتم سراغ یکی از کتابام که بین کتابای دیگم چشمم خورد به این و اصلا انگار دنیا رو بهم دادن :))))
والعصر یعنی . .
سوگند به لحظه های فشرده شدن و
له شدن آدم در سختیها و گرفتاریها و شدتها ؛
ــ شنیدی آخرش صدامو ،
دلت سوخت دیدی گریههامو . .
[ پنجشنبهبهوقت9شهریور1402ــنقطه صفر مرزی شلمچه ]