میدونید هیما یعنی چی؟
یعنی بانوی عاشق.
ولی بگم که صرفااا چون از آوایِ کَلَمَش خوشم اومد دوسش دارم و انتخابش کردم.
و هیچ بانوی عاشقی در کار نیست🖐🏻
هیمآ...♡
علاقه مندم چند تا از نوشته هامو اینجا بذارم.
سرش پایین بود، دونه های ریز برف روی صورتش فرود میومدن و به حسب پوست همیشه حساسش، نوک بینی شو قرمز کرده بودن. نگاش کردم و لب زدم:
+ چرا گذاشتی رفتی؟
...
صدایی جز نفس های نامنظم ش به گوش نمیومد. لب تر کرد و با صدایی که از ته چاه در میومد زمزمه کرد:
_ سرده...!
+ میگم چرا گذاشتی رفتی هان؟ فکر این دل بدبختو نکردی نه؟
_ سرده
+ نگفتی بعد از من نفساش به شماره میفته؟ نگفتی روزی صدبار میمیره؟
_ سرده...
+ نگفتی حداقل وایسم ببینم چه حرفایی داره؟ نگفتی بذا لااقل به حرمت لحظه هایی که باهاش داشتم وایسم ببینم درد این دل بی صاحابش چیه بعد بذارم برم؟ نگفتی اگه بذارم برم این دیوونه، دیوونه تر میشه؟ نگفتی قلب پر تب و تابش تازه ما وجود من اروم شده بذا کنارش بمونم؟ نگفتی؟ ندیدی؟ ندیدی من چجوری گیرتم؟ نفهمیدی؟
سرشو آورد بالا تو چشمام نگاه کرد، تیله های عسلیش دو دو میزدن... صدای اروم و گرفته شو به زور شنیدم: _ سرده!
راست میگفت سرد بود ولی نه به سردی چشماش، بلند شدم تو صورتش داد زدم: + اره لعنتی سرده، سرده. ولی نه به سردی چشات. ازون موقع تا حالا تو آیینه دیدی شون؟ دیدی چقدر یخ شدن؟ از کی انقد غریبه شدم که این نگاهارو حوالم میکنی؟ آره راست میگی سرده ولی نه به سردی تو، نه به سردی حست، نه به سردی ای که الان باهام هستی... آره حق باتوعه سرده ولی نه به سردی قلبت. چیشد؟ چی سر اون قلب قشنگت اومد هان؟ بگو کی اینجوری سردش کرد که بخوای دل بکنی از زمین و آسمون و من؟ بگو، بگو جون من. بگو تا برم بزنم تو صورتش بگم لعنتی ببین چه غلطی کردی، ببین قلبشو سرد و یخ کردی... ببین بعد از رفتنش قلب منم دیگه نمیزنه... ببین چه گندی زدی یه زندگیم
بگو زندگیم، بگو...
به خودم که اومدم فقط رد اشک روی گونه هاشو دیدم... و بعدش هم رد پاهاش روی زمین برفی رو...
اون روز
سرد بود.
برف بود.
اشک بود...
#اندکیقلم...✍🏻
〽️〽️〽️
این نوشته ها مخاطب خاصی ندارن حقیقتا!
در لحظه به وجود میان و من در لحظه با نوشتن شون، متولد شون میکنم.
هیمآ...♡
علاقه مندم چند تا از نوشته هامو اینجا بذارم.
یک چیزی خراب است. لنگ میزند... وگرنه این حجم از مادیت برای یک دنیا، طبیعی نیست.
نمیدانم من خراب شدم...؟ دنیا خراب شده...؟ دل هایمان خراب شده...؟ نمیدانم
به چشم میبینم که چقدر راحت از دست میدهیم، به چشم میبینم این فناپذیری را... به چشم میبینم موقت بودن مادیات را...
دلبستگی به مادیات، بوی تعفن میدهد! خسته ام از هرچه مادی و دنیایی ست، خسته ام از وابستگی های عمیق دنیایی
خسته ام از دل دنیایی که انقد زود میگیرد، دلگیرم که انقدر راحت غبار غم میگیرد، عزیزان و آشنا هایمان، دوست ها و رفیق هایمان، فامیل و کس و کارمان، همه میروند و ما میمانیم با قلبی که "دنیایی" به آنها عادت کرده...
باید کَند! باید دل کند از هرچیزی که مادی و فناپذیر است.
باید دل سپرد به ابدیت، به بینهایت... به ابد...
خدایا، خودت دستمونو بگیر و به بی نهایتت بکشون...
نذار انقدر محدودِ دنیا باشیم... :)
#اندکیقلم...✍🏻
ما توی این دنیا هستیم که فقط خودمون باشیم نه کس دیگه ای.
فقط خودمون.
اگر قرار بود کس دیگه ای باشیم به جای همون فرد متولد میشدیم.
این خودمون بودن دلیل بر این نیست که عالی و بی نقص باشیم!
همه ما ناقصیم و همه ما همیشه چیزی رو برای بهتر کردن توی وجود مون میتونیم پیدا کنیم.
هیمآ...♡
ما توی این دنیا هستیم که فقط خودمون باشیم نه کس دیگه ای. فقط خودمون. اگر قرار بود کس دیگه ای باشیم ب
پس به این فکر کن که حضورت توی این خانواده.
این جامعه.
این شهر و این کشور حتما برنامه ریزی شده ست و دلیلی داره!
و حتما تو اینجا یه مسئولیتی رو به دوش داری!
حالا اینکه بگردیم و ببینیم اون مسئولیت چیه و دقیقا چجوری میتونیم انجامش بدیم به خودمون مربوطه!