مامانم تعریف میکردن که مامان بزرگش همیشه میگفته:
مادر، امید شدن، از غارت شدن بدتره...
ینی غارت بشی بهتر از اینه که امیدوار بشی به چیزی یا کسی که نباید...
خیلی قشنگ میگفته :))
هر سری یه جوری پوست لبمو از تو و بیرون میکَنم که با میزان خونی که ازش میاد میشه یه ازمایش و چکاپ کامل انجام داد
از اون لحظه هاست که اگه دهن وا کنم یه چیزایی میگم که خودمم باورم نمیشه اینا از دهن من اومدن بیرون
از اون لحظه ها که هرکی جلوم باشه میتونم سه ساعت سرش هوار بکشم و باهاش دعوا کنم
از اون لحظه ها که منتظرم تقی به توقی بخوره تا دعوا راه بندازم
از اون لحظه هاست که حداقل سه چهارماه یه بار اتفاق میفتن و اعصابمو در خط خطی ترین حالت ممکن میذارن
استاد شجاعی درونم هی میگه صبر کن دختر.
الکی شلوغش نکن دختر
صلوات بفرست دختر
و دارم همه تلاشمو میکنم که به حرفش گوش بدم و دارم میدم