https://eitaa.com/himayejan/18141
کربلا که نیستیم دیگه،
ولی هلال احمر رفتم، کادرش هم ایرانی بودن تا جایی که من دیدم، دکتره هم خیلی مهربون و خوشگل و گوگولی بود.
فقط خانم تزریقاتیه خیلی محکم زد😂
اونم باز البته یه ایرانیِ خوشگل بود😔😂
اومدیم توی طریق، توی موکب همسرم اینا بعد همینجوری دور هم نشسته بودیم و حرف میزدیم که دیدم یکی داره با ذوق فامیلیم رو صدا میزنه. برگشتم دیدم عه! یکی از کادر مدرسه مونه که مسئول اردو مطالعاتی هامون هم بود.
هیچی خلاصه سلام علیک کردیم و گذشت و گرفتم خوابیدم، موقع بیدار شدن یهو صداش رو شنیدم. خداشاهده یه لحظه حس کردم توی مدرسم و تایم خواب تموم شده و ایشون داره بیدارم میکنه. تا اومدم بگم: خانم داسارگر تروخدا ۵ دیقه دیگه بلند میشم! فهمیدم وسط موکبم و اونم داره با دوستش حرف میزنه اصلا😂💔
مامانم و مادرشوهرم وقتی به همدیگه میفتن واقعا نمیشه کنترل شون کرد.
الحمدلله که رابطه شون انقدر خوبه ولی ۲۴ ساعته که دارن حرف میزنن، جییک تو جیک همدیگه!
الانم نیم ساعته رفتن سر کوچه یه کاسه آش بگیرن نه گوشی بردن نه چیزی و کلا بی خبریم ازشون :)
آخه تروخدا این کارا چیههه :)))))
https://eitaa.com/himayejan/18144
آره دو دیقه بعدش دیدم درستش کردم :)
به روم نیار ولش کن :)))😂💔
هیمآ...♡
مامانم و مادرشوهرم وقتی به همدیگه میفتن واقعا نمیشه کنترل شون کرد. الحمدلله که رابطه شون انقدر خوبه
خانوما تازه همین الان خوشحال و خندان رخ نمایان کردن🙂😂