خیلی سعی کردم ولی نتونستم دووم بیارم.
بابامو بیدار کردم باهم بیایم بالا خونه خودمون بخوابیم.
بچه ها دارن تو گروه خودشونو میکشن واسه امتحان فردا از شدت زیاد بودن و طولانی بودنش. بعد من اینحا نشستم و خداشاهده که هنوز حتی یک خط هم نخوندم.
هیمآ...♡
خیلی وقت بود تو خلوتم مداحی گوش نداده بودم. یادم میاد اون شبهایی که قبل خواب مداحی میذاشتم و گریه می
منِ دور افتادهی من دقیقا توی دو سه سال پیش گیر کرده.
همون دختری که چله گرفتنش ترک نمیشد، حین کارهای عملیش ۶ ساعت بدون وقفه ویس استاد شجاعی گوش میداد و سعی میکرد به دونه دونه حرفای استاد عمل کنه، بیشتر قرآن میخوند و سعی میکرد نماز شب هم بخونه :)
یادش بخیر چه دختر خوبی و چه روزهای خوب تری بود...
درحالی که تاویل تا صبح بیدار بوده و درس خونده من تازه الان میخوام شروع کنم و بسم الله بگم.
داریم شیفت هامونو عوض میکنیم🤌