هیمآ...♡
به نام خدا. نامه یازدهم. با شنیدن صدای قدم هایی که نزدیک اتاق میشود به خودم میآیم. از زیر ملحفه بل
به نام خدا.
نامه دوازدهم.
توی آشپزخانه نشستهام و مشغول خرد کردن کاهو شدم. سر و صدای خاله و بچه هایش از همینجا هم به
گوشم میخورد و لبخند عمیقی را مهمان لب هایم
میکند.
امشب عهد کردم به تو فکر نکنم. امشب میخواهم برگردم به ترنمِ چند ماه قبل. همان دختر سرخوش و آرام. این روزها به قدر کافی در دل و ذهن و فکرم هستی، قصد کردم امشب نفسی تازه کنم. سرم را گرم کار میکنم تا کمتر هر چیز و هرکی مرا غرق خاطراتت کند.
کاهو ها تقریبا تمام شدند و من به سرنوشت تلخ شان فکر میکنم که عاقبت زیر چاقوی دستان من خرد شدند.
نغمه پا به آشپزخانه میگذارد، نغمه را که یادت هست؟ دخترِ خاله ام.
_ ترنم بیا مامانت کارت داره.
و پشت بندش صدای مامان به صدا کردنم بلند میشود.
دست هایم را آرام به لباسم میکشم و بلند میشوم: اومدم مامانا
نغمه قیافه بامزه ای به خودش میگیرد و با لحن مسخره ای ادایم را در میآورد: مامانااا... خجالت نمیکشی با این سنات هنوز مثل بچگیات به مامانت میگی مامانا؟ و بلافاصله از شوخی خودش میخندد. خودم هم خنده ام میگیرد.
اما یک آن خنده ام میماسَد، و مغزم، تصویر تو را مقابل چشم هایم میآورد!
" _ برو خودتو مسخره کن آقا پسر
درحالی که از خنده سرخ شدی جوابم را میدهی: آخه مامانا؟ خب دختر درست بگو مامان دیگه. مامانا چیه؟ مثلا یه موقع وسط خیابون مامانتو کار داشته باشی بلند صداش میکنی مامانا؟
نمیدانم از دست این سر به سر گذاشتن های بچهگانه ات بخندم یا از دست این مسخره کردنت حرص بخورم! از وقتی برای اولین بار جلوی رویَت مامانا را صدا زدم، نیم ساعتی میگذرد و تو همچنان داری به این نوع صدا زدنم میخندی و سر به سرم میگذاری.
_ بله چشه مگه؟ خیلیم قشنگه. اصلا من دوست دارم به مامانم بگم مامانا. به کسی هم ربط نداره.
کمی خنده ات را جمع میکنی: دست شما درد نکنه. حالا ما شدیم کسی؟
کم نمیآورم و با همان لحن خودت جواب میدهم: من منظورم شما بود؟
اینبار تو ادای من را در میآوری و دستت را به کمرت میزنی: غیر از من اینجا کس دیگه ای هست؟
_ نه. ولی خب... تو اولین نفری نیستی که به خاطر مامانا گفتنم مسخره م میکنی!
یک آن دوباره پقی میزنی زیر خنده. میان خنده هایت لب میزنی: پس بگووو... خانم سابقه دار هم هست. بنده خدا مامانت چقدر خجالت میکشه وقتی جلوی جمع صداش میکنی.
گارد میگیرم: نخیر. خیلیم دوست داره. مامانم میدونه من هرکی رو دوست داشته باشم یه جور خاص صداش میکنم، جوری که هیچ کسی غیر خودم اونجوری صداش نکنه. واسه همین ناراحت نمیشه.
خیره ام میشوی و با لحنی که تقریبا اثری از خنده ندارد میگویی: واقعا؟
سرم را به نشانه مثبت تکان میدهم. همین کافیست تا ادامه بدهی: من چی پس؟ منو میخوای چی صدا کنی؟
دیگر اثری از شوخی نمیبینم. کمی جا میخورم.
_ آهای آقا! میفهمم میخوای از زیر زبونم حرف بکشیا
+ نه. از زیر زبونت نمیکشم. خیلی رک دارم میپرسم، منم میخوای با چیز خاصی صدا بزنی یا نه؟ به اسم خالیم میخوای اکتفا کنی؟
موهای بدنم سیخ میشود. نگران فکری هستم که میکنی.
منظورت را میفهمم و مقصودت را میدانم.
جوابم واضح است. مگر میشود تو برایم خاص و دوست داشتنی نباشی؟
نگاهت میکنم: خوب بلدی زیر پوستی به هدفت برسی. بله. میخوام شما رو هم جوری صدا کنم که هیچ کس نکنه. یه جور خاص...
مثلِ خو..."
_ ترنم، ترنم الوووو! زنده ای؟
با صدای نغمه به خودم میآیم. لعنتی! امشب فکر و خیال تو قدغن بود...!
+ ها جانم؟
_ بسم الله! یهو قفل کردی به یه جا خیره شدی. پاشو برو خاله دو ساعته داره صدا میکنه.
لبخند تصنعی میزنم و تند تند میگویم: رفتم رفتم ببخشید...
نغمه خنده اش میگیرد: به خاله بگم یه اسفندی چیزی برات دود کنه اگه بلا ملایی سرت اومده رفع شه! پاشو برو دختر دو ساعته نشستی اینجا
خنده ام میگیرد، این دختر برای هر چیزی شوخی ای در آستین دارد. چقدر دوستش دارم :)
اینبار با خنده ای واقعی نگاهش میکنم: آره حتما بگو. فکر کنم یه چیزیم میشه آخر.
و بیرون میروم...
پایانم.
#اندکیقلم...✍🏻
جوری که دارم زور میزنم تا تمام اسمای مختلف ایهام و نبات و الحصین و ماه منیر رو حفظ کنم و یادم بمونه همه شون یه نفرن... 😐😂
دخترم ارام باش خب ✋😐😂
https://eitaa.com/mahmonirr/1312
مال مام یا زمانی پرِ پر بود طوری که دیگه روزانه حرف میزدیم، ولی خب یه مدتیه سکوت پیشه کردن😂😬
هدایت شده از _ایراندخت
من خودم به عینه دیدم که تعدادِ زیاد پیام های ناشناس هیما رو چشم زدم 😐😂