1⃣عبدالله بن عُمر بن خطّاب :👇
«دیدار در هنگام شروع قیام»
#خواص_بی_خواص
@TarikhEslam
✅در میان اطرافیان امام حسین(ع) افرادی بودند که در ظاهر خود را محب و ارادتمند به اهل بیت(ع) معرفی می کردند، اما در واقع ارادتی به آنان نداشتند و ابراز ارادتشان فقط یک ظاهرسازی بود؛ یکی از افرادی که میتوان برای این قسم نام برد، عبدالله بن عمر بن خطاب است.
زمانی که حضرت سیدالشهدا(ع) از مدینه به سوی مکه در حرکت بود، نزد امام(ع) رفت و گریه شدیدی کرد و از دشمنی یزیدیان با اهلبیت پیامبر(ص) و بیعت مردم با یزید گفت و آنگاه امام(ع) را به صلح و بیعت دعوت نمود.
عبدالله به امام حسین(ع) گفت :
📋《لا تَخرُج! فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ(ص) خَیَّرَهُ اللّهُ بَینَ الدُّنیا وَالآخِرَهِ فَاختارَ الآخِرَهَ و أنتَ بَضعَهٌ مِنهُ، ولا تَنالُها یَعنِی الدُّنیا فَاعتَنَقَهُ و بَکَی و وَدَّعَهُ》
♦️خارج نشو! که خدا پیامبرش را میان دنیا و آخرت، مختار کرد و او آخرت را برگزید.
تو پاره تن او هستی و به دنیا نخواهی رسید. آن گاه دست به گردن حسین(ع) افکند و گریست و با او خداحافظی کرد.(۱)
بعضی شاید دربارهی وی بگویند که ایشان فردی فقیه، عابد، زاهد و مقدس، اما قدری سادهاندیش و بیبصیرت بوده و به همین دلیل سید الشهدا(ع) را یاری نکرده است!
اما شواهد تاریخی چیز دیگری را نشان میدهد.
همین عبدالله بن عمر در دورهی قبل از سیدالشهدا(ع)، با امیرالمؤمنین علی(ع) بیعت نمیکند و میگوید :
دلیل اینکه من با شما بیعت نمیکنم این است که تو با اهل قبله و کسانی که نماز میخوانند، میجنگی و لذا شک دارم که با تو بیعت کنم.(۲)
🔸در تاریخ آمده است که؛
بعد از شکست زبیریان، حجاج بن یوسف ثقفی از جانب عبدالملک بن مروان حاکم کوفه شد.
حجاج شخصی سفاک بود که طی بیست سال فرمانروایی خود، غیر از کسانی که در جنگها کشت، دوازده هزار نفر را بعد از دستگیری زیر شکنجه به قتل رساند.
وی زنان و مردان را یکجا و مختلط، در زندانهای بیسقف حبس میکرد؛ بهطوریکه از گرمای تابستان و سرمای زمستان در امان نبودند.
عبدالله بن عمر که شدید از این وضعیت وحشت کرده بود، شبانه به خانه حجاج رفت و با اصرار به محضرش رسید.
حجاج نیز مشغول شرب خمر بود!
حجاج پرسید : برای چه آمده ای؟
عبدالله گفت : ای خلیفهی خدا!
📋《مُدَّ يَدَكَ لِاُبَايِعَكَ لِعَبدِالمَلَكِ!》
♦️دستانت را دراز کن تا با تو بیعت کرده باشم که گویی با عبدالملک بیعت کرده ام.
حجاج گفت : شبانه؟! صبح میآمدی!
عبدالله پاسخ داد : قربان! اگر تا صبح زنده نمانم، جواب خدا را در قیامت چه دهم؟!
چون از رسول خدا(ع) شنیدم که فرمود :
هرکس بمیرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلی مرده است.
حجاج هم برای تحقیر بیشتر او این چنین کرد :
📋《فَاَخرَجَ الحَجَّاجُ رِجلَهُ وَ قَالَ : خُذ رِجلِي فَاِنَّ يَدِي مَشغُولَةُ》
♦️پایش را به سوی او دراز کرد و گفت :
با پایم بیعت کن که دستانم مشغول است!
او با پای حجاج بیعت کرد و پس از حمد و خوشحالی از حصول توفیق بعیت، خارج شد.
حجاج گفت :
📋《يَا احمَقَ بَنِي عَدِي! مَا بَايَعتَ مَعَ عَلِيِِّ(ع) وَ تَقُولُ اليَومَ مَن مَاتَ وَ لَم يَعرِف اِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مَيتَةً جَاهِلِيَّةً أَو مَا كَانَ عَلِيُّ(ع) اِمَامَ زَمَانِكَ؟》
♦️ای احمق بنی عدی!
با علی(ع) بعیت نکردی و حال می گویی : هرکس بمیرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلی مرده است؟ یا اینکه علی(ع) را امام زمانت نمی دانستی؟!!(۳)
📚منابع :
۱)الطبقات الکبری ابن سعد، ج۱، ص۴۴۴
۲)تاریخ طبری، ج۴، ص۴۳۰
۳)الاستيعاب ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۵۲
@TarikhEslam
2⃣سلیمان بن صُرد خُزاعی :👇
«هنگام دعوت کوفیان»
#خواص_بی_خواص
@TarikhEslam
✅یکی دیگر از این افراد، سلیمان بن صُرد خزاعی است که رهبر شیعیان کوفه را در زمان امام حسین(ع) بر عهده داشت.
سلیمان از کسانی بود که بعد از مرگ معاویه، خانه اش محل تجمع شیعیان امام حسین(ع) شد و همگی آنان و راس آنها سلیمان، به امام حسین(ع) نامه نوشت و ایشان را به کوفه دعوت نمود.
و از جمله کسانی بود که با مسلم بن عقیل سفیر امام حسین(ع) بیعت نمود.
اما با این حال؛ او مسلم را در کوفه تنها گذاشت، و هنگامی که امام حسین(ع) به طرف کوفه می آمد، به ایشان نپیوست و در رکابش نجنگید.
او فردی بود که بسیار شک و تردید میکرد، از این رو زمانی که امام حسین(ع) کشته شد، از کرده ی خود پیشمان شد.
او پس از حادثه عاشورا، رهبری گروهی موسوم به توابین را پذیرفت که در سال ۶۵ قمری بر علیه سپاه عمر بن سعد و خونخواهی سیدالشهدا(ع) قیام کردند.(۱)
📚منابع:
۱)الطبقات الکبری ابن سعد، ج۶، ص۲۵
@TarikhEslam
3⃣طِرِمّاح بن عَدِیّ الطائی :👇
«دیدار با امام(ع) در راه کوفه»
#خواص_بی_خواص
@TarikhEslam
✅وی از یاران امام علی(ع) و امام حسین(ع) و از شاعران نامی شیعه بود.
در منزلگاه عذیب الهجانات، چهار سوار از کوفه به امام حسین(ع) پیوستند، که طرمّاح راهنما و یکی از آنان بود.
حرّ خواست مانع پیوستن آنان به امام(ع) شود، ولی امام(ع) آنان را یاران خود خواند و از آنان محافظت کرد.
طرماح خبر شهادت قیس بن مسهّر را به امام(ع) رساند.
او راهنمای کاروان امام حسین(ع)، از بیراهه به سمت کوفه بود و ضمن حرکت، اشعاری را در منزلت کاروانیان و مذمت بنیامیه و دشمنان امام حسین(ع) زمزمه میکرد.
در طول مسیر طرماح به امام(ع) گفت :
با شما یارانِ اندکی میبینم و همین لشکریان حرّ در مبارزه با شما پیروزند و من یک روز پیش از آمدن از کوفه، مردم انبوهی را دیدم که آماده جنگ با شما میشدند و من تاکنون چنین لشکر عظیمی ندیده بودم، تو را به خدا سوگند! اگر میتوانی یک وجب جلو نروی، نرو!
طرماح به امام(ع) پیشنهاد داد، به سوی قبیله من بیا، چرا که در آنجا کسانی هستند که تو را یاری کنند، او گفت بیست هزار طائی را برای جنگ خدمت امام(ع) میآورد.
امام حسین(ع) فرمود :
📋《جَزَاكَ اللهُ وَ قَومَكَ خَيرَاً، إِنَّهُ قَد كَانَ بَينَنَا وَ بَينَ هَؤلَاءِ القَومِ قَولُ لَسنَا نَقدِرُ مَعَهُ عَلَى الاِنصِرَافِ》
♦️خداوند تو را جزای خیر دهد.
ما و این گروه پیمانی بسته ایم که نمی توانم از آن باز گردم.(۱)
طرماح سپس از امام حسین(ع) اجازه خواست تا طعامی یا هیزمی به خانواده اش برساند و بازگردد؛ ولی او در راه بازگشت، زمانی که به عذیب الهجانات رسید، خبر شهادت امام حسین(ع) را شنید.(۲)
📚منابع :
۱)تاریخ طبری، ج۴، ص۳۰۷
۲)الکامل ابن اثیر، ج۴، ص۵۰
@TarikhEslam
4⃣عُبیدالله بن حرّ جُعفی:👇
«دیدار در نزدیکی کربلا»
#خواص_بی_خواص
@TarikhEslam
✅هنگامى که امام حسین(ع) با سپاه اندک خویش به «قصر بنى مقاتل» رسید در آنجا خیمه اى توجّه اش را جلب کرد.
حضرت(ع) پرسید : این خیمه کیست؟
گفتند : عبیدالله بن حرّ جعفى!
امام(ع) حجّاج بن مسروق جعفى را به نزد او فرستاد.
حجّاج به خیمه عبیدالله بن حرّ آمد، سلام کرد و گفت :
اى پسر حرّ! به خداسوگند! اگر شایسته آن باشى که بپذیرى خداوند به تو کرامتى عظیم هدیه کرده است.
گفت : کدام کرامت؟
حجّاج پاسخ داد : این حسین بن على(ع) است، که تو را به یارى خویش فرا مى خواند.
پس اگر در رکاب آن حضرت(ع) با دشمنانش نبرد کنى، پاداش بزرگى نصیب تو خواهد شد و اگر کشته شوى، به فیض شهادت نایل گردى.
عبیدالله بن حرّ گفت :
من از کوفه بیرون نیامدم مگر آن که بیم داشتم حسین بن على(ع) به کوفه قدم گذارد و من آنجا باشم و یارى اش نکنم.
در کوفه هیچ یاورى نمانده مگر آن که به دنیا رو کرده است، خدمت امام(ع) برگرد و این مطلب را به عرضشان برسان.
حجّاج نزد امام(ع) آمد و ماجرا را به عرض امام(ع) رساند.
امام(ع) برخاست و با تنى چند از یاران خود به نزد عبیدالله بن حرّ آمد.
عبیدالله از امام(ع) استقبال گرمى به عمل آورد و امام(ع) نشست و پس از حمد و ثناى الهى فرمود :
اى پسر حرّ! همشهریان تو این نامه ها را برایم نوشتند و خبر دادند که همگى بر یارى من متّفق اند و در کنار من ایستاده و با دشمنانم پیکار خواهند کرد و از من خواستند که نزدشان بروم و من نیز آمدم.
ولى گمان نمى کنم که آنان بر عهدشان پایدار بمانند، زیرا آنان بر کشتن پسر عمویم مسلم بن عقیل و یارانش با دشمنان همکارى کردند، و همگى با پسر مرجانه، عبیدالله بن زیاد که از من مى خواست با یزید بیعت کنم، همراه شده اند.
و تو اى پسر حرّ!
بدان! به یقین خداوند در برابر کارهایى که انجام داده اى و گناهانى که در ایّام گذشته مرتکب شده اى، از تو بازخواست خواهد کرد، و من در این لحظه از تو مى خواهم که با آب توبه گناهانت را شستشو دهى و تو را به یارى خاندان اهلبیت(ع) فرا مى خوانم.
اگر حقّمان را به ما دادند خدا را بر آن شکر کرده و مى پذیریم و اگر آن را از ما بازداشتند و به ظلم و ستم بر ما چیره شدند، تو در طلب حق، از یاوران من خواهى بود و در هر دو صورت زیانى نخواهى دید.
عبیدالله بن حرّ عرض کرد :
تو را به خدا سوگند که این خواهش را از من مکن.
من هر چه بتوانم از کمک هاى مالى از تو دریغ نخواهم کرد.
این اسب را از من بپذیر که در پى کسى با آن روان نشدم مگر آن که بر او دست یافتم و با آن از مهلکه اى نگریختم جز آن که نجات یافتم و این شمشیر را تقدیم تو مى کنم که به هر چه فرود آوردم آن را برید.
امام(ع) فرمود :
📋《یَابْنَ الْحُرِّ! ما جِیْناکَ لِفَرَسِکَ وَ سَیْفِکَ، اِنَّما اَتَیْناکَ لِنَسْاَلَکَ النُّصْرَهَ، فَاِنْ کُنْتَ قَدْ بَخِلْتَ عَلَیْنا بِنَفْسِکَ فَلا حاجَهَ لَنا فِی شَىْء مِنْ مالِکَ!》
♦️اى فرزند حرّ! ما به قصد اسب و شمشیرت نیامدیم، ما آمدیم تا از تو یارى بطلبیم. اگر از تقدیم جانت در راه ما دریغ مى ورزى، هیچ نیازى به مالت نداریم.
سپس فرمود :
من از رسول خدا(ص) شنیدم که مى فرمود:
📋《مَنْ سَمِعَ داعِیَهَ اَهْلِ بَیْتی، وَ لَمْ یَنْصُرْهُمْ عَلى حَقِّهِمْ اِلاَّ اَکَبَّهُ اللهُ عَلى وَجْهِهِ فِى النّارِ》
♦️هر کس فریاد استغاثه اهل بیت مرا بشنود و به یاریشان نشتابد، خداوند متعال وى را به رو در آتش دوزخ اندازد.(۱)
آنگاه امام حسین(ع) برخاست و این آیه را تلاوت کرد :
📋《مَا كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدَاً》
♦️من هرگز گمراه کنندگان را کمک کار خود بر نمی گزينم.(۲)
و سپس امام(ع) به نزد یاران خویش بازگشت.
📚منابع :
۱)الفتوح ابن اعثم، ج۵، ص۱۳۲
۲)سوره کهف، آیه ۵۱
@TarikhEslam
5⃣ضحّاک بن عبدالله مشرقی :👇
«دیدار با امام(ع) در روز عاشورا»
#خواص_بی_خواص
@TarikhEslam
✅ضحاک بن عبدالله مشرقی از جمله یاران امام حسین(ع) است که با حضور در کربلا و سپس فرار از صحنه نبرد روز عاشورا، انتقاداتی را بعدها بین تحلیلگران و مورخین شیعی به علت تنها گذاشتن امام(ع) و اهل بیتش برانگیخته است.
✅طبری می نویسد :
ضحاک بن عبدالله مشرقی به همراه مالک بن نضر ارحبی، در میانه راهِ کاروان امام حسین(ع) به سوی کوفه، با ایشان ملاقات کردند.
امام حسین(ع) آن دو نفر را به یاری خود دعوت کرد، وقتی آنان عذر خواستند!
امام حسین(ع) فرمود :
📋«فَمَا يَمْنَعُكُمَا مِن نُصرَتِی؟»
♦️چه چیز مانع یاری شما می شود؟
مالک بن نضر گفت :
📋«عَلَيَّ دَيْنٌ و لِى عِيَالٌ»
♦️من بدهی و نانخور دارم.
اما ضحاک دعوت امام حسین(ع) را مشروط قبول کرد و گفت :
📋«إِنَّ عَلَيَّ دَيْنَاً وَ إِنَّ لِى لَعِيَالاً وَلكِنَّكَ إِنْ جَعَلْتَنِي فِي حِلٍّ مِن الاِنصِرَافِ إِذَا لَمْ أَجِدْ مُقَاتِلاً قَاتَلتُ عَنكَ مَا كَانَ لَكَ نَافِعَاً وَ عَنكَ دَافِعَاً»
♦️من هم فردی عیال وارم و به مردم مقروض هستم؛ اما اگر به من اجازه دهی، هنگامی که هیچ جنگجویی در کنارت نیافتم، بازگردم و فقط تا آنجا برایت بجنگم که برایت سودمند باشد و بتوانم از تو دفاع کنم!
امام حسین(ع) نیز پذیرفت.(۱)
گذشت تا اینکه روز عاشورا فرا رسید.
ضحاک خود می گوید :
وقتی دیدم یاران امام حسین(ع) کشته شدهاند و نوبت به ایشان و خاندانش رسیده و با او به جز سوید بن عمرو خثعمی و بشیر بن عمرو حضرمی باقی نماندهاند، خدمت حضرت ابا عبدالله(ع) رسیدم و گفتم :
📋«يَابنَ رَسُولِ اللهِ(ص)! قَد عَلِمتَ إِنِّي قُلتُ؟ أَنِّي أُقَاتِلُ عَنكَ مَا رَأيتُ مُقَاتِلاً فَإِذَا لَم أَرِ مُقَاتِلاََ فَأَنَا فِي حِلٍّ مِن الاِنصِرَافِ؟»
♦️ای پسر رسول خدا(ص)! به خاطر دارید که بین من و شما چه شرطی بود؟
قرار بود هنگامی که هیچ جنگجویی در کنارت نیافتم، بازگردم و اکنون نیز جنگجویی در اطرافت نمی بینم تا بجنگم و الان من تکلیفی در قبال شما ندارم.
امام حسین(ع) فرمود :
📋«صَدَّقتَ! فَأَنتَ فِي حِلٍّ! وَ كَيفَ لَكَ بِالنَّجَاةِ إِن قَدَّرتَ عَلَيهِ؟»
♦️آری! من بیعت خود را از تو برداشتم ولی تو چگونه میتوانی از بین سپاه دشمن فرار کنی؟
ضحاک گفت :
📋«فَأَقبَلتُ فِي فَرَسِي وَ كُنتُ قَد تَرَكتُهُ فِي خِبَاءِِ حَيثُ رَأَيتُ خَيلَ أَصحَابِنَا تُعقَرُ»
♦️با اسبم می گریزم! اسبم را وقتی دیدم یاران و اصحاب پِی می کنند، در خیمهای پنهان کردهام و به همین جهت بود که پیاده میجنگیدم.
سپس ضحاک بن عبدالله سوار بر اسب شد و از صحنه نبرد گریخت.
پانزده نفر از اصحاب عمر بن سعد به تعقیبش پرداختند، تا اینکه ضحاک به دهکدهای نزدیک ساحل فرات رسید و به آنجا پناه برد و از کشته شدن رهایی یافت.(۲)
📚منابع :
۱)تاریخ طبری، ج۴، ص۳۱۷
۲)الکامل ابن أثير، ج۴، ص۷۳
@TarikhEslam
✍📚✍📚✍📚✍📚✍📚✍
8️⃣8️⃣ #معرفی_کتاب :📚
کتاب «إبصار العين في أنصار الحسين(ع)» کتابی تحقیقی درباره ی یاران و اصحاب امام حسین(علیه السلام) در واقعه ی کربلا و قبل از آن، اعم از شهداء و مجروحین؛ اثر مرحوم محمد سماوی نجفی(۱۳۷۰ قمری)✍📚👇
@TarikhEslam
🌐برای خرید یا مطالعه این کتاب به لینک زیر مراجعه کنید :👇
🆔 https://lib.eshia.ir/27710/1/0
@TarikhEslam