🌸🍃🌸🍃
#ذخر_الحسین_کیست ؟
جنگ صفین بود و نوجوانی سیزده ساله...
امیرالمومنین(ع) نقاب به چهره قمر بنی هاشم زدند و او را روانه ی میدان کردند. معاویه ابوشعتاء دلاور معروف عرب را پیش فرستاد ابوشعتاء گفت اهل شام مرا حریف هزار اسب میدانند، در شأن من نیست، یکی از پسران من برای او کافیست.
9 پسر را به جنگ فرستاد و یکی پس از دیگری به دست قمر منیر بنی هاشم به درک واصل شدند.
خودش عصبانی به قصد انتقام خون پسرانش به میدان آمد و او نیز با ضربتی به درک واصل شد...
جنگ مغلوبه شده بود... همه در حیرتند که این نوجوان کیست که چنین جنگاوری میکند...
امیرالمومنین(ع) به عباس گفتند برگرد پسرم...
سپاهیان گفتند یا امیرالمومنین اجازه بده تا کار را یکسره کند اما حضرت اجازه ندادند...
فرمودند: اِنّهُ ذُخرُ الحسین...
او ذخیره برای حسین است...
السلام علیک یا قمر العشیره یا ابالفضل العباس
ای کاش تنها این از من یادگار بماند...
#امالى_طوسى_ص275
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
✍#جامه_و_قافله
روزی تاجری امین و درستکار برای سفری از شهر بیرون رفت و یکی از کارگرانش را به جای خویش گماشت تا در دکانش فروشندگی کند،
روزی مردی یهودی به دکان آمد و جامهای خرید که عیبی در آن بود،
هنگامی که مرد تاجر از سفر بازگشت و به دکانش رفت، جامه را نیافت و سراغش را گرفت...
شاگردش به او گفت: "آن را به مردی یهودی به 3 هزار درهم فروختم و از عیب آن هم خبر نداشتم"
تاجر ناراحت شد و پرسید: "آن مرد کجاست؟"
شاگرد پاسخ داد: "به سفر رفته است"
تاجر مسلمان پول را گرفت و با شتاب از شهر خارج شد تا خود را به قافلهای برساند که مرد یهودی با آن سفر کرده بود.
پس از سه روز به قافله رسید و سراغ مرد یهودی را گرفت، وقتی او را یافت به او گفت: "ای مرد! تو از دکان من جامهای خریدهای که عیبی در آن پنهان بوده است، حالا درهم هایت را بگیر و جامه را به من بازگردان"
مرد یهودی که دهانش از شگفتی باز مانده بود پرسید: "چرا چنین کردی؟!!"
تاجر گفت: "دین من، مرا به امانت فرمان داده و از خیانت باز داشته است، رسول ما (ص)🌸 فرمودند: "کسی که فریب کاری کند از من نیست"
مرد یهودی بهت زده شد و به مرد تاجر اعتراف کرد که درهمهایی را که به شاگرد او داده، ناخالص بوده است!!
سپس به جای سکههای ناخالص، سکه های خالص به تاجر داد و گفت: "من به خداوندِ شما و به اسلام ایمان آوردم و شهادت میدهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و گواهی می دهم که محمد(ص) رسول خداست🌹🌹
📙هم_قصه_هم_پند
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
🌸🍃🌸🍃
فردی نزد امام حسین(ع)آمد و گفت:
من گناه می کنم و از بهشت و جهنم خدا برایم نگو که من این ها را می دانم ولی نمی توانم گناه نکنم و باز گناه می کنم! امام حسین علیه السلام فرمودند: برو جایی گناه کن که خدا تو را نبیند، او سرش را پایین انداخت و گفت: این که نمی شود.(چون خداوند بر همه چیز ناظر است) امام حسین(ع) فرمودند: جایی گناه کن که ملک خدا نباشد. مرد فکری کرد و گفت: این هم نمی شود.(چون همه جا ملک خداوند است) امام فرمودند: حداقل روزی که گناه می کنی روزی خدا را نخور، گفت:نمی توانم چیزی نخورم...
امام فرمودند: پس وقتی فرشته مرگ" عزرائیل" آمد و تو را خواست ببرد تو نرو. مرد گفت: چه کسی می تواند از او فرار کند. امام فرمودند: پس وقتی خواستند تو را به جهنم ببرند فرار کن، مرد فکری کرد و گفت: نمی شود. امام حسین(ع) فرمودند: پس یا ترک گناه کن یا فرار کن از خدا، کدام آسان تر است؟ او گفت: به خدا قسم که ترک گناه آسان تر از فرار کردن از خداست.
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
✍#دوست_شیطان 🔥👺
روزی مردی به نزد عارفی آمد که بسیار عبادت می کرد و دارای کرامت بود مرد به عارف گفت: خسته ام از این روزگار بی معرفت که مرام سرش نمی شود خسته ام از این آدم ها که هیچکدام جوانمردی ندارند عارف از او پرسید چرا این حرف ها را می زنی مرد پاسخ داد: خب این مردم اگر روزشان را با کلاهبرداری و غیبت و تهمت زدن شروع نکنند به شب نخواهد رسید شیخ پیش خودمان بماند آدم نمی داند در این روزگار چه کند دارم با طناب این مردم ته چاه می روم و شیطان هم تا می تواند خودش را آماده کرده تا مرا اغفال کند اصلا حس می کنم ایمانم را برده و همین حوالی است که مرا با آتش خودش بسوزاند نمی دانم از دست این ملعون چه کنم راه چاره ای به من نشان ده
مرد عارف لبخندی زد و گفت:
الان تو داری شکایت شیطان را پیش من می آوری؟؟!!
جالب است بدانی زود تر از تو شیطان پیش من آمده بود و از تو شکایت می کرد
مرد مات و مبهوت پرسید از من؟!
مرد عارف پاسخ داد بله او ادعا می کرد که تمام دنیا از اوست و کسی با او شریک نیست و هر که بخواهد دنیا را صاحب شود یا باید دوستش باشد یا دشمنش شیطان به من گفت تو مقداری از دنیایش را از او دزدیده ای و او هم به تلافی ایمان تو را خواهد دزدید
مرد زیر لب گفت من دزدیده ام مگر می شود
عارف ادامه داد شیطان گفت کسی که کار به دنیا نداشته باشد او هم کاری به کارش ندارد پس دنیای شیطان را به او پس بده تا ایمانت را به تو برگرداند...
بی خود هم همه چیز را گردن شیطان مینداز...تا خودت نخواهی به سمت او بروی او به تو کاری نخواهد داشت
این تو هستی که با کارهایت مدام شیطان را صدا می زنی، وقتی هم که جوابت را داد شاکی می شی که چرا جوابت را داده است
خب به طرفش نرو و صدایش نکن تا بعد ادعا نکنی ایمانت را از تو دزدیده است
📙منطق الطیر
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
✍#عابد_و_شیطان
🌺#بسیار_زیبا
در میان بنی اسرائیل عابدی بود
وی را گفتند فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند...!
عابد خشمگین شد، برخاست و تَبَر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکَنَد.
شیطان به صورت پیری ظاهر الصلاح در مسیر او مجسّم شد و گفت: ای عابد برگرد و به عبادت خود مشغول باش...
عابد گفت: نه، بریدن درخت اولویت دارد!
مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند
عابد بر شیطان غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینهاش نشست
شیطان در این میان گفت: دست بِدار تا با تو سخنی بگویم:
"تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مأمور ننموده است، به خانه برگرد تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم.
با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این، بهتر و صَواب تر از کندن آن درخت است"
عابد با خود گفت:
راست می گوید، یکی از آن، به صدقه دهم، و آن دیگر هم به معاش صرف کنم و برگشت
بامداد دیگر روز، دو دینار دید و برگرفت
روز دوم دو دینار دید و برگرفت، روز سوم هیچ نبود، خشمگین شد و تَبَر برگرفت...
باز در همان نقطه، شیطان پیش آمد و گفت: کجا؟
عابد گفت: تا آن درخت برکَنَم
شیطان گفت: دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کَند...
در جنگ آمدند، شیطان عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست...
عابد گفت: دست بَردار تا برگردم...
اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک در چنگ تو حقیر شدهام؟
شیطان گفت: آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مُسخّر تو کرد، که هر کس کار برای خدا کند مرا بر او غلبه نباشد...
ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی...
#بوستان_سعدی
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
✨﷽✨
🌼حکایتهای پندآموز
✍پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره . مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد. پسرک پرسید: «خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟» زن پاسخ داد: «کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد.»
پسرک گفت: «خانم، من این کار را با نصف قیمتی که به او می دهید انجام خواهم داد.» زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است. پسرک بیشتر اصرارکرد و پیشنهاد داد: «خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم. دراین صورت امروز شما زیباترین چمن را در کل شهرخواهید داشت» مجددا زن پاسخش منفی بود. پسرک درحالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی راگذاشت.
مغازه دارکه به صحبت های اوگوش داده بود، گفت: «پسر از رفتارت خوشم آمد. به خاطراینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری به توبدهم.» پسر جواب داد: «نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را می سنجیدم. من همان کسی هستم که برای این خانم کار می کند.
💥کاش ما هم گهگاهی عملکرد خود را بسنجیم.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
✨﷽✨
🌼دخترانِ با تقوا تربیت کنید
✍در لئالی الاخبار روایت شده که امام صادق علیه السلام فرمود: « زن هایی که بخواهند از هر درٍ بهشت وارد شوند، شرطش این است که پنج نمازشان را خوب بخوانند، روزه ماه رمضان را بگیرند، اطاعت شوهر کنند، و حق امیرالمومنین علیه السلام را بشناسند، ولایت امیرالمومنین علیه السلام را قبول داشته باشند. هر زنی که این چهار خصلت را داشته باشد، از هر دری از درهای بهشت که بخواهد برود، راهش می دهند.
ملا نصرالدین گفت: «هرکس یک دختر داشته باشد ، یک در بهشت به رویش باز است.» یکی از پای منبر گفت : آقا بهشت چند در دارد؟ گفت: هشت تا. آن شخص گفت : من نه تا دختر دارم، آن یکی از کجا باز مےشود؟ حالا من هم گریزی می زنم. حاشیه می زنم و می گویم: هر کس یک دختر باتقوا تربیت کند، یک در بهشت به رویش باز می شود. بعضی از این دخترهایی که من توی کوچه می بینم، هر کدامشان یک در از جهنم به روی پدر و مادرشان باز می کنند.
بعضی دخترها ساعت شش صبح کُت و دامن تنگ پوشیده و سوار ماشین می شوند، راننده هم آنها را به جاده هراز می برد، همانجا هم سرشان را می بُرد. بی،غیرت اند آن پدر و مادرهایی که دخترشان با وضع بد به دانشگاه می روند، پناه می بریم به خدا. پس ملانصرالدین گفت: یک در بهشت به رویش باز می شود، اما این برای زمانی بود که دخترهای باتقوا و پوشیده و باحجاب و چادر بودند، اما بعضی از این دخترهایی که من مےبینم، هر دختر یک در جهنم به روی پدر باز می شود.
📚ڪتاب بدیع الحکمة حکمت 41 از مواعظ آیت الله مجتهدے تهرانۍ(ره)
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
✨﷽✨
🌼غیبت در حال روزه
✍️ روایت شده دو زن در عهد پیامبر (صلی الله علیه و اله) روزهدار بودند، در آخر روز حالشان از شدت گرسنگی و تشنگی وخیم شد و نزدیک بود که تلف گردند، پس فرستادند کسی را پیش رسول خدا (صلی الله علیه و اله) که تا از آن حضرت اذن افطار بگیرند، پیامبر (صلی الله علیه و اله) ظرفی را فرستاد برای آن زنان، فرمود: به ایشان بگو که در داخل این ظرف قی کنید آنچه که خوردید، پس یکی از آن دو قی کرد نیمی از آن ظرف را از لختههای خون و گوشت خالص پر کرد، و آن دیگری نیز با قی و استفراق خویش بقیه ظرف را پر نمود، مردم از این ماجرا به شگفت در آمدند و تعجب کردند.
پیامبر (صلی الله علیه و اله) فرمود: این دو زن از آنچه که بر آنها حلال بود امساک نمودند، و بر آنچه که بر آنان حرام بود روزه خویش را باطل نمودند، به این صورت که نشستند در کنار هم دیگر، از مردم غیبت کردند، و این است آنچه که پشت سر مردم گفتند که در این ظرف است، از گوشتهای آنان.
📚 روزه از ديدگاه قرآن و عترت، صفحه 70
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
✨﷽✨
✍عارفی بود که شاگردان زیادی داشت و حتی مردم عامه هم مرید او بودند و آوازه اش همه جا پیچیده بود. روزی به آبادی دیگری رفت
عابد به نانوایی رفت و چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او نان نداد و عابد رفت. مردی که آنجا بود عابد را شناخت، به نانوا گفت این مرد را می شناسی؟ گفت: نه. گفت: فلان عابدبود، نانوا گفت: من از مریدان اویم، دوید دنبالش و گفت می خواهم شاگرد شما باشم، عابد قبول نکرد. نانوا گفت اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام می دهم، عابد قبول کرد، وقتی همه شام خوردند، نانوا گفت: سرورم دوزخ یعنی چه؟ عابد: دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بنده خدا ندادی ولی برای رضایت دل بنده خدا یک آبادی نان دادی!
🔅امام جعفرصادق(عليهالسلام):
عمل خالص آن عملی است که دوست نداری درباره آن، احدی جز خدای سبحان از تو تعريف و تمجيد کند.
📚اصول کافی، ج 3، ص 26
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
✨﷽✨
✍شخصی نزد همسایهاش رفت و گفت:“گوش کن، میخواهم چیزی برایت تعریف کنم، دوستی به تازگی در مورد تو میگفت” همسایه حرف او را قطع کرد و گفت: قبل از اینکه تعریف کنی، بگو آیا حرفت را از میان سه صافی گذراندهای یا نه گفت: “کدام سه صافی؟”
اول از میان صافی واقعیت.
آیا مطمئنی چیزی که تعریف میکنی واقعیت دارد؟ گفت: “نه… من فقط آن را شنیدهام. شخصی آن را برایم تعریف کرده است.”
سری تکان داد و گفت:“پس حتما آن را از میان صافی دوم یعنی خوشحالی گذراندهای. یعنی چیزی را که میخواهی تعریف کنی، حتی اگر واقعیت نداشته باشد، باعث خوشحالیام میشود.گفت: دوست عزیز، فکر نکنم تو را خوشحال کند.
بسیار خوب، پس اگر مرا خوشحال نمیکند، حتما از صافی سوم، یعنی فایده، رد شده است. آیا چیزی که میخواهی تعریف کنی، برایم مفید است و به دردم میخورد؟ نه، به هیچ وجه! همسایه گفت: پس اگر این حرف، نه واقعیت دارد، نه خوشحال کننده است و نه مفید، آن را پیش خود نگهدار و سعی کن خودت هم زود فراموشش کنی.”
💥بر اساس شنیدهاتون مردم رو قضاوت نکنید
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
✨﷽✨
💠 ماجراى طلبه شدن حاج آقا قرائتی 💠
✍خدا اموات را رحمت كند. من با پدرم دعوا داشتم. من مى خواستم به دبيرستان بروم. اما پدرم مى گفت: بايد آخوند شوى. آن زمان آخوند خيلى كمياب بود. سى و دو سال پيش مردم به پدرم مى گفتند: تو كه آخوند نيستى. تو بازارى هستى. بچه ات را دنبال كاسبى بفرست. آخوندى چيست؟ آن زمان آخوند شدن خيلى مشكل بود. آن زمان خيلى فقر وجود داشت. خلاصه ما با پدرمان دعوا كرديم. گفتم: من نمى خواهم آخوند شوم. مى خواهم به دبيرستان بروم. پدرم خسته شد. عاجز شد. گفت: برو هر كارى مى خواهى بكن. به دبيرستان رفتم. با بچه هاى دبيرستانى حرفمان شد. ما شكايت بچه ها را به رئيس دبيرستان كرديم. رئيس دبيرستان هم آمد و به بچه ها تشر زد. بچه ها گفتند: بايد حال قرائتى را بگيريم. گفتند: اگر او را بزنيم، دوباره از ما شكايت مى كند.
روز آخر مدرسه ها كه مدرسه تعطيل مى شود، حالش را مى گيريم. من مى خواستم آن روز به مدرسه نروم. اما گفتم: آنها فكر مى كنند كه من از آنها ترسيده ام. باور نمى كردم كه حالا بعد از چند ماه يادشان باشد. روز آخر دبيرستان شانزده نفر از اين بچه هاى دبيرستانى ريختند و من را كتك زدند. به قدرى سر و صورت من را سياه كردند كه ديگر طاقت نداشتم. يادم است كه وقتى مى خواستم به خانه بروم، بلند شدم و بر زمين افتادم. دستم را به ديوار گرفتم و به خانه رفتم. شب پدر من به خانه آمد و گفت: چه شده است؟ گفتم: من مى خواهم طلبه شوم. چه كتك خوبى بود.
💥به هرحال آدم گاهى اوقات نمى داند كه چه چيز به صلاحش است. گاهى در يك جايى شكست مى خورد. بعد هم مى بيند كه خوب شد كه شكست خورد. ما نمى دانيم كه خيرمان در چيست. از خدا خير بخواهيد. مأيوس نشويد. اگر يك دعا مستجاب نشد، به يه كارى نرسيديد، مايوس نشويد. اين داروينى كه شما فكر مى كنيد نابغه است، در دو رشته شكست خورد. هم در رشته پزشكى شكست خورد و هم در علوم مسيحيت شكست خورد. در آخر به رشته علوم طبيعى رفت و داروين شد...
📚 بخشی از برنامه درسهایی از قرآن سال74 - امید و یأس
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
🌟 رهبرانقلاب: در شبهای قدر، بنده حقیر از شما التماس دعا دارم.
#شب_قدر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✊حیدر مدد✊
🔶🔹گفت میدانی مرد کیست!؟
🔹گفتم مرد یعنی زخمی و تنها
🔹هر چه زخمی تر و تنهاتر مردتر
❗️پس
🔹فقط امیرالمؤمنین علی علیه السلام
✊مردِ مردان است و بس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَةِ
◾️أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلیِّ بنِ أَبِی طالِب
◾️وَ الْأَئِمَّةِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ
⚫️به اندازه ارادتت به #امام_علی علیه السلام فوروارد کن و به اشتراک بزار
➖➖➖➖➖➖➖