eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
💠سه برادر نزد امام علی «ع» امدند و گفتند: می خواهیم این مرد که پدرمان را کشته قصاص کنیم. امام علی «ع» فرمود : چرا او را کشتی؟ آن مرد عرض کرد : من چوپان بز و شتر و ...هستم. یکی از شتر هایم شروع به خوردن یکی از درخت های زمین پدر این مردان کرد. پدرشان سنگی را برداشت و به شترم زد و شتر مرد. من همان سنگ را برداشتم و به پدرشان ضربه زدم و او هم مرد. امام علی «ع» فرمودند: حد را بر تو اجرا میکنم. آن مرد گفت: سه روز به من مهلت دهید.! پدرم مرده و برای من و برادر کوچکم گنجی را به جا گذاشته ، پس اگر مرا بکشید آن گنج تباه میشود. امیر المومنین «ع» فرمودند : چه کسی تو را ضمانت می کند؟ مرد نگاه به مردم کرد وگفت این مرد..!! امیرالمومنین فرمودند: ای اباذر آیا این مرد را ضمانت میکنی؟ ابوذر عرض کرد: بله ، یا امیرالمومنین.. فرمودند: تو اورا نمیشناسی پس اگر فرار کند حد را برتو اجرا میکنم. ابوذر عرض کرد: من ضمانتش را میکنم. آن مرد رفت و روز اول و دوم و سوم سپری شد... همه مردم نگران ابوذر بودند که حد براو اجرا نشود.. اندکی قبل از اذان مغرب که آن مرد برگشت و درحالی که خیلی خسته بود بین دستان امیرالمومنین قرار گرفت و عرض کرد: گنج را به برادرم دادم وحالا زیر دستان تو هستم..!! امام علی فرمودند: چه چیزی باعث شد که تو برگردی درحالی که میتوانستی فرار کنی؟ آن مرد گفت : ترسیدم بگویند وفای به عهد از بین مردم رفت.. امیرالمومنین از ابوذر سوال کرد: چرا اورا ضمانت کردی؟ ابوذر گفت: ترسیدم بگویند خیر رسانی وخوبی از بین مردم رفت. اولاد مقتول متاثر شدند وگفتند: ما از او گذشتیم..! امام علی فرمودند:چرا؟ گفتند :میترسیم بگویند بخشش وگذشت از بین مردم رفت. و چنین بود که پاداش وفای به عهد ، نجات یک انسان از قصاص شد... ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
10.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☝️🎥عاقبت زدن همسر 🎙 هر وقت کسی شما را اذیت کرد و ناراحت شدید به کسی نگویید فقط (استغفار)کنید؛ هم برای خودتان و هم برای کسی که شما را اذیت کرده است بگو: بیچاره کار بدی کرده است. اگر فهم داشت نمی کرد. وقتی استغفار می کنی خداوند دوست دارد. قلبت باز می شود. این قلب یک جوری است که اگر کسی به او خوبی کند، از او تشکر نکند ناراحت می شود. اگر کسی هم اذیتش کرد ناراحت می شود. در این جا باید استغفار کرد تا قلب انسان باز شود. آن وقت می بینی که چقدر بزرگ شده ای. گر دو مرتبه این کار را کردی دیگر غم نمی تو‌اند شما را بگیرد. چون راهش را بلد هستی ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️دلیل اخراج ادم(ع) و حوا(س) از بهشت! 💠هروي گفت: به امام رضا علیه السلام عرض کردم: یا ابن رسول الله! بفرمایید آن درختی که آدم و حوا از آن خوردنـد، مردم در این مورد اختلاف دارنـد. بعضـی روایت می کنند که گندم بوده و بعضـی انگور و بعضـی می گویند که درخت حسد است. فرمود: همه اینها درست است. عرض کردم: پس این وجوه با اختلافی که دارنـد به چه نحو توجیه می شود؟ فرمود: ابا صـلت! درخت بهشت داراي انواع میوه ها است؛ در درخت گندم، انگور نیز هست، مانند درخت هاي دنیا نیست. وقتی خداوند آدم را به واسـطه سجده کردن ملائکه گرامی داشت و او را داخل بهشت نمود، در دلش خطور کرد که آیا خـدا خلقی بهتر از من آفریـده است؟ خداونـد از حـدیث نفس اومطلع گردیـد و به ‌او وحی کرد که: اي آدم! سـربلندکن ‌وساق عرش را نگاه کن! آدم سـر بلند نمود و به ساق عرش نگاه کرد. دید نوشـته شده: «لا اله الا الَّله، محمد رسول الله. علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین و زوجته فاطمه سیده نساء العالمین. الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنه» {نیست خدایی جز خداي یگانه، محمد فرستاده اوست، علی بن ابی طالب امیر مؤمنان است و همسرش فاطمه سرور زنان جهان است. حسن و حسین سرور جوانان بهشتی هستند}آدم عرض کرد: خـدایا! اینها کیاننـد؟ فرمود: از فرزنـدان تو هسـتند. آنها از تو و از تمام مردم بهترند. اگر آنها نبودند، نه تو را خلق می کردم و نه بهشت و جهنم و نه آسـمان و زمین را. مبادا به آنها با دیـده حسـد نگاه کنی که از جوار خود خارجت میکنم! اما او با چشم حسـد به آنها نگاه کرد و شان و مرتبه آنها را تمنا کرد. پس شـیطان بر او چیره شـد، تا اینکه از درختی که از آن نهی شـده بود خورد. و شـیطان بر حوا چیره گشت به خاطر اینکه حوا با چشم حسد به فاطمه سـلام الله علیها نگریست، تا اینکه همچنـان که آدم از آن درخت خـورد، حـوا نیز خـورد و خـدا آن دو را از بهشت اخراج کرد و از جـوار خود خـارج کرد و به زمین آورد. 📚(عیون اخبار الرضا، ص 170) ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
💠مردی حکیم از گذرگاهی عبور می کرد ، دید گروهی می خواهند جوانی را به خاطر گناه و فساد از منطقه بیرون کنند و زنی از پی او سخت گریه می کند . پرسیدم این زن کیست ؟ گفتند : مادر اوست . دلم رحم آمد ، از او نزد جمع شفاعت کردم و گفتم : این بار او را ببخشید ، اگر به گناه و فساد بازگشت بر شماست که او را از شهر بیرون کنید . حکیم می گوید : پس از مدتی به آن ناحیه بازگشتم ، در آنجا از پشت در صدای ناله شنیدم ، گفتم شاید آن جوان را به خاطر ادامه گناه بیرون کردند و مادر از فراق او ناله می زند . در زدم ، مادر در را باز کرد ، از حال جوان جویا شدم . گفت : از دنیا رفت ولی چگونه از دنیا رفتنی ؟ وقتی اجلش نزدیک شد گفت : مادر همسایگان را از مردن من آگاه مکن ، من آنان را آزرده ام و آنان مرا به گناه شماتت و سرزنش کرده اند ، دوست ندارم کنار جنازه من حاضر شوند ، خودت عهده دار تجهیز من شو و این انگشتر را که مدتی است خریده ام و بر آن « بسم اللّه الرحمن الرحیم » نقش است با من دفن کن و کنار قبرم نزد خدا شفاعت کن که مرا بیامرزد و از گناهانم درگذرد . به وصیتش عمل کردم ، وقتی از دفنش برمی گشتم گویی شنیدم : مادر برو آسوده باش ، من بر خدای کریم وارد شدم 📙تفسیر روح البیان : 1 / 337 ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
6.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یکی از بزرگان دین، همیشه راه های امیدواری به خدا را برای مردم ذکر می کرد. چون وی از دنیا رفت، او را در خواب دیدند، گفت: مرا بردند در موقف. خطاب پروردگار رسید که: چه چیز تو را بر این داشت که پیوسته، مردم را به طمع و امیدواری دعوت می کردی؟ من عرض کردم: می خواستم دوستی تو را در دل ایشان جای دهم. خداوند تعالی فرمود: من تو را آمرزیدم ! 📙معراج السعاده، ص 158 ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
💠خدا از سلطان محمود بزرگتر است! 🤴روزی سلطان محمود غزنوی، بر لب ایوان بارگاه خود قدم می زد، چشمش به زن نجاری افتاد. طبع هوسبازش به سراغش آمد و فریب شیطان را خورد. از وزیرش راه چاره ای خواست. وزیر که خیلی حیله گر بود، گفت: اگر شاه این راز را فاش کند یا بخواهد علنی نجار را بکشد، خیلی بد می شود. چه خوب است به نجار ایرادی بگیریم و به او بگوئیم: در مدت یک شبانه روز باید برای ما یک بار جو از چوب بتراشی؛ اگر از یک بار حتی یک سیر هم کم باشد، تو را بدون چون و چرا خواهیم کشت؛ سلطان ستمگر به هوش وزیر آفرین گفت و او را مأمور این کار کرد. وزیر رفت به خانۀ نجار و گفت: - تا فردا باید یک بار جو از چوب بتراشی؛ و تحویل دهی!نجار بیچاره که از همه جا بی خبر بود و نمی دانست که سلطان محمود می خواهد با این بهانه او را دنبال نخود سیاه بفرستد، نزدیک بود از ترس قالب تهی کند.با ترس و وحشت آمد و قضیه را به زنش گفت و راه چاره خواست.زن نجار که خیلی دانا و هوشیار و عفیفه و پاکدامن بود، به اصل مطلب پی برد و به شوهرش گفت: چرا خودت را باخته ای؟... ترس نکن، خدا از سلطان محمود بزرگتر است.هرچه زن او را دلداری می داد؛ بی نتیجه بود.شب که شد، مرد نجار مشغول کار و تراشیدن جو از چوب شد و زنش مرتب می گفت:-بلند شو و با فکر راحت بخواب، تا صبح خدا بزرگ است... نجار به رختخواب هم که رفت، آرام نداشت و خوابش نمی برد. صبح که شد، او دید فقط توانسته است یک مشت جو بتراشد؛ بنابرین با زنش وداع کرد و گفت:-الآن غلامان شاه می آیند و مرا می برند و به چوبۀ دار می کشند. زن بازهم گفت:نترس خدا از سلطان محمود بزرگتر است.در این هنگام، در خانه به صدا درآمد. رنگ از صورت نجار پرید و نزدیک بود که روح از تنش پرواز کند. به زنش گفت:من که قادر نیستم، تو برو جواب بده.زن رفت در را باز کرد و دید نوکران سلطان محمود آمده اند، پرسید:- با کی کار دارید؟ - گفتند شوهرت را می خواهیم. زن با نگرانی بسیار زیاد پرسید: - چه بلایی می خواهید بر سرش بیاورید؟یکی از نوکرها گفت: سلطان محمود مرده و شوهرت باید برای او تابوت درست کند! زن با خوشحالی برگشت و به شوهرش گفت:نگفتم که خدا از سلطان محمود بزرگتر است. ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
روزی عده ای کودکان بازی میکردند . حضرت موسی از کنارشان گذشت . کودکی گفت : موسی ما میخواهیم مهمانی بگیریم و خدا را دعوت کنیم از خدا بخواه در مهمانی ما شرکت کند .موسی گفت من می گویم اما نمیدانم خدا قبول کند یا خیر ؟ موسی به کوه رفت ولی از تقاضای کودکان چیزی نگفت . خداوند فرمود موسی صحبتی را از یاد نبرده ای ؟ موسی به یاد قولش با کودکان افتاد و خواسته کودکان را گفت . خداوند فرمود فردا همه قوم را جمع کن و بگو مهمانی بگیرند . من خواهم آمد . مردم مهمانی گرفتند . غذا درست کردند و منتظر ماندند تا خدا بیاید . سر ظهر گدائی به دروازه شهر آمد و تقاضای غذائی کرد . او را راندند ...و باز منتظر ماندند تا خدا بیاید . از خدا خبری نشد . خشمگین به موسی از این بدقولی نالیدند . موسی بسوی خدا رفت تا علت نیامدن را بپرسد . خداوند فرمود من آمدم اما کسی تحویلم نگرفت . من در تجلی همان گدای ژولیده بودم ... بر گرفته از کتاب مقدس تورات.. خداوند به داوود فرمود : ای داوود اگر ژولیده شیدائی را دیدی مصاحبتش را غنیمت دان و او را تکریم گوی . زیرا او از جانب ما با تو سخن می گوید .... 👤خواجه عبدالله انصاری ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆چند سخن از امام علی (ع): التماس به خدا،شجاعت است. اگر براورده شود،رحمت است. اگر براورده نشود،حکمت است. التماس به خلق خدا،ذلت است. اگر براورده شود،منت است. اگر براورده نشود،خفت است. ⚠️ای فرزند آدم ! زمانی كه خدا را می بینی كه انواع نعمت ها را به تو می رساند تو در حالی كه معصیت كاری، بترس ...! ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
💢رجبعلی ربا خوار؟!؟ رجبعلی هوایی معروف به رجب علی صراف از تجار بنام شیراز بود، مغازه اش در نبش ورودی بازار وکیل و کارش حواله دادن پول و صرافی بود و البته پول با دو درصد سود به افراد نیازمند هم وام میداد. عوام او را نزول‌خوار میگفتند. بالاخره رجبعلی عزم زیارت خانه خدا کرد و برای حساب اموال به علما مراجعه کرد .به او میگویند: پول شما از راه صحیح بدست نیآمده ، حرام و قابل محاسبه، کسر خمس و زکات نیست! در حقیقت جوابش کردند و گفتند: حق نداری مکه بروی! رجبعلی که از مکه رفتن منع شده بود بجای سفر حج با هزینه شخصی درمانگاهی در فلکه مصدق شیراز بنا کرد‌ که تمام موارد پزشکی، درمانی و دارویی در آن رایگان بود . وی این بیمارستان خیریه را بنا کرد تا هم ثوابی ببرد و هم کفاره گناهان آن 2 درصد سودش بشود. در سال 1358 برخی از انقلابیون گفتند: این درمانگاه نجس است و حرام، چون از پول ربا ساخته شده و درمانگاه فوق با آن همه تجهیزات و وسایل تخریب و به توالت عمومی تبدیل گردید. هم اینک توالت مذکور به پارکینگی متروکه تبدیل شده! ای کاش رجب علی خان، سر از خاک بر می داشت و 27 تا 38درصد سودی را که نامش نزول هم نمیباشد می دید!!! ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
💢شیطان و برصیصا💢 ابن عباس می گوید : در بنی اسراییل عابدی به نام برصیصا زندگی می کرد که بیماران و مجانین را مداوا می نمود . روزی چند برادر ، خواهر دیوانه خود را برای مداوا نزد او آوردند. برصیصا که سخت شیفنه او شده بود فریب شیطان را خورد و با آن دختر نزدیکی کرد و بدین ترتیب او را حامله نمود . هنگامی که از این موضوع اگاه شد برای درامان ماندن از رسوایی پیش آمده او را به قتل رساند و دفن نمود. شیطان هم از این فرصت استفاده کرد و ماجرا را به اطلاع یکی از برادران این دختر رساند و مکان دفن خواهرش را به او نشان داد . این خبر دهان به دهان گشت و همه ی مردم آگاه شدند . وقتی خبر به گوش پادشاه رسید ، دستور داد برصیصا را نزد ا حاضر سازند . برصیصا هم در مقابل پادشاه به عمل زشت خود اعتراف کرد . پادشاه نیز دستور به صلیب کشیدن او را داد . هنگامی که او را بر روی چوب صلیب گذاشتند شیطان به صورت انسان در برابر او حاضر شد و گفت : ای برصیصا !این من بودم که تو را رسوا ساختم آیا اکنون می خواهی از این وضعیت تو را نجات دهم ؟برصیصا هم پذیرفت . شیطان گفت : ابتدا باید برایم سجده نمایی . برصیصا پرسید : چگونه در این حالت سجده نمایم ؟شیطان گفت : با اشاره این کار را انجام ده . او هم با اشاره بر شیطان سجده کرد و بدین ترتیب کافر شد اما از مرگ رهایی نیافت و به صلیب کشیده شد . خدا در قرآن به داستان او چنین اشاره می کند :"کمثل الشیطان اذ قال للانسان اکفر فلما کفر انی برئ منک انی اخاف الله رب العالمین "(حشر/16) ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘