eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺دوستان برای لحظه ای در جسم و پیکره ی خود دقت کنیم 👌بنگریم که آیا خود به خود به خود به وجود آمده‌ایم یا خالقی علیم و خبیر ما را به وجود آورده❓ ❖ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#حکایت_ملانصرالدین_و_قاضی ملانصرالدین پنج سکه به قاضی شهر داد تا در محکمه ی روز بعد به نفع او رأی صادر کند! روز بعد، قاضی خلاف وعده عمل کرد و به نفع طرف دعوی رأی داد. ملا برای یادآوری در جلسه دادگاه به قاضی گفت: «مگر من دیروز شما را به پنج تن آل عبا قسم ندادم که حق با من است؟!» قاضی گفت: « چرا... ولیکن پس از تو، شخص دیگری مرا به چهارده معصوم سوگند داد!! 📗کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر روز صبح متفاوت باشیم از دیروز لبریز باشیم از امروز و خالی باشیم از فردا صبحتان زیبا و پرگل روزتان پر خنده و شاد و لحظه هایتان ماندنی "سلام، صبح بخیر"♥️🌸 📗کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
✍📔این متن رو باید با آب طلا نوشت👌👍 انسان ها به ميزان حقارتشان توهين ميكنند، به ميزان فرهنگشان عشق ميورزند، و به ميزان كمبودهايشان آزارت ميدهند... هرچه حقيرتر باشند، بيشتر توهين ميكنند تا حقارتشان را جبران كنند! هر چه فرهنگشان غنی تر باشد، بيشتر به ديگران عشق هدیه ميدهند ... و هرچه هويّتشان عميق تر باشد محترمانه تر رفتار ميكنند؛ به اندازه دركشان ميفهمند و به اندازه شعورشان به باورها و حرف هايشان عمل ميكنند . 📗مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
◾️حسین جان.! تمام کوچه ها سیاه پوشِ تواند ! دل ها را نمی دانم ... فکر ها را نمی دانم ... ! تو برای "شُهرت" نرفته بودی ... تو رفتی تا انسانیت را بیدار کنی ... تو یار می خواستی‌ ، نه عزادار ... ! کاش لا اقل عزاداری هایمان بیش از این ها از سرِ دل می بود ... شاید اگر بود ؛ هیچ کودکی شب های خود را توی کارتن سپری نمی کرد ... یا کودکی ، روی بالینِ سنگ ها نمی خوابید ... یا انسانی از گرسنگی و فقر نمی مُرد ... ! عزاداری هایمان اگر واقعی بود ؛ ریشه ی فقر را می خشکاندیم ... ریشه ی "ظلم" را می سوزاندیم ... ! ! ! ! ! ❖ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
🏴یکی از مهترین پیامهای فراموش شده عاشورا شب عاشورا امام حسین به یارانش فرمود: هر کس از شما حق الناسی به گردن دارد برود و آن حق را ادا کند که خداوند شهادتش را نمی پذیرد . او به جهانیان فهماند که حتی شهید شدن در راه خدا در کربلا بالاتر از رعایت حق الناس نیست . در عجبم از کسانی که هزاران گناه میکنند و معتقدند یک قطره اشک بر حسین ضامن بهشت آنهاست. تصورمردم ازحق الناس همان مال مردم خوردن است که تصورصحیحی است ولی رعایت اصول و قواعد عرفی و قانونی و عواطفی دیگران هم حق الناس است . دل شکستن پدر مادر و خواهر و برادر به طرق مختلف کم محلی بی محلی و.... همسایه آزاری مردم آزاری به هر طریق ... گران فروشی و کم فروشی و کم کاری همه ی اینها حق الناس است و با یک گریه‌ی شما پاک نمیشود. ❖ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📚 نادانی بر آن شد تا به الاغی سخن گفتن بیاموزد، پیاپی با درازگوشِ بیچاره حرف می زد و ‌به گمان خود الاغ در حال پیشرفت بود. خردمندی این را دید و به او گفت: ای نادان، بیهوده تلاش نکن و خودت را مضحکۀ دیگران قرار نده. الاغ از تو سخن گفتن نمی آموزد، ولی تو می توانی خاموشی را از او بیاموزی. ❖ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
✍📔بیایید نقص های فرهنگیمان را با هم ریشه کن کنیم. _از بچه ها نپرسیم پدرت را بیشتر دوست داری یا مادرت ؟ _از بچه های فامیل راجع به معدل درسیشان نپرسیم. _سرزده به خانه کسی نرویم. _راجع به متراژ و قیمت خانه صاحبخانه از او نپرسید . راجع به قد و وزن و سن اشخاص و مسایل شخصی سوال نکنید. _وقتی برایمان مهمان می آید تلوزیون را خاموش کنیم . _از عروس و داماد خود به فرزندانمان بدگویی نکنیم. _وقتی پدر یا مادری فرزندش را تنبیه کرده، جلوی بچه طرفداری بچه را نکنیم. _در تربیت فرزند دیگران حتی نوه هایمان هیچ دخالتی نکنیم. _هدایایی را که برای ما مناسب نبودند به دیگران هدیه نکنیم. _بدون اجازه همسایه مهمانی با صدای موزیک بلند در منزل نگیریم. _در مکان های عمومی اگر فرد سالمندی ایستاده، ما ننشینیم. _در مترو و اتوبوس به افراد زل نزنید. _موقع رانندگی داخل ماشین بغلی را نگاه نکنید. _وقتی چراغ سبز میشود، با بوق اعلان نکنید. _به رانندگی خانوم‌ها خرده نگیرید. هرگز کشور خود را با تمام کاستی هایش مسخره نکنید و اجازه ندهید دیگران نیز حرمت شکنی کنند. لطفا فرهنگ سازی کنیم ❖ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📔 پدری برای پسرش تعریف میکرد که: گدایی بود که هر روز صبح وقتی از این کافه‌ی نزدیک دفترم می‌اومدم بیرون جلویم را می‌گرفت.هر روز یک بیست و پنج سنتی می‌دادم بهش... هر روز. منظورم اینه که اون قدر روزمره شده بود که گدائه حتی به خودش زحمت نمی‌داد پول رو طلب کنه. فقط براش یه بیست و پنج سنتی می‌انداختم.مدتی مریض شدم و وقتی دوباره به اون جا برگشتم می‌دونی بهم چی گفت؟ پسر: چی گفت پدر؟ می‌گوید: «سه دلار و پنجاه سنت بهم بدهکاری...! بعضی از خوبی ها و محبت ها، باعث بدعادتی و سوءاستفاده میشه! ❖ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
✍حماسه ای جدید از ایرانیان! سرقت خودروها توسط عزرائیل!😳 شاکی به افسر تحقیق گفت: در یکی از محله‌های تهران دو مرد را به عنوان مسافر سوار کردم. آنها در صندلی عقب کنار هم نشستند. بعد از طی مسافتی مرد جوانی که لباس یک دست سفید به تن داشت به عنوان مسافر سوار شد و در صندلی جلو نشست. او خطاب به من گفت عزرائیل است و آمده جان مرا در ماشین بگیرد. وی افزود: گفتم آقا آرام باشید حالتان خوب نیست، چرا شوخی می‌کنید. بعد به دو مسافر که صندلی عقب نشسته بودند، گفتم این مسافر می‌گوید عزرائیل است حرف‌هایش خنده‌دار نیست؟ اما آن دو به من گفتند من خیالاتی شده‌ام، کسی روی صندلی جلو نیست. شاکی ادامه داد: باورم نمی‌شد که من فقط آن مرد را می‌بینم و آنها او را نمی‌بینند. مسافر سفیدپوش مدام می‌گفت پیمانه عمر تو به سر آمده و باید تو را با خود ببرم. از شدت ترس در کوچه خلوتی خودروی پژویم را متوقف کرده و پیاده شدم. فرار کردم، اما عزرائیل همچنان در تعقیبم بود. بعد هم از شدت ترس بی‌هوش شده و در خیابان افتادم. زمانی که چشم باز کردم در بیمارستان بودم و از خودرویم و مسافران خبری نبود. به محل حادثه که بازگشتم و از افراد حاضر در آنجا پرس‌وجو کردم، متوجه شدم آن دو مسافر و مرد سفیدپوش سوار خودرو شده و رفته‌‌اند. متهمان در بازجویی پلیسی اعتراف کردند یکی از آنها در نقش عزرائیل ظاهر می‌شده و بقیه به عنوان مسافر نقش بازی می‌کردند! ای ایران مرز پرگهر ای خاکت سرچشمه‌ی‌ هنر😁 ❖ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📕 👈 یک ﺯن و شوهر، ﺳﻲ ﺍﻣﻴﻦ ﺳﺎﻟﮕﺮﺩ ﺍﺯﺩﻭﺍﺟﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺟﺸﻦ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ. ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ٣٠ ﺳﺎﻝ ﺣﺘﯽ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﯾﻦ ﺍﺧﺘﻼﻑ ﻭ ﻣﺸﺎﺟﺮﻩﺍﻱ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭﻫﺎﯼ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺤﻠﯽ ﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺭﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺭﺍ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﻨﻨﺪ. ﺳﺮﺩﺑﯿﺮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎ ﻣﯿﮕﻪ: ﺁﻗﺎ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﺮﺩﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ؟ ﯾﻪ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﭼﻄﻮﺭ ﻣﻤﮑﻨﻪ؟ ﻣﺮﺩ ﻣﯿﮕﻪ: ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﻩ ﻋﺴﻞ ﺭﻓﺘﻴﻢ ﺑﻪ ﻳﻚ ﺭﻭﺳﺘﺎﻱ ﺧﻮﺵ ﺁﺏ ﻭ ﻫﻮﺍ . ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺳﺐ ﺳﻮﺍﺭﯼ، ﺩﻭ ﺗﺎ ﺍﺳﺐ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﯾﻢ. ﺍﺳﺒﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺧﻮﺏ و آرام ﺑﻮﺩ. ﻭﻟﯽ ﺍﺳﺐ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﯾﻪ ﮐﻢ ﺳﺮﮐﺶ ﺑﻮﺩ. ﺳﺮ ﺭﺍﻫﻤﻮﻥ ﺍسبی که همسرم سوار شده بود ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﯾﺪ ﻭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺯﯾﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺟﻤﻊ ﻭ ﺟﻮﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺍﺳﺐ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : "ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻟﺖ ﺑﻮﺩ" ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﻪ ﺍﺳﺐ ﮐﺮﺩ ﻭﮔﻔﺖ : "ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻣﺖ ﺑﻮﺩ!" ﻭ ﺑﻌﺪ ﺳﻮﺍﺭ ﺍﺳﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﯾﻢ. ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﺳﺐ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻮﻣﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺭﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ؛ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺗﻔﻨﮕﺸﻮ ﺍﺯ کیفش ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺷﻠﯿﮏ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﻭﻥ ﺍﺳﺐ ﺭﻭ ﮐﺸﺖ. من ﺳﺮ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺩﺍﺩ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﯼ ﺭﻭﺍﻧﯽ؟ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﺷﺪﯼ؟ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺯﺩ ﺑﻪ ﺷﻮﻧﻪ ﺍﻡ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻟﺖ ﺑﻮﺩ... ﻭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﻣﺎ ﺍﺯ ﻫﻤﻮﻥ لحظه ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﭘﺎﯾﻪ ﺭﯾﺰﯼ ﺷﺪ!😂 ❖ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
نام زیبای پدر با سیم و زر باید نوشت خوبو عالی با عیاری معتبر باید نوشت برکت نان و نمک از همت والای اوست این چنین گویم که نامش تاج سر باید نوشت❤️ ❖ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin