eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
🔥عذاب قانون‏شكنان و تماشاچيان‏ يكى از داستان‏هاى جالب قرآن داستان اصحاب سَبت است كه به طور فشرده در سوره اعراف بيان شده است، داستان آنان كه قانون را شكستند و آنان كه قانون شكنان را از اين كار نهى نكردند و هر دو گروه به صورت بوزينه‏ها مسخ شدند اصل ماجرا چنين است: عصر پيامبرى حضرت داوود عليه‏السلام بود. در اين عصر گروهى در شهر ايله كه در ساحل درياى سرخ قرار داشت، زندگى مى‏كردند، خداوند آن‏ها را از صيد ماهى در روز شنبه نهى كرده بود، و پيامبران اين نهى خدا را به آن‏ها گفته بودند، آن روز را ماهيان احساس امنيت مى‏كردند كنار دريا ظاهر مى‏شدند ولى روزهاى ديگر به قعر دريا مى‏رفتند. دنياپرستان بنى اسرائيل براى صيد ماهى فراوان، كلاه شرعى و نقشه عجيبى طرح كردند و آن نقشه اين بود كه حوضچه‏ها و جدول‏هايى در كنار دريا درست كنند، به طورى كه ماهى‏ها به آسانى وارد حوضچه شوند، و آن‏ها را روز شنبه در آن حوضچه‏ها محبوس نمايند، و روز يكشنبه اقدام به صيد آن‏ها كنند و همين نقشه عملى شد. با همين نيرنگ و ترفند ماهى زيادى نصيبشان مى‏گرديدو ثروت سرشارى را از اين راه به دست مى‏آوردند و مدتى زندگى را به اين منوال پشت سر نهادند. در آن شهر حدود هشتاد و چند هزار نفر جمعيت زندگى مى‏كردند، اينها مطابق رواياتى كه نقل شده سه دسته بودند: يك دسته از آن‏ها (حدود هفتادهزار نفر) به اين حيله خشنود بودند و به آن دست زدند، و يك دسته از آن‏ها كه حدود ده هزار نفر بودند، آنان را از مخالفت خداوند نهى مى‏كردند، دسته سوم ساكت بودند و به علاوه به نهى كنندگان مى‏گفتند: لِمَ تَعِظُونَ قَوماً اللهُ مُهلِكُهُم اَو مُعَذِّبُهم عذاباً شديداً؛ چرا قومى را كه خدا هلاكشان مى‏كند يا عذاب بر آن‏ها نازل مى‏كند، پند مى‏دهيد؟ نهى‏كنندگان در پاسخ مى‏گفتند: ما اين قوم را پند مى‏دهيم تا در پيشگاه خداوند معذور باشيم (يعنى اگر كسى نهى از فساد نكند، وظيفه‏اش را انجام نداده و معذور نيست؟ كوتاه سخن آن كه: گفتار اين دسته كه مكرر نهى از منكر می‏كردند، تأثير نكرد، وقتى كه در گفتار خود اثر نديدند از آن‏ها دورى كرده و در قريه ديگرى سكونت نمودند و با خود گفتند: هيچ اطمينانى نيست، چرا كه ممكن است ناگهان نيمه شبى عذاب نازل شود و ما در ميان آن‏ها باشيم. پس از رفتن آن‏ها، شبانگاه خداوند تمام ساكنين شهر ايله را به صورت بوزينه‏ها مسخ كرد. صبح كه شد كسى دروازه شهر را باز نكرد، نه كسى وارد میشد و نه كسى از شهر بيرون میامد خبر اين حادثه به روستاهاى اطراف رسيد ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
📚ويژگیهاى همسايه داوود عليه‏السلام در بهشت‏ روزى داوود عليه‏السلام عرض كرد: خدايا همسايه من در بهشت كيست؟ خداوند به او وحى كرد: او متَّى پدر حضرت يونس است. داوود عليه‏السلام از خداوند اجازه خواست تا به زيارت و ديدار متّى برود. خداوند اجازه داد داوود دست پسرش سليمان عليه‏السلام را كه در آن هنگام خردسال بود گرفت و با هم به ديدن متّى رفتند. پس از ورود به خانه متّى، ديد خانه او بسيار ساده و با حصير ساخته شده است، ولى متّى نبود. از همسر متّى پرسيد: متى كجاست؟ او گفت: براى كندن به بيابان رفته است. داوود و سليمان صبر كردند تا آمد، ديدند پشته‏اى از هيزم بر پشت گرفته است و پس از رسيدن هيزم را به زمين گذاشت و در معرض فروش نهاد و گفت: كيست كه اين مال حلال را به درهمى از حلال از من خريدارى نمايد؟ داوود و عليهماالسلام جلو آمدند و سلام كردند. متى آن‏ها را به خانه برد. مقدارى گندم خريد و آسيا كرد، و در گودالى از سنگ خمير نمود. سپس آن را بر روى نهاد و پخت. آن گاه آن را با آب مقدارى نمك نزد مهمانان گذاشت، و در كنار ايشان نشست و مشغول صحبت شد، تا به آن‏ها سخت نگذرد، و خود دو زانو كنار سفره نشست و هر لقمه‏اى كه به دهان مى‏گذاشت در آغاز آن بسم‏الله مى‏گفت و پس از خوردن آن اَلْحَمْدُلِلَّه را به زبان مى‏آورد. تا اين كه اندكى آب نوشيد و آن گاه گفت: خدا را سپاس میگويم، اى خدا حمد و سپاس از آن تو است كه به من و سلامتى دادى، و مرا دوست خود گردانيدى و آن همه نعمت را كه به من داده‏اى به چه كسى ديگرى دادى؟ زيرا گوش، چشم و دست‏ها و همه اعضايم سالم است، و به من بخشيدى تا به كندن هيزم بپردازم و آن را بياورم و بفروشم، هيزمى را كه در كشت آن زحمتى نكشيده‏ام، كسى را فرستادى تا آن را از من خريدارى كند، و من از بهاى آن گندم را تهيه كنم، كه خودم از آن گندم را نكاشته‏ام، و برايش زحمت نكشيده‏ام، و سنگى را در اختيار نهادى تا گندم را آرد كنم، و آتشى را در اختيار نهادى تا آن را بر افروزم و نان بپزم و آن را بخورم و خود را براى اطاعت تو تقويم كنم، و سپاس مخصوص تو است. آن گاه با صداى بلند و جانسوز گريه كرد. داوود عليه‏السلام به سليمان عليه‏السلام گفت: فرزندم! سزاوار است چنين ‏ اى در بهشت داراى مقام ارجمند، باشد زيرا بنده‏ اى از متّى نديده‏ ام. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
العجل یا صاحب الزمان🍃💔 این عشقِ آتشین ، زِ دلم پاڪ نمےشود مجنون بہ غیر خانہ‌ے لیلا نمےشود بالاے تخٺ یوسف ڪنعان نوشتہ‌اند هر یوسفے ڪہ یوسفِ زهرا نمےشود 🌷
📚کک به تنور يکى بود و يکى نبود، ککى بود، با مورچه‌اى که با هم يار و ياور بودند. يک روز کک به مورچه گفت: 'من خيلى گرسنه‌ام، بايد با يک چيزى شکمم را وصله پينه کنم' . مورچه‌هه گفت: 'منم مثل تو' . گفتند: 'خوب، چه بگيريم، چه نگيريم اگر گردو بگيريم پوست دارد، کشمش بگيريم دم دارد، سنجد بگيريم سنجد دارد. بهتر اين است که گندم بگيريم، ببريم آسياب آرد کنيم، بياريم خانه؛ نان بپزيم و بخوريم' .کک رفت گندم گرفت آورد داد به مورچه. مورچه برد با آسياب آرد کرد آورد به خانه. مورچه آرد را الک کرد و توى لوک خمير کرد و چونه درست کرد، کک هم رفت تنور را آتش کرد و گرم کرد.اما هنوز نان اول را به تنور نبسته بود؛ که افتاد توى تنور و سوخت. مورچه وقتى ديد کک سوخت، شيون و زارى کرد و يخه چاک داد و آمد بيرون، بنا کرد خاک به سر ريختن. کفترى بالاى درخت بود و ديد، پرسيد: 'مورچه خاک به سر چرا خاک به سر؟' گفت: 'کک به تنور مورچه خاک به سر' . کفتره هم پرهاى دمبش را ريخت. درخت گفت: 'کفتر دم بريز' . درخت هم برگ‌هايش را ريخت. آب آمد از پاى درخت رد بشود، ديد درخت هيچ برگ ندارد. پرسيد: 'درخت برگ ريزان، چرا برگ ريزان؟‌' گفت: 'کک به تنور؛ مورچه خاک به سر، کفتر هم دم بريز، درخت برگ ريزان' . آب هم گل‌آلود شد و رفت به طرف گندم‌زار. گندم‌ها پرسيدند: 'آب گل‌آلود، چرا گل‌آلود؟' گفت: 'کک به تنور، مورچه خاک به سر، درخت برگ ريزان، آب گل‌آلود' .گندم‌ها هم همه به سر به ته شدند. در اين ميان دهقان به گندم‌زار رسيد، ديد گندم‌ها سر به ته هستند. گفت: 'گندم سر به ته؛ چرا سر به ته؟' گفتند: 'کک به تنور، مورچه خاک به سر، درخت برگ ريزان، آب گل‌آلود، گندم سر به ته' . پایان داستان در قسمت بعد... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
📚سابقه ضرب‌المثل :«کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من» دو بلدرچین در کشتزاری آشیانه داشتند. روزی پرنده ی مادر به جوجه ی خویش که بتازگی پریدن آموخته بود سپرد تا بر بام خانه ی صاحب ملک بنشیند و از چگونگی آبیاری کشتزار آگاه شود. پرنده خبر آورد که صاحب کشت گرفتار است و یکی از همسایگان را مأمور آبیاری کرده است. بلدرچین مادر خطاب به فرزندش گفت "آسوده بخواب ، آشیانه ی ما در امان است زیرا کسی برای آبیاری گامی بر نخواهد داشت." روز بعد، باز هم پرنده برای خبر گیری بر بام خانه ی مالک زمین نشست و این کار یک هفته تکرار شد و هر مرتبه شنید که کشاورز از دوستان و بستگان و همسایگان چپ و راست خود تقاضای کمک می کند اما همه بهانه می تراشند و عذرخواهی می کنند. روز هشتم قاصد خبر آورد که کشاورز نگران تباه شدن محصول خویش است و به خانواده اش گفته است که فردا، خود برای آبیاری کمر همت خواهد بست. بلدرچین مادر به فرزند خویش گفت :همین امروز از اینجا خواهیم رفت زیرا کشاورز از کمک دیگران نومید شده و خود تصمیم به انجام کار گرفته است.” ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚چوپان ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺎ ماشین ﺷﺨﺼﯽ‌ﺍﺵ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺫﺍﻥ ﻇﻬﺮ ﺗﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩ‌ﻫﺎﯼ بیرون ﺷﻬﺮ، ﺭﻭﯼ ﺗﭙﻪ‌ﺍﯼ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﭼﺮﺍ. ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ. ﺍﺯ ﺍﻭ پرسید ﭼﻪ چیز ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪﻩ ﺗﺎ ﻧﻤﺎﺯﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺩﺍ ﮐﻨﯽ؟ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻧﻢ ﻧﯽ می‌زنم ﺁﻧﻬﺎ ﮔﺮﺩ ﻣﻦ ﺟﻤﻊ می‌شوند. ﺣﺎﻝ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍ ﻣﻦ را صدا می‌زند ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺘﺶ ﻧﺮﻭم ﺍﺯ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﻢ کمترم ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
📚داستان پيروزى بنى اسرائيل به فرماندهى طالوت‏ طالوت از سوى اشموئيل و بنى اسرائيل به عنوان فرمانده كل قواى بنى اسرائيل منصوف شد، طالوت سپاهيان را بازسازى و منظم كرد و به سوى جبهه روانه ساخت، در مسير راه براى آن كه آن‏ها را آزمايش كند، با اين كه تشنه بودند و آب نداشتند، به آن‏ها گفت: در سر راه به نهر آبى مى‏رسيد، خداوند شما را به وسيله آن آب آزمايش مى‏كند، آن‏ها كه به هنگام تشنگى از آب بنوشند از من نيستند، و آن‏ها كه جز يك پيمانه با دست خود، بيشتر از آن نخورند از من هستند. همه لشگر - جز اندكى - از آن آب نوشيدند. طالوت دريافت كه افراد محكم و با ايمان امتحان داده كه مى‏توان با آن‏ها جنگيد همان گروه اندكند كه از آب ننوشيدند يا به اندازه يك كف دست نوشيدند. طالوت با همان گروه اندك از نهر آب گذشتند، عده‏اى از آن‏ها با مقايسه كمى افراد خود با انبوه فراوان دشمن، گفتند: ما توانايى مقابله با دشمن به فرماندهى جالوت را نداريم. ولى آن‏ها كه به لقاء الله و روز رستاخيز اعتقاد داشتند، با اراده قاطع گفتند: كَم مِن فِئَةٍ قليلَةٍ غَلَبَت فَِةٌ كثيرةً بِاِذنِ اللهِ و اللهُ مَعَ الصابرين. چه بسيار گروه‏هاى كوچكى كه به فرمان خدا بر گروه‏هاى عظيمى پيروز شدند، و خداوند با صابران (و استقامت كنندگان) است. لشكر اندك بنى اسرائيل به حركت خود به سوى جبهه ادامه دادند، در حالى كه طالوت در پيشاپيش آن‏ها حركت مى‏كرد تا به جايى رسيدند كه لشگر نيرومند جالوت نمايان و ظاهر شد. طالوتيان در برابر آن قدرت عظيم قدرت كشيدند و دست به دعا برداشته و گفتند: رَبَّنا أفرِغْ عَلَينا صَبرو ثَبِّت اَقدامَنا عَلَى القَومِ الكافِرينَ؛ پروردگارا! پيمانه مقاومت و تحمل و صبر را بر ما بريز، و گام‏هاى ما را ثابت بدار، و ما را بر جمعيت كافران پيروز گردان. اين گروه اندك با اراده‏اى محكم و روحيه‏اى عالى به فرماندهى طالوت فرمانده لايق و با ايمان به قلب لشگر دشمن زدند. در آن وقت حضرت داوود به عنوان جوان ناشناس در ميان لشگر بنى اسرائيل بود. به وسيله فلاخنى كه در دست داشت، در پيشاپيش لشگر، جالوت فرمانده دشمن را هدف قرار داد و يكى دو سنگ به سوى او افكند، آن يك سنگ يا دو سنگ به او اصابت كرد به طورى كه جالوت جيغ و فرياد كشيد و بر زمين افتاد و در خون خود غوطه ور شد و به هلاكت رسيد. با كشته شدن جالوت، سپاه او فروپاشيدند و فرار را بر قرار ترجيح دادند. به اين ترتيب طالوت با لشكر اندك بنی اسرائيل بر دشمنان پيروز شدند. حضرت داوود عليه‏السلام از آن وقت داراى موقعيت عظيم در نزد اشموئيل و بنى اسرائيل گرديد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ✍مردی برای تهیدستی خرابه‌نشین همیشه غذا می‌برد و تهیدست همیشه به او ناسزا می‌گفت و مرد غذا را می‌داد و باز می‌گشت بدون این‌که ناراحت شود و سخنی بگوید؛ جز سکوت و تبسم چیزی در مقابل ناسزاهای آن مرد به او نشان نمی‌داد. گاهی روزها مرد با پسر جوانش می‌رفت و برای این‌که او از برخورد مرد تهیدست ناراحت نشود پسرش را داخل خرابه نمی‌برد. روزی پسر جوان از بیرون خرابه صدای ناسزاهای مرد تهیدست را شنید و برای این‌که پدرش ناراحت نشود سکوت کرد و فردا به خرابه رفت. از تهیدست سؤال کرد: چه کسی برای تو غذا می‌آورد؟ گفت: مردی می‌آورد که خیلی مهربان است و من او را خیلی دوستش دارم و تعجب می‌کنم که تا بحال در عمرم هیچ کس را به این اندازه دوست نداشته‌ام. پسر داستان را برای پدر تعریف کرد و گفت: چرا با کسی که به تو ناسزا می‌گوید مهربانی می‌کنی و دوستش داری؟ پدر گفت: من به خاطر ترس از خدا و محبتی که به خدای خود دارم و دوستش دارم در برابر اهانت‌های آن مرد صبر و سکوت می‌کنم، این مرد گمان می‌کند من او را دوست دارم که سکوت می‌کنم. بدان! خداوند از هرگونه محبت و عزت بخشیدن ما بی‌نیاز است کسی که خدا را دوست بدارد و از روی محبت خدا صبر و سکوت بر مرارت او کند با این کار دوستی و محبت خلایق را از آن خود می‌کند. کسی که خدا را عزیز کند و هر کار نیکی که کرد بگوید از لطف خداست، خود را در نظر بندگان با تواضع خویش عزیز کرده است. ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘