📚داستان کوتاه
روزي فقيري به در خانه مردي ثروتمند ميرود تا پولي را به عنوان صدقه از او بخواهد. هنوز در خانه را نزده بود که از پشت در شنيد که صاحب خانه با افراد خانواده خود بحث و درگيري دارد که چرا فلان چيز کم ارزش را دور ريختيد و مال من را اين طور هدر داديد؟! مرد فقير که اين را ميشنود قصد رفتن ميکند و با خود ميگويد وقتي صاحبخانه بر سر مال خود با اعضاي خانوادهاش اين طور دعوا ميکند، چگونه ممکن است که از مالش به فقيري ببخشد؟!
از قضا در همان زمان در خانه باز ميشود و مرد ثروتمند از خانه بيرون ميزند و فقير را جلوي خانه ميبيند. از او ميپرسد اينجا چه ميکند؟ مرد فقير هم ميگويد کمک ميخواسته اما ديگر نميخواهد و شرح ماجرا ميکند. مرد غني با شنيدن حرفهاي او، لبخندي ميزند، دست در جيب ميکند مقداري پول به او ميبخشد، و مي گويد: حساب به دينار، بخشش به خروار
از آن زمان اين ضرب المثل را در مورد افرادي به کار مي برند که حواسشان به حساب و کتابشان هست، اما در زمان مناسب هم بي حساب و کتاب مال خود را ميبخشند.
@Bohlol_Molanosradin
مداحی_آنلاین_گریونه_آسمون_واسه_احوال_من_جواد_مقدم.mp3
7.51M
🔳 #شهادت_امام_کاظم(ع)
🌴گریونه آسمون واسه احوال من
🌴ای وای از غربت و از این اقبال من
🎙 #جواد_مقدم
⏯ #زمینه
👌بسیار دلنشین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴امام موسی کاظم علیه السلام می فرمایند:
همانا بدنهای شما را بهایی جز بهشت نیست
پس آنها رابه غیر بهشت نفروشید.
اداره تبلیغات شهرستان شوشتر
🌾🔥🌾🔥🌾🔥🌾🔥🌾
#داستان_آموزنده📔📔
روزے مرد دانایی داشت از ڪوچه اے میگذشت شنید ڪه استادے به شاگردهایش میگوید: من در سه مورد مخالفم.❌
🔻یک اینڪه مے گوید خدا دیده نمیشود. پس اگر دیده نمے شود وجود هم ندارد.
🔻دوم مے گوید: خدا شیطان را در آتش جهنم مے سوزاند در حالے ڪه شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیرے در او ندارد.
🔻سوم هم مے گوید : انسان ڪارهایش را از روے اختیار انجام مے دهد در حالے ڪه چنین نیست و از روے اجبار انجام مے دهد.
✍🏻 مرد دانا وقتی شنید فورا ڪلوخے دست گرفت و به طرف او پرتاب ڪرد. اتفاقا ڪلوخ به وسط پیشانے استاد خورد. استاد و شاگردان در پے او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند.
✍🏻 خلیفه گفت : ماجرا چیست؟
استاد گفت : داشتم به دانش آموزان درس مے دادم ڪه این مرد با ڪلوخ به سرم زد. و الان درد مے ڪند. مرد دانا پرسید : آیا تو درد را مے بینے؟ گفت : نه مرد دانا گفت : پس دردے وجود ندارد. ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستے و این ڪلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیرے ندارد. ثالثا : مگر نمے گویے انسانها از خود اختیار ندارند ؟ پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم.
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
@hkaitb
❤️🌿❤️🌿❤️🌿❤️🌿
#داستانپندآموز📒
اذان بی موقع و نام خدا برای دادخواهی !
♥🌿آورده اند که در زمان عضدالدوله دیلمی، پینه دوزی بود که دختری زیبا داشت. سرهنگی عاشق دختر شد. پدرِ او را احضار نمود و به او تکلیف نمود تا دخترش را به عقد او درآورد. پینه دوز جواب داد تو سرهنگ و امیر لشکری و من مردی فقیر و پینه دوزی بیش نیستم. این وصلت جور نمی آید و من باید دخترم را به شخصی دهم که همردیف خودم باشد. سرهنگ هر چه اصرار نمود پینه دوز زیر بار نرفت. به ناچار سرهنگ گماشتگان خود را فرستاد تا آن دختر را از خانه پدرش به جبر و زور درآورده تسلیم او نمودند.
♥🌿پینه دوز بیچاره به هر کجا که شکایت نمود به عرض او رسیدگی نشد. لاعلاج عریضه به عضدالدوله نوشت. عریضه را به شاه ندادند و جوابی به او نرسید. به ناچار روزی به نزدیک دارالاماره آمد و با صدای بلند بنا کرد به اذان گفتن! شاه از صدای اذان بی موقع از قراولان سوال نمود. گفتند: پیرمردی است که دادخواهی دارد و چون او را راه نداده اند به اذان گفتن مشغول شده. عضدالدوله دستور داد تا او را به حضور او بیاورند و چون به نزد شاه رسید عرض حال خود را به سمع او رساند. عضدالدوله امر به احضار او داد و چون سرهنگ آمد پرسید: آیا این پیرمرد راست می گوید؟ تو دختر او را به زور ربوده ای؟
♥🌿سرهنگ سر به زیر انداخت و جوابی نداد. عضدالدوله مجددا سوال نمود. سرهنگ به گناه خود اعتراف و اضافه نمود که دختر پینه دوز خود را کشته. شاه از این قضیه بسیار متاثر و با آنکه سرهنگ را زیاد دوست می داشت، امر نمود تا او را دو نیمه نموده و در چهارسوق شهر آویزان نمودند تا عبرت دیگران شده و ناموس مردم را بازیچه نگیرند و بعد حکم نمود تا هر کس دادخواهی دارد و به حضور نتواند رسید، به نزدیک قصر آمده و اذان بگوید !
💟 داستان های جالب وجذاب
@hkaitb
#حکایت
مور و زنبور
ﺯﻧﺒﻮﺭﯼ ﻣﻮﺭﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﺰﺍﺭ ﺣﯿﻠﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪ
ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﻧﺞ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﯽﺩﯾﺪ ﻭ ﺣﺮﺻﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯽﺯﺩ.
ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ:
ﺍﯼ ﻣﻮﺭ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﺭﻧﺞ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﻧﻬﺎﺩﻩﺍﯼ ﻭ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩﺍﯼ!؟
ﺑﯿﺎ ﺗﺎ ﻣﻄﻌﻢ ﻭ ﻣﺸﺮﺏ (ﺁﺏ ﻭ ﻏﺬﺍی) ﻣﻦ ﺑﺒﯿﻦ، ﮐﻪ ﻫﺮ ﻃﻌﺎﻡ ﮐﻪ ﻟﺬﯾﺬﺗﺮ ﺍﺳﺖ، ﺗﺎ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﺨﻮﺭﻡ ﺑﻪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﺎﻥ ﻧﺮﺳﺪ،
ﺁﻧﺠﺎﮐﻪ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻧﺸﯿﻨﻢ ﻭ ﺁﻧﺠﺎﮐﻪ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺧﻮﺭﻡ ...
ﺍﯾﻦ ﺑﮕﻔﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺩﮐﺎﻥ ﻗﺼﺎﺑﯽ ﭘﺮ ﺯﺩ ﻭ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﭘﺎﺭﻩﺍﯼ ﮔﻮﺷﺖ ﻧﺸﺴﺖ.
ﻗﺼﺎﺏ ﮐﺎﺭﺩ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﺰﺩ ﻭ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ ...
ﻣﻮﺭ ﺑﯿﺎﻣﺪ ﻭ ﭘﺎﯼ ﺍﻭ ﺑﮕﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﮑﺸﯿﺪ ...
ﺯﻧﺒﻮﺭ ﮔﻔﺖ: ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﻣﯿﺒﺮﯼ؟
ﻣﻮﺭ ﮔﻔﺖ:
ﻫﺮﮐﻪ ﺑﻪ ﺣﺮﺹ ﺑﻪ ﺟﺎﺋﯽ ﻧﺸﯿﻨﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺧﻮﺍﻫﺪ، ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯿﺶ ﮐﺸﻨﺪﮐﻪ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ!..
ﻭ ﺍﮔﺮ ﻋﺎﻗﻞ ﯾﮏ ﻧﻈﺮ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺳﺨﻦ ﺗﺎﻣﻞ ﮐﻨﺪ، ﺍﺯ ﻣﻮﻋﻈﻪ ﻭﺍﻋﻈﺎﻥ ﺑﯽﻧﯿﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ ...
ﺟﻮﺍﻣﻊ _ ﺍﻟﺤﮑﺎﯾﺎﺕ
ﺳﺪﯾﺪ ﺍﻟﺪﯾﻦ ﻣﺤﻤﺪ ﻋﻮﻓﯽ
@hkaitb
کانال عشاق الحسین_۲۰۲۳_۰۲_۱۶_۰۸_۱۳_۵۴_۶۷۱.mp3
8.85M
"باب الحوائج آقا موسی ابن جعفر
حاج سید مجید بنی فاطمه
#شهادتامامموسیکاظم(ع)🖤
تعجیل در فرج مولا #صلوات
🕯آخرین #پنجشنبه بهمن است
🥀ثانیه هایمان بوی دلتنگی میدهد
🕯چه مهمانان ساکتی هستند
🥀رفتگان و گذشتگان
🕯نه به دستی
🥀ظرفی آلوده میکنند
🕯نه به حرفی دلی را میشکنند
🥀تنهابه فاتحه وصلواتی قانعند
🥀هدیه کنیم فاتحه و صلواتی
🕯بہ همہ عزیزان سفرکرده
🥀روحشان شاد و یادشان گرامی
#فاتحه_وصلوات
#پنجشنبه
#شادی_روح_گذشتگان_صلوات
💛💚💛💚💛💚💛💚
#عبرتآموز📚
لقماﻥ ﺣﮑﯿﻢ، ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ...
ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﺯﺩ، ﮐﻪ ﺑﺮﺧﯿﺰ تا ﺍﺯ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﺟﺎ ﻧﻤﺎﻧﯽ...
ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﺍ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺑﺨﻮﺍﺏ ﻏﻼﻡ!
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﺳﺖ!
ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻧﻤﺎﺯ ﺻﺒﺢ ﺷﺪ؛
ﻟﻘﻤﺎﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺭﺍ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺍﺯ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﻧﻤﺎﺯﮔﺰﺍﺭﺍﻥ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﺎﻧﺪ.
ﻭﻟﯽ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻫﻤﺎﻥ ﭘﺎﺳﺦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻟﻘﻤﺎﻥ ﺩﺍﺩ!
ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﻃﻠﻮﻉ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻟﻘﻤﺎﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺁﻣﺪ
ﮐﻪ ﺍﯼ ﺑﯿﺨﺒﺮ! ﺍﺯ ﮐﺎﺭﻭﺍﻥ ﻧﻤﺎﺯﮔﺮﺍﻥ ﺟﺎﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯼ!
ﺑﺮﺧﯿﺰ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻫﺴﺘﯽ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺳﺠﻮﺩ ﻭ ﺗﺴﺒﯿﺢ ﺍﻧﺪ، ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺏ ﻏﻔﻠﺖ ﺭﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ!
ﻭ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺩﻝ ﺑﺎﯾﺪ ﺻﺎﻑ ﺑﺎﺷﺪ، ﺑﻪ ﻋﻤﻞ ﻧﯿﺴﺖ!
ﺧﺪﺍ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻣﺎ ﻧﺪﺍﺭﺩ...
ﺭﻭﺯ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﮐﯿﺴﻪ ﺍﯼ ﮔﻨﺪﻡ ﺑﻪ ﻟﻘﻤﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﺑﮑﺎﺭﺩ.
ﻭ ﻟﻘﻤﺎﻥ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﻭﺧﺖ ﻭ ﻣﺸﺘﯽ ﺗﺨﻢ ﻋﻠﻒ ﻫﺮﺯ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﭘﺎﺷﯿﺪ!
ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺩﺭﻭ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺩﯾﺪ ﺩﺭ ﺑﺎﻍ ﺟﺰ ﻋﻠﻒ ﻧﯿﺴﺖ...
ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻟﻘﻤﺎﻥ ﺟﻮﯾﺎ ﺷﺪ،
ﻟﻘﻤﺎﻥ ﮔﻔﺖ ﺍﯼ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺍﺯ ﻋﻤﻞ ﺷﻤﺎ ﭼﻨﺎﻥ ﮔﻤﺎﻥ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻧﯿﺖ ﺻﺎﻑ ﺑﺎﺷﺪ،
ﻋﻤﻞ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ!
ﻟﺬﺍ ﻣﻦ ﮔﻨﺪﻡ ﮔﺮﺍﻧﺒﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﻧﭙﺎﺷﯿﺪﻡ،
ﺑﻠﮑﻪ ﺗﺨﻢ ﻋﻠﻒ ﻫﺮﺯ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﯿﺖ ﮔﻨﺪﻡ ﺑﺬﺭ ﮐﺮﺩﻡ!!!!
ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﯽ ﻧﯿﺖ ﻭ ﺩﻝ ﺑﺎﯾﺪ ﺻﺎﻑ ﺑﺎﺷﺪ...
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻋﻤﻞ ﻣﺎ ﻧﯿﺎﺯ ندارد!
@Bohlol_Molanosradin
🔷🔹🔹🔹🔹🔹
📚حکایت کوتاه
در چين باستان، شاهزاده جواني تصميم گرفت با تکه اي عاج گران قيمت چوب غذاخوري بسازدپادشاه که مردي عاقل و فرزانه بود، به پسرش گفت:
«بهتر است اين کار را نکني، چون اين چوب هاي تجملي موجب زيان توست!»
شاهزاده جوان دستپاچه شد. نميدانست حرف پدرش جدي است يا دارد او را مسخره ميکند.
اما پدر در ادامه سخنانش گفت:
وقتي چوب غذاخوري از عاج گران قيمت داشته باشي، گمان ميکني که آنها به ظرف هاي گلي ميز غذايمان نمي آيند. پس به فنجان ها و کاسه هايي از سنگ يشم نيازمند ميشوي.
در آن صورت، خوب نيست غذاهايي ساده را در کاسه هايي يشمي با چوب غذاخوري ساخته شده از عاج بخوري.
آن وقت به سراغ غذاهاي گران قيمت و اشرافي ميروي.
کسي که به غذاهاي اشرافي و گران قيمت عادت ميکند، حاضر نميشود لباس هايي ساده بپوشد و در خانه اي بي زر و زيور زندگي کند.
پس لباس هايي ابريشمي ميپوشي و ميخواهي قصري باشکوه داشته باشي.
به اين ترتيب به تمامي دارايي سلطنتي نياز پيدا ميکني و خواسته هايت بي پايان ميشود.
در اين حال، زندگي تجملي و هزينه هايت بي حد و اندازه ميشود و ديگر از اين گرفتاري خلاصي نداري.
«نتيجه اين امر فقر و بدبختي و گسترش ويراني و غم و اندوه در قلمرو سلطنت ما
و سرانجام تباهي سرزمين خواهد بود...
چوب غذاخوري گران قيمت تو تَرَک باريکي بر در و ديوار خانه اي است، که سرانجام ويراني ساختمان را درپي دارد.»
شاهزاده جوان با شنيدن اين سخنان خواسته اش را فراموش کرد.
سال ها بعد که او به پادشاهي رسيد، درميان همه به خردمندي و فرزانگي شهرت يافت.
@Bohlol_Molanosradin