✨﷽✨
🔴من هم دنیا را بر تو هرگز زندان نخواهم کرد
✍️تاجر جوانی در شام بود که مالالتجارهای را که به او میرسید مدتدار و نسیه به مردم شهر میداد تا تجارت کنند و برخی بدهی او را نمیدادند و تاجر با اینکه میتوانست آنان را زندانی کند ولی هرگز چنین نمیکرد. هر کسی بر شام مالالتجارهای از شهر دیگر میآورد دنبال آن مرد جوان میگشت تا با او معامله کند. روزی دوستی از او پرسید: چرا کسی را به خاطر بدهیاش زندان نمیکنی تا دیگر بدهکاران هم بترسند و بدهی خود بیاورند؟ تاجر جوان گفت: شبی قرآن میخواندم که به این آیه رسیدم: وإِنْ کَانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلَیٰ مَیْسَرَةٍ ۚ وَأَنْ تَصَدَّقُوا خَیْرٌ لَکُمْ ۖ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (280 - بقره)
و اگر (کسی که از او طلبکار هستید) تنگدست شود به او مهلت دهید تا توانگر گردد، و بخشیدن آن (به هنگام تنگدستی وی) به رسم صدقه، برای شما بهتر است اگر (به مصلحت خود) دانایید. که خدای من به من امر کرده بود در دنیایی که خودش زندان است کسی را برای آن زندانی نکنم و مراعات کنم زندانیان دنیا را که از تنگدستی طلب مرا نمیدهند. چون بعد از خواندن قرآن به خواب رفتم هاتفی مرا در رویا گفت: ای بنده ما! تا زمانی که در دنیا، بندهای از ما را برای طلبت زندانی نمیکنی، بدان من هم دنیا را بر تو هرگز زندان نخواهم کرد.
و وقتی از طلب خویش در حق بندگان ناتوان ما میگذری من نیز طلب خویش از عبادت تو، که تو را برای آن خلق کردهام خواهم گذشت. گفتم: خدایا! مرا ببخش که زیاد اهل ذکر تو در مسجد و محراب و با تسبیح نیستم و مرا به خاطر فراموشی ذکر خود در دنیا به ضنکا و سختی معیشت که تو بر فراموشکاران ذکر خود در قرآن وعده دادهای مبتلا مساز. ندا آمد:ای جوان! تو با مراعات بندگان تنگدست ما در ذکر ما هستی، بالاترین ذکری که خود از آن غافلی.
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
@hkaitb
✨﷽✨
🔴خدا رحمت کند مرحوم آیت الله کشمیری میفرمود که حاج هادی ابهری آمده بود به عراق و زیارت، مشهور بود که این عاشق آقا سیدالشهداء است، این بَکّاء است، این حسینی است، این اهل شهود است و خیلیها هم نزد او میرفتند؛
حتی کسانی که این حرفها را قبول نداشتند حاج هادی را قبول داشتند، میدیدند یک پیرمردی است که نه چیزی از کسی میخواهد، بعد هم سوق به عشق حسین میدهد، بعد هم یک سؤالی از او میکنی جواب میدهد، بعد هم باری را بلند میکند، در راستای اصلاح زندگی افراد چیزی به نظر او بیاید بیان می کند و یک باری را بلند میکند.
مرحوم آقای کشمیری میگفتند: من نزد او بودم به او گفتم: آقا دوست دارم یک ذکری به من بگویی که دنیا و آخرت من را آباد کند، فرمود: یا حي و یا قیّوم - چون لهجۀ ایشان تُرکی بود میگفت گیوم، یا حي و یا گیوم.
گفتم: آقا دوست دارم یک ذکری به من یاد بدهی که من را به قلۀ معرفت، بالاترین قله برساند، فرمود: یا حي و یا قیّوم. هرچه ما از این خواستیم گفت: یا حي و یا قیوم، یا حي و یا قیوم...
✍به نقل از حجت الاسلام ناصری
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
@hkaitb
10.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌹❤️🌹🍃
نماهنگ/دنیا قشنگ میشه اگه
🌱🌸ماهم در شب تارم، روشنایی، رهنمایی
ڪاش این تولد روز ظهورت باشد
˼العجلایماھِزهرا
عیدمونمبارڪ........
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#امام_زمان #نیمه_شعبان #میلاد_امام_زمان
🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ
✍ دعای مادر:
روزی از ابوسعید ابوالخیر،
سوال کردند :
این حُسن شهرت را از کجا آوردی؟
ابوسعید گفت :
شبی مادر از من آب خواست،
دقایقی طول کشید تا آب آوردم،
وقتی به کنارش رفتم،
خواب، مادر را در ربوده بود،
دلم نیامد که بیدارش کنم،
به کنارش نشستم تا پگاه،
مادر چشمان خویش را باز کرد
و وقتی کاسه آب را در دستان
من دید، پی به ماجرا برد
و گفت: فرزندم،
امیدوارم که نامت عالمگیر شود.
بدین سان ابوسعید ابوالخیر
مرد خرد و آگاهی و عرفان،
شهرت خویش را مرهون
یک دعای مادر میداند ....
"تذکره الاولیاء عطار نیشابوری"
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
@hkaitb
✨﷽✨
🌷 خاطره ای از همسر شهید چمران:
✍ یک هفته بود که مادرم را در بیمارستان بستری کردیم. مصطفی به من سفارش کرد که “شما بالای سر مادرتان بمانید و حتی شبها رهایش نکنید.” من هم این کار را کردم. وقتی حال مادر بهتر شد و از بیمارستان ترخیص شد، به خانه آمدیم و من، دو روز دیگر هم پیش او ماندم.
یادم هست روزی که مصطفی آمد دنبالم، قبل از این که ماشین را روشن کند، دست مرا گرفت و بوسید. میبوسید و همانطور با گریه از من تشکر میکرد! من با تعجب گفتم: “برای چی مصطفی؟!”
گفت: “این دستی که این همه روز، به مادرش خدمت کرده برای من مقدس است و باید آن را بوسید.”گفتم: “از من تشکر میکنید؟! خب این که من خدمت کردم مادر من بود، مادر شما نبود که این کارها را میکنی!!”
گفت “دستی که به مادرش خدمت میکند مقدس است و کسی که به مادرش خیر ندارد به هیچ کس خیر ندارد. من از شما ممنونم که با این همه محبت و عشق به مادرتان خدمت کردید.” هیچ وقت یادم نرفت که برای او این قدر ارزش بوده که من به مادر خودم خدمت کردم..
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
@hkaitb
❣#سلام_امام_زمانم❣
اَلسَّلاَمُ عَلَي الْقَائِمِ الْمُنْتَظَرِ وَ الْعَدْلِ الْمُشْتَهَرِ
سلام بر قيام كننده مورد انتظار، و عدل آشكار
📚فرازی از زیارت نامه حضرت مهدی(عج)
🌱تمام سلامها و تمام تحیّتها نثار تو باد،
ای مولایی که حقیقت سلام هستی.
و روز آمدنت، زمین لبریز خواهد شد از سلام و سلامتی...
سلام بر تو و بر روز آمدنت...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲
#امام_زمان(عج)
هدایت شده از 💚مجموعه شهدا💚
🌟برای اولین بار درقم🌟
❤ی خبرخووب برای همه مصرف کنندهای شلوارازسایز۳۴ تاسایز۶۰😳
همه مدل جین وپارچه ای براتون داریم
دمپا، بگ ،مام ،رنگ بندی وسایزبندی
انلاین وحضوری
اگرراضی نبودی مرجوع کن😳
👌
فقط سایزتو بفرس👖 تاباپست پیشتازیاتیپاکس برات ارسال کنیم🛩
berjis.s_h_o_p👈اینستا
@berjispooshak👈ایتا
https://eitaa.com/joinchat/82182430C0c94a36795
روزی حضرت عیسی (ع) از صحرایی میگذشت.
در راه به عبادت گاهی رسید که عابدی در آن جا زندگی می کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد.در این هنگام جوانی که به کارهای زشت و ناروا مشهور بود از آن جا گذشت.وقتی چشمش به حضرت عیسی (ع) و مرد عابد افتاد،پایش سست شد و از رفتن باز ماند و همان جا ایستاد و گفت:خدایا من از کردار زشت خویش شرمندهام.اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند،چه کنم؟خدایا! عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر.
مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت:خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناه کار محشور مکن.در این هنگام خداوند به پیامبرش وحی فرمود که به این عابد بگو:ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمیکنیم،چرا که او به دلیل توبه و پشیمانی،اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و خودبینی،اهل دوزخ.
📚 کیمیای سعادت،جلد اول
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
@hkaitb
#داستان_های_اخلاقی
✍️مردی سالها در آرزوی دیدن #امام_زمان (عج) بود و از اینکه توفیق پیدا نمی کرد امام را ببیند، رنج می برد. مدّت ها ریاضت کشید.شبها بیدار می ماند و #دعا و راز و نیاز می کرد.معروف است، هرکس بدون وقفه، چهل شبِ چهارشنبه به مسجد سهله (کوفه) برود و نماز مغرب و عشاء خود را آنجا بخواند، سعادت تشرّف به محضر امام زمان(عج) را خواهد یافت.این مرد عابد مدّت ها این کار را هم کرد، ولی باز هم اثری ندید. (ولی به خاطر این عبادتها و شب زنده داری ها و... صفا و نورانیت خاصّی پیدا کرده بود).تا اینکه روزی، به او الهام شد:
🔸«الان حضرت بقیة الله(عج)، در بازار آهنگران، در مغازه پیرمردی قفل ساز نشسته است. اگر می خواهی او را ببینی، به آنجا برو!»او حرکت کرد، و وقتی به آن مغازه رسید، دید حضرت مهدی(عج) آن جا نشسته و با آن پیرمرد گرم گفت و گو هستند.
اینک ادامه داستان از زبان آن شخص:
🔹به امام(عج) سلام دادم. حضرت جواب سلامم را داد و به من اشاره کرد که اکنون ساکت باش و تماشا کن!در این حال دیدم پیرزنی که ناتوان بود، عصا به دست و با قد خمیده وارد مغازه شد، و قفلی را نشان داد و گفت:
🔸آیا ممکن است برای #رضای_خدا ، این قفل را سه ریال از من بخرید؟ من به این سه ریال پول احتیاج دارم.پیرمرد قفل ساز، قفل را نگاه کرد و دید قفل، بی عیب و سالم است. گفت: مادر، چرا مال مسلمانی را ارزان بخرم و حق کسی را ضایع کنم؟ این قفل تو اکنون هشت ریال ارزش دارد. من اگر بخواهم سود کنم، به هفت ریال می خرم.زیرا در این معامله، بیش از یک ریال سود بردن، بی انصافی است. اگر می خواهی بفروشی، من هفت ریال می خرم، و باز تکرار می کنم که قیمت واقعی آن هشت ریال است، من چون کاسب هستم و باید نفع ببرم، یک ریال ارزان تر خریداری می کنم.
پیرزن ابتدا باور نکرد و گفت: هیچکس این قفل را سه ریال از من نخرید.
🔸تو اکنون میخواهی هفت ریال از من بخری..؟! به هرحال پیرمرد قفل ساز، هفت ریال به آن زن داد و قفل را خرید.وقتی پیرزن رفت،امام زمان(عج) خطاب به من فرمودند:مشاهده کردی؟! این گونه باشید تا من به سراغ شما بیایم. ریاضت و سیر و سلوک لازم نیست. مسلمانی را در عمل نشان دهید تا من شما را یاری کنم.از بین همه افراد این شهر، من این پیرمرد را انتخاب کردم. چون او #دین دارد و #خدا را می شناسد.از اول بازار، این پیرزن برای فروش قفلش، تقاضای سه ریال کرد، امّا چون او را محتاج و نیازمند دیدند، همه سعی کردند از او ارزان بخرند و هیچکس حاضر نشد حتی سه ریال از او بخرد. درحالی که این پیرمرد به هفت ریال خرید. به خاطر همین انسانیت و #انصافِ این پیرمرد،هر هفته به سراغش می آیم و با هم گفت و گو میکنیم.
امیر مؤمنان علی (ع) :
«هر کس با مردم به انصاف رفتار کند خداوند بر عزتش بیفزاید». (بحارالانوارج72، ص33.)
📚کیمیای محبت
رمز مشرّف شدن به محضر امام زمان(عج)، ص14
عنایات حضرت مهدی(ع) به علما و طلاب، ص204-202
سرمایه سخن، ج1
ملاقات با امام عصر، ص268
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
@hkaitb
📚 داستان کوتاه
درخت کاج کوچولویی توی جنگلی بی نهایت زیبا زندگی میکرد. پرندهها روش مینشستن، سنجابها روی شاخههاش بازی میکردن، اما اون به هیچ کدوم از اینا توجه نداشت و فقط میخواست رشد کنه و بزرگ بشه. دائم نگران این بود که بزرگ بشه و مثل درختهای کاج بزرگی که قطعشون میکردن، قطع بشه و بره به جای جادویی و ناشناختهای که اونها میرن، و خوشبختی رو اون جا پیدا کنه.
تا این که یه روز چوببُرها اومدن و قطعش کردن، اما چنان به درد و رنج افتاد که با خودش گفت:
«چقدر من خوشبخت بودم، چقدر روزگاری که با پرندهها و سنجابها بودم خوش بود، کاش قدر همون روزگار رو میدونستم، اما اون دوران دیگه هرگز بر نمیگرده.»
چوببرها به عنوان درخت کاج کریسمس فروختنش.
بچهها تزیینش کردن و دورش رقصیدن و بازی کردن، اما درخت با خودش فکر میکرد:
«امشب که خوب نتونستم لذت ببرم، ولی فرداشب از این همه مراسم قشنگ لذت میبرم.» اما فرداشبی به کار نبود.
درخت رو صبح روز بعد به انباری انداختن.
درخت این قدر غصه خورد که با خودش گفت:
«دیشب چقدر من خوشبخت بودم، کاش قدرش رو میدونستم، اما اون دوران دیگه هرگز بر نمیگرده.»
توی انبار موشها دورش جمع شدن و درخت کاج برای موشها قصهش رو تعریف میکرد.
موشها با شادی و هیجان به قصهٔ زندگیش گوش میدادن، اما درخت غصه میخورد. تا این که یه روز اومدن از انبار بردنش، تکهتکهش کردن تا هیزمش کنن. اون وقت فکر کرد:
«چقدر روزگاری که با موشها بودم خوشبخت بودم، چقدر همه با علاقه بهم گوش میدادن، کاش قدر اون روزگار رو میدونستم، اما اون دوران دیگه هرگز بر نمیگرده.»
این ماجرای آدمیه که همیشه آرزوش زمان و مکانی دیگه ست، و نمیتونه زیباییهای زمان خودش رو ببینه و هیچی راضیش نمیکنه.
#هانس_کریستین_اندرسن
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
@hkaitb