📚#داستان_کوتاه_آموزنده
پيرمردی مى خواست به زيارت برود اما وسيلهی برای رفتن نداشت. .. به هر حال يكی از دوستان او، اسبی برايش آورد تا بتواند با آن به زيارت برود. يكی دو روز اول، اسب پيرمرد را با خود برد و پيرمرد خوشحال از اينكه وسيلهی برای سفر گير آورده، به اسب رسيدگی میكرد، غذا میداد و او را تيمار میكرد. اما دو سه روز كه گذشت ناگهان پای اسب زخمی شد و ديگر نتوانست راه برود. پيرمرد مرهمی تهيه كرد و پای اسب را بست و از او پرستاری كرد تا كمی بهتر شد. چند روزی با او حركت كرد اما اين بار، اسب از غذا خوردن افتاد و هر چه پيرمرد تهيه میكرد اسب لب به غذا نمیزد و معلوم نبود چه مشكلی دارد.
پيرمرد در پی درمان غذا نخوردن اسب خود را به اين در و آن در میزد اما اسب همچنان لب به غذا نمیزد و روز به روز ضعيفتر و ناتوانتر مىشد تا اينكه يك روز از فرط ضعف و ناتوانی نقش زمين شد و سرش خورد به سنگ و به شدت زخمی شد. اين بار پيرمرد در پی درمان زخم سر اسب برآمد و هر روز از او پرستاری میكرد... روزها گذشت و هر روز يك اتفاق جديد برای اسب مىافتاد و پيرمرد او را تيمار میكرد تا اينكه ديگر خسته شد و آرزو كرد كاش يك اتفاقی بيفتد كه از شر اسب راحت شود. آن اتفاق هم افتاد و مردی اسب پيرمرد را ديد خواست آن را از پيرمرد خريداری كند. پيرمرد خوشحال شد و اسبش را فروخت. وقتی صاحب جديد، سوار بر اسب دور مىشد، ناگهان يك سؤال در ذهن پيرمرد درخشيد و از خود پرسيد من اصلا اسب را برای چه كاری همراه خود آورده بودم؟!!
اما هر چقدر فكر كرد يادش نيامد اسب به چه دليلی همراه او شده بود ؟!! پس با پای پياده به ده خود بازگشت و چون مدت غيبت پيرمرد طولانی شده بود همه اهل ده جلو آمدند و به گمان اينكه از زيارت برمیگردد، زيارتش را تبريك گفتند! تازه پيرمرد به خاطر آورد كه به چه هدفی اسب را همراه برده و اهالی ده هم تا روزها بعد تعجب میكردند كه چرا پيرمرد مدام دست حسرت بر دست میكوبد و لب میگزد...!!!
بسياری از ما در زندگی محدود خود، مانند اين پيرمرد، به چيزها يا كارهايی مشغول مىشويم كه ما را از رسيدن به هدف واقعیمان بازمیدارند ولی تا موقعی كه مشغول آنها هستيم، چنان آنها را مهم و واقعی تلقی میكنيم كه حتی به خاطر نمی آوريم هدفی غير از آنها هم داشته ايم...؟!
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#داستان_کوتاه_تصویری
📔حکایت معرفت دزد سرگردنه
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
صبحي دیگر
از راه رسیده است
و مڹ آمدہ ام ...💌
با صبح بخیرے دیڪَر
و با سینی صبحانہ اے در دست
ڪھ طعم شیرین عشق دارد
و بوے دل انڪَیز امید
امید به شروعی دوبارہ ☀️
سلام دوستان
صبح آخرین شنبہ ی🍳
بهمن ماهتون بخیر و شادے ☕️
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
✍🌺#زیبا_نوشت
🌼🍃پدرمیگفت:
محبتت را به برگ ها سنجاق مزن
که باد با خود می بَرد
❣محبتت را به آب جویی بریزکه با ریشه ها عجین شود
ریشه ها هرگز اسیر باد نیست
🌼🍃 مادر میگفت:
پروانه ی محبتت را
به تار عنکبوتی
بینداز که سیر نباشد
محبتت را به خانه ی دلی بنشان
که خیال بیرون شدن ندارد
🌼🍃و یاد معلمم بخیر
هر وقت به آخر خط میرسیدم میگفت:
نقطه سر خط
مهربان تر از خودت با دیگران باش
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
❗️ما اشتباه کردیم...!😢
باکمی دقت، متوجه میشوید همانطوری که مینویسیم "عیسی" و میخوانیم "عیسا"!
و یا مینویسیم "موسی" و میخونیم "موسا"!
پس در واقع : وقتی که می نوشتيم
"تولید ملی و ثروت ملی" در اصل میشد
"تولید ملا و ثروت ملا"!
ما اشتباه میخواندیم و این بندگان خدا اختلاس نکردن مال خودشان بوده...!
بارالها، ما را ببخش!
تهمت زديم و زود قضاوت نمودیم
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#اندکی_تأمل
ملا در اتوبوس نشسته بود یک نفر ڪه ڪمی بوی الڪل می داد سوار شد و ڪنار او نشست
مرد مست روزنامه ایی باز ڪرد و مشغول خواندن شد و بعد از مدتی،از شیخ پرسید؛
حاج آقا روماتیسم از چی ایجاد میشه؟
شیخ هم موعظه را شروع ڪرد و گفت؛
روماتیسم حاصل مستی و میگساری و بی بندو باری و روابط نامشروع،حرام خواری،
خبث اندیشه،چشم هیز و گناهان ڪبیره ی بسیار است!
مرد با حالت منفعل،دوباره سرگرم روزنامه ی خویش شد.
شیخ از او پرسید،چند وقت است روماتیسم داری؟
مرد گفت؛من روماتیسم ندارم،اینجا نوشته
امام جمعه شهر دچار روماتیسم حاد شده است!!
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📕#حکایت_ملانصرالدین
شخصي نزد ملانصرالدین آمد و پرسيد : مي گويند شما سركه هفت ساله داريد آيا راست است؟ملا جواب داد بله ، آن شخص گفت: خواهش مي كنم يك كاسه به من بدهيد. ملا گفت: عجب ، اگر آن را به هر کس داده بود که هفت ساله نمي شد.!😄
✓
📗کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📝نامه پيرزن به خدا !
يک روز کارمند پستي که به نامه هايي که آدرس نامعلوم دارند رسيدگي مي کرد متوجه نامه اي شد که روي پاکت آن با خطي لرزان نوشته شده بود نامه اي به خدا !
با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.در نامه اين طور نوشته شده بود:
خداي عزيزم بيوه زني هشتادوسه ساله هستم که زندگي ام با حقوق نا چيز باز نشستگي مي گذرد. ديروز يک نفر کيف مرا که صد دلار در آن بود دزديد.
اين تمام پولي بود که تا پايان ماه بايد خرج مي کردم. يکشنبه هفته ديگر عيد است و من دو نفر از دوستانم را براي شام دعوت کرده ام، اما بدون آن پول چيزي نمي توانم بخرم. هيچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگيرم . تو اي خداي مهربان تنها اميد من هستي به من کمک کن ...
کارمند اداره پست خيلي تحت تاثير قرار گرفت و نامه را به ساير همکارانش نشان داد. نتيجه اين شد که همه آنها جيب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاري روي ميز گذاشتند. در پايان نودوشش دلار جمع شد و براي پيرزن فرستادند ...
همه کارمندان اداره پست از اينکه توانسته بودند کار خوبي انجام دهند خوشحال بودند. عيد به پايان رسيد و چند روزي از اين ماجرا گذشت، تا اين که نامه ديگري از آن پيرزن به اداره پست رسيد که روي آن نوشته شده بود: نامه اي به خدا !
همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنين بود :
خداي عزيزم، چگونه مي توانم از کاري که برايم انجام دادي تشکر کنم. با لطف تو توانستم شامي عالي براي دوستانم مهيا کرده و روز خوبي را با هم بگذرانيم. من به آنها گفتم که چه هديه خوبي برايم فرستادي ... البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته اند!!...😁
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
✍#حرف_مردم
اگر کسی دنبال پول بدود
میگویند دیوانۀ پول است...
اگر پول پسانداز کنی
میگویند سرمایهدار است...
اگر پول خرج کند
میگویند خوشگذران است...
اگر پول درنیاورد
میگویند بی عرضه است...
و اگر برای پولدار شدن تلاش نکند
میگویند بلندپروازی ندارد...
اگر بدون کار کردن پول به دست بیاورد
میگویند مفتخور است...
و خلاصه اگر
بعد از یک عمر جان کندن
پولی جمع کرده باشد
میگویند از آن احمقهایی بود
که از زندگیاش چیزی نفهمید ...
#حرف_مردم
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
✍#خاطرات_واقعی📚
دکتر علی شریعتی در خاطرات خود نوشته است؛
به دوستی گفتم: چرا ديگر خروستان نميخواند؟!
گفت: همسايهها شاكی بودند كه صبحها ما را از خواب خوش بيدار میكند، ما هم سرش را بُريديم.
آنجا بود كه فهميدم هر كس مردم را بيدار كند سرش را خواهند بُريد.
در دنیایی كه همه از مرغ تعريف میكنند نامی ازخروس نيست، زيرا همه بهفكر سير شدن هستند، نه بفكر بيدار شدن...!
✍دکتر علی شریعتی
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
عجیب🔞 ترین طلاق سال🙊🔴
🔴 روز شنبه، مردی به دادگاه خانواده شهید محلاتی مراجعه کرد و دادخواست طلاق خود را به قاضی یکی از شعب ارائه داد.
این مرد بیان کرد که پس از گذشت 1 سال از زندگی مشترک😔، هنوز مستأجر است و همسرش اجازه خرید خانه را به او نمیدهد؛ 😳 وهنگامی که علت را از زنش میپرسد زن تفره میرود،،اما پس از مدتی و با نصب دوربین مرد متوجه میشود که همسرش هرشب ساعت3:17دقیقه بامداد به زیر زمین خانه میرود و وقتی مرد به زیر زمین مراجعه میکند درکمال تعجب میبیند که همسرش در زیرزمین با....
🔞برای ادامه داستان کلیک کنید👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📕#داستان_کوتاه_پندآموز
در نیمه های سال تحصیلی معلّم کلاس به مدّت یک ماه به دلیل مشکلاتش کلاس را ترک کرد و معلّمی جدید موقّتاً به جای او آمد.
پس شروع به تدریس نمود و بعد، از چند دانش آموز شروع به پرسش در مورد درس کرد.
وقتی نوبت به یکی از دانش آموزان رسید و پاسخی اشتباه داد بقیه دانش آموزان شروع به خندیدن کردند و او را مسخره می کردند.
معلّم متوجّه شد که این دانش آموز از ضریب هوشی و اعتماد بنفسی پایین برخوردار است و همواره توسّط هم کلاسی هایش مورد تمسخر قرار می گیرد.
زنگ آخر فرا رسید و وقتی دانش آموزان از کلاس خارج شدندمعلّم آن دانش آموز را فرا خواند و به او برگه ای داد که بیتی شعر روی آن نوشته شده بود و از او خواست همان طور که نام خود را حفظ کرده آن بیت شعر را حفظ کند و با هیچ کس در مورد این موضوع صحبت نکند.
در روز دوم معلّم همان بیت شعر را روی تخته نوشت و به سرعت آن بیت شعر را پاک کرد
و از بچّه ها خواست هر کس در آن زمان کوتاه توانسته شعر را حفظ کند دستش را بالا ببرد.
هیچ کدام از دانش آموزان نتوانسته بود حفظ کند.
تنها کسی که دست خود را بالا برد و شعر را خواند همان دانش آموز دیروزی بود که مورد تمسخر بچّه ها بود .
بچّه ها از این که او توانسته در این فرصت کوتاه شعر را حفظ کند مات و مبهوت شدند.
معلّم خواست برای او کف بزنند و تشویقش کنند.
در طول این یک ماه معلّم جدید هرروز همین کار را تکرار می کرد و از بچّه ها می خواست تشویقش کنند و او را مورد لطف و محبّت قرار می داد.
کم کم نگاه هم کلاسی ها نسبت به آن دانش آموز تغییر کرد.
دیگر کسی او را مسخره نمی کرد.
آن دانش آموز خود نیز دارای اعتماد به نفس شد و احساس کرد دیگر آن شخصی که همواره معلّم سابقش "خنگ " می نامید نیست.
به خاطر اعتماد بنفسی که آن معلّم دلسوز به او داد، دانش آموز تمام تلاش خود را می کرد که همواره آن احساس خوبِ برتر بودن و باهوش بودن و ارزشمند بودن در نظر دیگران را حفظ کند.
دیگر نمی خواست مانند گذشته موجودی بی اهمّیّت باشد.
آن سال با معدّلی خوب قبول شد.
به کلاس های بالاتر رفت.
در کنکور شرکت کرد و وارد دانشگاه شد.
مدرک لیسانس خود را گرفت و هم اکنون در حال تلاش برای کسب مدرک دکتراست
این قصه را خود آن دانش آموز برای قدردانی از آن معلّم که با یک حرکت هوشمندانه مسیر زندگی او را عوض نمود، در صفحه اینستاگرامش نوشته و برای معلّم خود آرزوی موفقیت نموده.
انسان ها دو نوعند : نوع اوّل کلید خیر هستند.
دستت را می گیرن و به تو در بهتر شدنت کمک می کنند. به تو احساس ارزشمند بودن می دهند
نوع دوم انسان هایی هستند که با دیدن اوّلین شکستِ شخص، حس بی ارزشی و بد شانس بودن را به او منتقل می کنند.
این دانش آموز قربانی نوع دوم از این انسان ها بود که بخت با او یار بود و خداوند شخصی سر راهش قرار داد که یک عمر موفقیت را به او هدیه داد
ای پدر و ای مادر و ای معلّم شما از کدام نوع هستی؟! آیا با یک یا چنبار شکست فرزند یا دانش آموزت به او حس حقارت میدهی یا نه؟
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#داستان_کوتاه
مردی در حال تمیز کردن اتومبیل جديدش بود كودک ۶ ساله اش تكه سنگی برداشت و بر روی بدنه اتومبيل خطوطی را انداخت .
مرد آنچنان عصبانی شد كه دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محكم پشت دست او زد بدون انكه به دليل خشم متوجه شده باشد كه با آچار پسرش را تنبيه نمود .
در بيمارستان به سبب شكستگی های
فراوان انگشت های دست پسر قطع شد .
وقتی كه پسر چشمان اندوهناک پدرش را ديد از او پرسيد " پدر كی انگشتهای من در خواهند آمد ؟ "
آن مرد آنقدر مغموم بود كه هيچ نتوانست بگويد به سمت اتوموبيل برگشت و چندين بار با لگد به آن زد .
حيران و سرگردان از عمل خويش روبروی اتومبيل نشسته بود و به
خطوطی كه پسرش روی آن انداخته
بود نگاه می كرد . او نوشته بود .
❤️دوستت دارم پدر ❤️
روز بعد آن مرد خودكشی كرد .
👈خشم و عشق حد و مرزی ندارند .
دومی ( عشق ) را انتخاب كنيد تا زندگی دوست داشتنی داشته باشيد و اين را به ياد داشته باشيد كه اشياء برای استفاده شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند .
در حاليكه امروزه از انسانها استفاده
می شود و اشياء دوست داشته می شوند .
▪️همواره در ذهن داشته باشيد كه اشياء برای استفاد شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند . "
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📕#حکایت_پندآموز
🌾فردی از کشاورزی پرسید: آیا گندم کاشتهای؟ کشاورز جواب داد: نه، ترسیدم باران نبارد. مرد پرسید: پس ذرت کاشتهای؟ کشاورز گفت: نه، ترسیدم ذرتها را آفت بزند. مرد پرسید: پس چه چیزی کاشتهای؟! کشاورز گفت: هیچچيز، خیالم راحت است!
👈همیشه بازندهترین افراد در زندگی، کسانی هستند که از ترس هرگز به هیچ کاری دست نمیزنند...
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#عشق_مارمولکی 🦎❤️🦎
داستانی که در زیر نقل می شود یک داستان کاملا واقعی است که در ژاپن اتفاق افتاده است :
شخصی مشغول تخریب دیوار قدیمی خانه اش بود تا آن را نوسازی کند. (توضیح اینکه منازل ژاپنی بنابر شرایط محیطی دارای فضایی خالی بین دیوار های چوبی هستند.) این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین آن مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پیش فرو رفته بود .
دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد . وقتی میخ را بررسی کرد خیلی تعجب کرد ! این میخ چهار سال پیش ، هنگام ساختن خانه کوبیده شده بود !
اما براستی چه اتفاقی افتاده بود ؟ که در یک قسمت تاریک آنهم بدون کوچکترین حرکت ، یک مارمولک توانسته بمدت چهار سال در چنین موقعیتی زنده مانده ! چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است . متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد. در این مدت چکار می کرده ؟ چگونه و چی می خورده ؟ همانطور که به مارمولک نگاه می کرد یک دفعه مارمولکی دیگر ، با غذایی در دهانش ظاهر شد !
مرد شدیدا منقلب شد ! چهار سال مراقبت . واقعا که چه عشق قشنگی ! یک موجود کوچک با عشقی بزرگ ! عشقی که برای زیستن و ادامه ی حیات ، حتی در مقابله با مرگ همنوعش او را دچار هیچگونه کوتاهی نکرده بود !
اگه موجودی به این کوچکی بتونه عشقی به این بزرگی داشته باشه پس تصور کنید ما تا چه حد می توانیم عاشق همدیگه باشیم و شاید هم باید پایبندی را از این موجود درس بگیریم ، البته اگر سعی کنیم خیلی بهتر از اینها می توانیم چرا که باید به خود آییم و بخواهیم و بدانیم ، که انسان باشیم ..
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
🌺✍جملاتی را که باید با طلا نوشت:
آدمها:
قند را می شکنند تا از حلاوتش بهره گیرند
رکورد را می شکنند تا به افتخارش برسند
هیزم را می شکنند تا به گرمای آتش برسند
غرور را می شکنند تا به افتادگی برسند
سکوت را می شکنند به آوازی برسند......
برای همه شکستن هایشان دلایل خوبی دارند آدمها ....
هنوز نفهمیدم چرا ؟ !
آدمها" دل" میشکنند؟؟
مواظب باشیم دلی را نشکنیم
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📕#طنز 😊
کیش ومات چیست؟
به زنت میگی یک زنی رودیدم چقدرشبیه توبودبعدخانمت میپرسه خوشگل بود؟
اینجاست که نه میتونی
بگی آره نه بگی نه
یعنی کیش ومات
هرکدومو بگی فاتحت خوندست!😂
#فامیل_دور
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
هدایت شده از تبادل موقت برای دیده شدن کانال.
امروز رفتم تو یه #مغازه_لباس_زیر یه ست توری داشت #٨۰_تومن 😳
یادم اومد عضو یه کانال لباس زیرم که همین ستو دیدم #20_تومن 😱
تازه #ارسال_رایگان + #اشانتیون هم دارن😳😍
انواع #لبـاس_زیـر
⚛ #ساتن #حریر
⚛ لباس زیر #فانتزی
⚛ لباس زیر #جذاب
خاص و لاکچری 😍👏
#تک_به_قیمت_عمده
http://eitaa.com/joinchat/1883439135Cf5e2147ef9
🎊سریع بیا تا پاک نکردم👆👆
❗️#تلنگر
اگر توی دنیا پول داشته باشی؛
افتخار ، اعتبار ، شرف ،
ناموس و همه چیز داری؛
عزیز بی جهت میشی
میهن پرست و باهوش هستی؛
همه تملقت را میکنند و همه کار
هم برایت میکنند ...
پول ستّارالعیوبه ...
اگر پول دزدی بود
میتوانی حلالش بکنی
و از شیر مادر حلالتر میشه
و برای آن دنیا هم
نماز و روزه و حج را میشه خرید؛
این دنیا و آن دنیا را هم داری ...
#صادق_هدایت
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
🕌مسجد جامع مکی زاهدان یکی از بزرگترین مساجد جهان اسلام و مشهورترین مسجد اهل سنت ایران در شهر زاهدان مرکز سیستان و بلوچستان است...
این مسجد در سال ۱۳۵۳ خورشیدی توسط " مولانا عبدالعزیز ملازاده " با زیربنای ۶۰۰ مترمربع با نوع معماری ایرانی، اسلامی و عثمانی در سه طبقه ساخته شد که بعد از توسعه فضا و گسترش آن مساحت مسجد به ۳۲۰۰۰ مترمربع رسید....
بنای اولیه دارای دو مناره به ارتفاع ۳۷ بود ولی هم اکنون این مسجد عظیم و باشکوه دارای ۵۳ گنبد و ۴ مناره به طول ۹۵ متر میباشد و ارتفاع گنبد خارجی آن به ۴۶ متر می رسد ....
نمای بیرونی مسجد یادآور مسجد " سلطان احمد ترکیه " و درون آن یادآور " مسجدالنبی " می باشد و معماری آن کاری از هنرمندان چیرهدست ایرانیست ....
با این باور که مسجد را باید مردم نمازگزار بسازند مردم بومی منطقه داوطلبانه و بدون دریافت دستمزد در ساخت این بنا همکاری و مشارکت کردهاند و هنوز هیچ کمکی از نهادها و سازمانهای دولتی دریافت نکردهاند...
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#حکایت
شیخی بار گندم خویش به آسیاب برد.
آسیابان که بیوه زنی بود گفت: دو روز دیگر آردها آماده است،
شیخ با لحنی آمرانه گفت:
گندم مرا زودتر آرد کن وگرنه دعا میکنم خرت (که سنگ آسیاب را میچرخاند) تبدیل به سنگ شود.
زن (آسیابان) در جواب گفت:
اگر نفسی به این گیرایی داری، دعا کن گندمت آرد شود، خر را ول کن!
👈ای کاش کسانی که برای همه آرزوی مرگ میکنند برای خوشبختی خویش نیز دعائی بکنند..!
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
✍#خاطرات_واقعی📚
دکتر علی شریعتی در خاطرات خود نوشته است؛
به دوستی گفتم: چرا ديگر خروستان نميخواند؟!
گفت: همسايهها شاكی بودند كه صبحها ما را از خواب خوش بيدار میكند، ما هم سرش را بُريديم.
آنجا بود كه فهميدم هر كس مردم را بيدار كند سرش را خواهند بُريد.
در دنیایی كه همه از مرغ تعريف میكنند نامی ازخروس نيست، زيرا همه بهفكر سير شدن هستند، نه بفكر بيدار شدن...!
✍دکتر علی شریعتی
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
✍#حرف_مردم
اگر کسی دنبال پول بدود
میگویند دیوانۀ پول است...
اگر پول پسانداز کنی
میگویند سرمایهدار است...
اگر پول خرج کند
میگویند خوشگذران است...
اگر پول درنیاورد
میگویند بی عرضه است...
و اگر برای پولدار شدن تلاش نکند
میگویند بلندپروازی ندارد...
اگر بدون کار کردن پول به دست بیاورد
میگویند مفتخور است...
و خلاصه اگر
بعد از یک عمر جان کندن
پولی جمع کرده باشد
میگویند از آن احمقهایی بود
که از زندگیاش چیزی نفهمید ...
#حرف_مردم
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
✍🌺#زیبا_نوشت
هميشه خودت را "نقد" بدان
تا ديگران تو را به "نسيه" نفروشند...
سعی كن استاد "تغيير" باشی
نه قربانی "تقدير"...
در زندگی به کسی اعتماد كن كه به او "ايمان" داری نه "احساس"...
هرگز به خاطر مردم "تغيیر" نكن
اين جماعت هر روز تو را "جور دیگری" می خواهند...
شهری كه همه در آن "می لنگند"
به كسي كه "راست" راه می رود می خندند...
ياد بگير تنها کسی كه لبخند تو را می خواهد "عكاس" است
كه او هم "پولش" را می گيرد...
به چیزی كه دل ندارد "دل نبند"...
هرگز تمامت را برای کسی "رو نكن"…
بگذار کمی "دست نيافتنی" باشی...
آدم ها "تمامت" كه كنند، "رهايت" می كنند...
و در آخر"خودت باش"
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥آنقدر این صحنه زیباست که شکارچی دلش نمیآید گنجشک را شکار کند.
با این فیلم میشود درس زندگی آموخت. گاهی بین شروع و پایان زندگی فقط یک لحظه فاصله است، همدیگر را بدون هیچ توقعی دوست داشته باشیم کاری که خدا با بنده اش میکند.
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin