eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 مردی از در بیابانی گم شده بود. پس از ساعتها سردرگمی و تشنگی، بر سر چاه آبی رسید. وقتی که قصد کرد تا از آب چاه بنوشد. متوجه شد که ارتفاع آب خیلی پایین است؛ و بدون دلو و طناب نمی توان از آن آب کشید. هرچه گشت، نتوانست وسیله ای برای آب کشیدن بیابد. لذا روی تخته سنگی دراز کشید و بی حال افتاد. پس از لحظاتی، یک گله آهو پدیدار شد و بر سر چاه آمدند. بلافاصله، آب از چاه بیرون آمد و همه آن حیوانات از آن نوشیدند و رفتند. با رفتن آنها، آب چاه هم پایین رفت! آن فرد با دیدن این منظره، دلش شکست و رو به آسمان کرد و گفت: خدایا! می خواستی با همان چشمی که به آهوهایت نگاه کردی، به من هم نگاه کنی! همان لحظه ندا آمد: ای بنده من، تو چشمت به دنبال دلو و طناب بود، باید بروی و آن را پیدا کنی. اما آن زبان بسته ها، امیدی به غیر از من نداشتند، لذا من هم به آنها آب دادم! تنها امید و تکیه‌گاهت رو فراموش نکن ... 🌸فقط خدا🌸 📚حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📚 📜! و به دور از آبادی به طور آزادانه باهم زندگی می کردند... نیمه شبی در حال چریدن علف، حواسشان نبود که ناگهان وارد آبادی انسان ها شدند. شتر چون متوجه خطر شد، رو به خر کرد و گفت: ای خر! خواهش می کنم سکوت اختیار کن تا از معرکه دور شویم؛ مبادا انسان ها به حضورمان پی ببرند!" خر گفت: "اتفاقا درست همین ساعت، عادت نعره سر دادن من است." شتر التماس کرد که امشب نعره کردن را بی خیال گردد. تا مبادا به دست انسان ها بیفتند. خر گفت: "متأسفم دوست عزیز! من عادت دارم همین ساعت نعره کنم و خودت می دانی ترک عادت موجب مرض است و هلاکت جان!" پس خر بی محابا نعره های دلخراش بر می کشید. از قضا کاروانی که در آن موقع از آن آبادی می گذشت، متوجه حضور آنان شدند و آدمیان هر دو را گرفته و در صف چارپایان بارکش گذاشتند. صبح روز بعد در مسیر راه، آبی عمیق پیش آمد که عبور از آن برای خر میسر نبود. پس خر را بر شتر نشانیده و شتر را به آب راندند. چون شتر به میان عمق آب رسید، شروع به پایکوبی و رقصیدن کرد. خر گفت: ای شتر چه می کنی؟ نکن رفیق وگرنه می افتم و غرق می شوم." شتر گفت: خر جان، من عادت دارم در آب برقصم! ترک عادت هم موجب مرض و هلاکت است!" خر بیچاره هرچه التماس کرد، شتر وقعی ننهاد. خر گفت: تو دیگر چه رفیقی هستی؟! شتر گفت: "چنان که دیشب نوبت آواز بهنگام خر بود! امروز زمان رقص ناساز اشتر است!" شتر با جنبشی دیگر خر را از پشت بینداخت و در آب غرق ساخت. شتر با خود گفت: " نادان، عاقبتی غیر از این نخواهد داشت." هم خود را هلاک کرد و هم مرا به بند کشید! 📚 📚حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
هدایت شده از کانال حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
🌸هر چيزي اولش 🌸يه طعم ديگه داره، 🌸اولين غروب رمضان 🌸لحظه اول ربنـا 🌸اولين چاي و خرما 🌸اولين افطار 🌸اولين دعـا 🌸دلخوشم به نيت پاکتون 🌸و دعايي که لحظه اول 🌸اذان براي همه زمزمه ميکنید 🌸التماس دعا 🏴بزرگترین و تخصصی ترین کانال مرجع #حضرت_زهرا_س_در_ایتا ❥👇 http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
📚 روباهی به فرزندش گفت؛ فرزندم از تمام این باغ ها میتوانی انگور بخوری،غیر از آن باغی که متعلق به ملای ده است! حتی اگر گرسنه هم ماندی به سراغ آن باغ نرو! روباه جوان از پدرش پرسید؛ چرا مگر انگور آن باغ سمی است؟ روباه به فرزندش پاسخ داد؛ نه فرزندم، اگر "ملا" بفهمد که ما از انگور باغش خورده ایم، فتوا می دهد و گوشت روباه را حلال می کند و دودمانمان را به باد می دهد! با این جماعت که قدرتشان بر جهل مردم استوار است، هیچ وقت در نیفت!! 📚حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام به چهارشنبه🌺 خوش آمدید خوشبختی نگاه خداست در این صبح دعامیکنم خداهیچوقت چشم ازتون برنداره امروزتون شاد خوبیهاتون مستدام در پناه خدا🌹🙏 📚حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
در روزگاری زندگی میکنیم که مردمانش به ریشمان میخندند از موفقیتمان ناراحت میشوند به لحظاتمان حسودی میکنن و چشم دیدنمان را ندارند جالب اینجاست که هرموقع ما را میبینند دقیقا چند دقیقه قبلش داشتند از خوبی‌های ما میگفتند 📚حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📚 روزی گاوی برای خوردن آب سرش را داخل خمره بزرگی که پر از آب بود کرد. اما دیگر نتوانست آنرا از داخل خمره خارج کند. مردم به دور حیوان و خمره جمع شدند. اما هر چه کردند نتوانستند سر گاو را از خمره بیرون آورند. از قضا ملا از آنجا میگذشت مردم وقتی وی را دیدند دست به دامانش شدند تا راه چاره ای نشان بدهد. ملا گفت: زود باشید سر گاو را ببرید تا خفه نشده و گوشتش حرام نشود. بلافاصله قصابی آوردند و گردن گاو را بریده و تنه اش را جدا کردند. اما سر گاو به داخل خمره رفته و دیگر بیرون نمی آمد. پرسیدند جناب ملا حالا چی کار کنیم؟ ملا باز هم فکری کرده گفت: چاره ای نیست باید خمره را بشکنید و سر گاو را از داخلش بیرون بیاورید 😁 📚حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚫👆 ایران زیر خط فقر یا زیر خط فهم⁉️ 🎥این کلیپ رو ببیند تا به عمق فاجعه که ما مردم به سر خودمان آورده ایم پی ببریم! 👌توصیه شدید حتما این کلیپ رو ببینید و به اشتراک بزارید 📚حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
🔺شرح در تصویر.... می دانید چرا اکثر مردم می گویند : قدیما یادش بخیر.... به این نامه تاریخی یک معلم به اداره فرهنگ شهرستان کهگیلویه سال ١٣۴٢ توجه کنید : “با کمال ادب چون روز چهارشنبه بعلت کسالت شدید و نداشتن دسترسی به پزشک نتوانستم تدریس کنم و کلاس بوسیله دانش آموزان اداره شد، آن اداره حق دارد یک روز حقوق اینجانب را کسر نماید.” چون قدیما آدما اینجوری بودن... 📚حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📚 مردی خسیس تمام دارایی اش را فروخت و طلا خرید. او طلاها را در گودالی در حیاط خانهاش پنهان کرد. او هر روز به طلاها سر میزد و آنها را زیر و رو میکرد. تکرار هر روزه این کار یکی از همسایگانش را مشکوک کرد. همسایه، یک روز مخفیانه به گودال رفت و طلاها را برداشت. روز بعد مرد خسیس به گودال سر زد اما طلاهایش را نیافت. او شروع به شیون و زاری کرد و مدام به سر و صورتش میزد. رهگذری او را دید و پرسید: چه اتفاقی افتاده است؟ مرد حکایت طلاها را بازگو کرد. رهگذر گفت: این که ناراحتی ندارد. سنگی در گودال بگذار و فکر کن که شمش طلاست، تو که از آن استفاده نمیکنی، سنگ و طلا چه فرقی برایت دارد؟ . ارزش هر چیزی در داشتن آن نیست بلکه در استفاده از آن است. اگر خداوند به زندگی شما برکتی داده است و شرایط مناسبی دارید پس به فکر دیگران نیز باشید. بخشش مال همچون هرس کردن درخت است پول با بخشش زیادتر و زیادتر میشود. دارایی شما حساب بانکیتان نیست. دارایی شما آن مقدار از ثروت و داشته هایی است که برای یاری رساندن دیگران به گردش درمیآورید. 📚حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📚 خوشا آنانکه با عزت ز گیتی بساط خویش برچیدندو رفتند زکالاهای این آشفته بازار محبت را پسندیدند و رفتند خوشا آنانکه در میزان وجدان حساب خویش سنجیدند و رفتند نگردیدند هرگز گرد باطل حقیقت را پسندیدند و رفتند خوشا آنانکه بر این صحنه ی خاک چو خورشیدی درخشیدند و رفتند خوشا آنانکه با اخلاص و ایمان حریم دوست بوسیدند و رفتند خوشا آنانکه که پا در وادی حق نهادند و نلغزیدند و رفتند ✍ 📚حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📚 روزی ملانصرالدین در حمام رفت حمام را خلوت دید بنا کرد به آواز خواند و از صدای منحوسش خوشش آمد فوراً از حمام بیرون آمده بالای مناره مسجد رفته بنا کرد با صدای خشن اذان گفتن. یک نفر از آنجا عبور می کرد گفت ای احمق اذان بی موقع چرا می گویی؟ ملانصرالدین از خجالت به زیر آمد گفت ای کاش یک حمام بالای این مناره می ساختند تا من به خزینه آن رفته اذان بگویم تا مردم بدانند که چقدر صوت من مفرح و طرب انگیز است. 📚حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin