📚#حکایت_حمام_سر_مناره
روزی ملانصرالدین در حمام رفت حمام را خلوت دید بنا کرد به آواز خواند و از صدای منحوسش خوشش آمد فوراً از حمام بیرون آمده بالای مناره مسجد رفته بنا کرد با صدای خشن اذان گفتن. یک نفر از آنجا عبور می کرد گفت ای احمق اذان بی موقع چرا می گویی؟ ملانصرالدین از خجالت به زیر آمد گفت ای کاش یک حمام بالای این مناره می ساختند تا من به خزینه آن رفته اذان بگویم تا مردم بدانند که چقدر صوت من مفرح و طرب انگیز است.
📚حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin