eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.4هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹مشاهده عجیب ملائکه و باغ و بوستان ِ برزخی 🌸شیخ حسین تبریزی که یکی از شاگردان سیّد بحرالعلوم بود روزی هنگام غروب آفتاب ، زمانی که در وادی السّلام نجف بوده است و قصد داشته که وارد قلعه ی نجف شود ، می گوید : ☘" در اثنای راه ، جمعی را دیدم بر اسبان تیز رو ، سوار شده و در پیش روی آن ها سواری بود در نهایت حسن و جمال ، من گمان کردم که یکی از آن ها مانند آقا سید صادق که یکی از علمای آن زمان بود و یکی دیگر شیخ محسن برادر شیخ جعفر می باشند لذا آنها را به اسم صدا کردم و به آنها سلام نمودم. جواب سلام مرا دادند و گفتند: 🌱"ما آن دو نفری که نام بردی نیستیم ، بلکه ما از ملائکه هستیم که به این صورت در آمده ایم و آن شخص خوش سیمایی که جلوی ما است یکی از صلحاء اهل اهواز است که او را باید به این مکان شریف برسانیم خوب است تو هم با ما بیایی " 🌿 باکمال تعجب وحیرت با آنها رفتم تا به مکان وسیعی رسیدیم که دارای هوای خوب و مناظر عالی بود که مثل آن را ندیده بودم. ✨ملائکه از اسبهای خود به زمین فرود آمدند و رکاب آن اهوازی را گرفته ، او را در باغی پیاده کردند که دارای قصری بود که به اقسام فرشها مفروش بود و از هر گونه زیور و زینت از حریر و استبرق ، آراسته و در اطراف همان موضع ، مشعلها افروخته و قندیلها آویخته بودند. پس آن اهوازی را در صدر آن مجلس نشانیدند و به افسام ملاطفت به او تهنیت گفتند. پس سفره ای انداختند که در آن همه قسم میوه جاب بود. 💫آن شخص شروع به خوردن کرد و من هم امر به خوردن نمود. من هم از آنها خوردم. پس به من فرمود : 🌷"ای مرد صالح ! آیا می دانی که سبب نشان دادن این منظره در این نشات برای تو چیست؟ گفتم " نمی دانم " گفت " سرّش این است که پدر تو ، دو مَن گندم از من طلب داشت ، نشد که در دنیا به او بدهم . چون خدا خواست مرا بیامرزد و درجه ی مرا کامل فرماید ، مقام مرا به تو نشان داد تا دین تو را اداء کنم و بری الذّمّه از پدرت شوم. یا از من بگذر و یا حقّت را از من بگیر." 🍃یکی از آن ملائکه به من گفت " عبای خود را بگشای " پس مقداری گندم در آن ریخت و گفت " به حق خودت رسیدی " 💥ناگاه تمام آنها از نظرم غائب شد و عبا و آن مقدار گندم در دست من ماند. آن را به منزل آوردم و تا مدتها از آن گندم می خوردم و تمام نمی شد ولی وقتی سرّ آن را برای دیگران بیان کردم ، آن گندم ها تمام شد. 👈این شخص اهوازی عالم نبود ، بلکه مرد عوامی از طایفه شیعه بود که محبت و دوستی زیادی به اهل بیت پیغمبر علیه السلام داشت و کاسبی بود که در ایام سال از عایدی خود ، پولی جمع می کرد و در دهه محرم ، صرف عزاداری و اطعام مجالس حضرت سیدالشهداء علیه السلام می نمود و چراغ در مجالس عزاداری را روشن می کرد و شربت می داد. 📗داستانهای شگفت انگیز ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌ حکایت @hkaitb
⁨•.🍃🌸 |صَباحاً أَتنفس بِحُبِّ الْمَهدی | هر صبح به مهدی نفس میکشیم :) وَ مـا هَــرچِـه داریـم اَزْ تُـو داریم...🍃 .
🔆نزول اذان 🌱امام صادق علیه‌السلام فرمود: «هنگامی‌که جبرئیل اذان را برای پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آورد، سر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در دامن علی علیه‌السلام بود. جبرئیل اول اذان و سپس اقامه گفت. 🌱پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به علی علیه‌السلام فرمود: «یا علی! صدای اذان جبرئیل را شنیدی؟» عرض کرد: «آری» فرمود: «یا علی! به خاطر سپردی؟» 🌱عرض کرد: «آری» فرمود: «بلال را طلب نما و به او اذان و اقامه را تعلیم ده.» آنگاه علی علیه‌السلام بلال را طلبید و اذان و اقامه را به وی آموخت.» 🌱قول دیگر آن است که در شب معراج، وقت نماز، جبرئیل اذان و اقامه گفت و نماز جماعت برپا شد، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم اذان و اقامه را بعد از نزول بر زمین، به دیگران آموخت. 📚نمونه‌ی معارف، ج 1، ص 116 -وافی، ج 2، ص 86 حکایت @hkaitb
🔆 وقتی میمیریم ما را به اسم صدا نمیکنند و درباره ما میگویند: جسد کجاست ؟ و بعد از غسل دادن میگویند: جنازه کجاست؟ و بعد از خاک سپاری میگویند: قبر میت کجاست؟ همه لقب ها و پست هایی که در دنیا داشتیم بعد از مرگ فراموش ميشه مدير، مهندس، مسؤول، دکتر، بازرس... پس فروتن و متواضع باشیم... نه مغرور و متكبر! عارفی گفت : آنچه از سر گذشت ؛ شد سرگذشت!!! حیف بی دقت گذشت؛ اما گذشت!!! تا که خواستیم یک «دو روزی» فکر کنیم بر در خانه نوشتند؛ درگذشت..‌. حکایت @hkaitb
🔆 وقتی میمیریم ما را به اسم صدا نمیکنند و درباره ما میگویند: جسد کجاست ؟ و بعد از غسل دادن میگویند: جنازه کجاست؟ و بعد از خاک سپاری میگویند: قبر میت کجاست؟ همه لقب ها و پست هایی که در دنیا داشتیم بعد از مرگ فراموش ميشه مدير، مهندس، مسؤول، دکتر، بازرس... پس فروتن و متواضع باشیم... نه مغرور و متكبر! عارفی گفت : آنچه از سر گذشت ؛ شد سرگذشت!!! حیف بی دقت گذشت؛ اما گذشت!!! تا که خواستیم یک «دو روزی» فکر کنیم بر در خانه نوشتند؛ درگذشت..‌. حکایت @hkaitb
🌷 🌷 ! 🌷تقریباً ٧ روز از عملیات مرحله اول می‌گذشت. به ما مأموریت داده بودند که برای بار دوم در اطراف نهر جاسم وارد عمل شویم. آن شب نیز به عنوان بی‌سیمچی گردان در کنار برادر هراتی بودم. قبل از این‌که خط شکسته شود با من حرف زد. حرف‌هایش مرا مات و مبهوت کرده بود. صدایش مثل بال ملائک نرم شده بود. کلامش بوی رفتن می‌داد و عطر گل سرخ شهادت را در فضا می‌پراکند. در دلش توفانی بر پا بود، اما از کلامش نسیم باغ بهشت می‌وزید. با آرامش به من گفت: بعد از شهادت او چه کارهایی انجام دهم. 🌷....گفتم: درست است، هر رفتنی را وصیتی است، اما این‌جا در این جهنم، از بهشت حرف نزن. حدود ساعت ١٢ شب بود که در کانال به جلو می‌رفت. بی‌سیمچی گردان لشکر زخمی شده بود و در ضمن نیروهای کمکی هم از ما جدا شده بودند. مشغول برداشتن بی‌سيم از روی دوش بی‌سيمچی مجروح بودم تا بتواند به عقب بر گردد، که صدای گرمِ حاج قاسم سلیمانی، فرمانده دلیر لشکر را شنیدم. با صدای بلند صدا زد: حسن! حسن! برای برقراری ارتباط فرمانده لشکر با برادر هراتی؛ ایشان را صدا زدم و گفتم: حسن آقا، حسن آقا، حاج قاسم با شما کار دارد، اما.... 🌷اما جوابی نشنیدم. نگران شدم و در صدد یافتن او بر آمدم. گلوله‌ای به او اصابت کرده بود و به سادگی برگ گل سرخی بر زمین افتاده بود. برای آخرین بار نگاهش کردم و ناباورانه گفتم: حسن جان شهادتت مبارک. شب را زیر گلوله باران به صبح رساندیم و روز بعد به عقب برگشتیم. منطقه در تصرف دشمن قرار گرفته بود و پیکر مطهرش در کانال ماند تا در تک بعدی انگیزه‌ای دیگر برای پیشروی سپاه اسلام در آن منطقه باشد. پس از رفتن ما، پیکر سردار شهید هراتی سی و نه روز مهمان خاک‌های خونین شلمچه بود. : رزمنده دلاور حمیدرضا حیدری نسب حکایت @hkaitb
📚سر انجام ابراهیم بن مالک اشتر نخعی ... ابراهیم اشتر از سران کوفه و رئیس قبیله نخع فردی شجاع ، دلیر ، شاعر و دارای اصل نسب .. بعد از جدایی ابراهیم اشتر از مختار بر سر اخلافاتی که پیش آمد و عده ای از افراد ابراهیم به آن دامن زدند و نامه نگاری چندباره مختار برای یاری او در مقابل مصعب و چشم پوشی ابراهیم از یاری مختار ... سرانجام مختار شهید شد ... در این بین بخاطر شخصیت پر نفوذ ابراهیم ، از سوی عبدالملک مروان و از سوی دیگر از طرف مصعب زبیری نامه های متعددی به سوی ابراهیم برای بیعت با آنها گسیل شد . که ابراهیم بعد از مشاوره با همراهان و اینکه مروان و همراهان را در حادثه کربلا مقصر میدانست به مصعب زبیری پیوست و از ملازمان و نزدیکان وی گشت بطوری که والی بصره شد .. در زمان حمله عبدالملک مروان به کوفه باز به ابراهیم و سران قبایل کوفه نامه ای از طرف مروان نوشته شد و همان وعده های معاویه یعنی سکه و مقام داده شد که اکثر یاران و اهالی کوفه برای چندمین بار پیمان شکسته و به یاران عبدالملک پیوستند .. از یاران مصعب ، مُهلَب که در جنگ با خوارج بود فقط ابراهیم ماند .مصعب بی توجه به نصایح ابراهیم برای گردن زدن سران قبائل خائن ، عزم جنگ با مروان کرد . در نهایت در جنگی که در ده فرسخی کوفه انجام شد ابتدا ابراهیم اشتر در محاصره قرار گرفت و سر از بدنش جدا شد و بدنش بخاطر کینه شدید توسط غلامان حصین بن نمیر و ابن زیاد به آتش کشیده شد و سپس مصعب . حکایت @hkaitb
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 مردی خانه بزرگی خرید. مدتی نگذشت خانه اش آتش گرفت و سوخت. رفت و خانه دیگری با قرض و زحمت خرید. بعد از مدتی سیلی در شهر برخاست و تمام سیلاب شهر به خانه او ریخت و خانه‌اش فرو ریخت. شیخ را ترس برداشت و سراغ عارف شهر رفت و راز این همه بدبیاری و مصیبت را‌ سوال کرد. ابو سعید ابوالخیر گفت: خودت می‌دانی که اگر این همه مصیبت را آزمایش الهی بدانیم، از توان تو خارج است و در ثانی آزمایش مخصوص بندگان نیک اوست. 💠 شیخ گفت: تمام این بلاها به خاطر یک لحظه آرزوی بدی است که از دلت گذشت و خوشحالی ثانیه‌ای که بر تو وارد شده است. شیخ گفت: 🔻 روزی خانه مادرت بودی، از دلت گذشت که، خدایا مادرم پیر شده است و عمر خود را کرده است، کاش می‌مرد و من مال پدرم را زودتر تصاحب می‌کردم. 🔻 زمانی هم که مادرت از دنیا رفت، برای لحظه‌ای شاد شدی که می‌توانستی، خانه پدری‌ات را بفروشی و خانه بزرگتری بخری. تمام این بلاها به خاطر این افکار توست. مرد گریست و سر در سجده گذاشت و گفت: خدایا من فقط فکر عاق شدن کردم، با من چنین کردی اگر عاق می‌شدم چه می‌کردی؟؟!! سر بر سجده گذاشت و توبه کرد. حکایت @hkaitb
🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱 🔆نافع بن هلال 🍁او، مردی دلاور، قاری قرآن و از حاملان حدیث و از اصحاب امیرالمؤمنین علیه‌السلام بود و در جنگ صفین و نهروان نیز شرکت داشت و از شخصیت‌های کوفه بود، پیش از شهادت مسلم، مخفیانه از کوفه به استقبال امام حسین علیه‌السلام آمد. در کربلا همراه حضرت عباس علیه‌السلام در آوردن آب به خیمه‌ها مشارکت داشت. 🍁همچنین در سخنانی پرشور، وفاداری‌اش را به امام علیه‌السلام ابراز داشت. نام خود را روی تیرهای خود می‌نوشت و بعد تیر می‌انداخت. روز عاشورا وقتی تیرهایش تمام شد، شمشیرکشید و بر سپاه کوفه تاخت. 🍁آنان با سنگ و تیر او را مورد ضربه‌های خود قرار دادند تا این‌که بازوهایش شکست، او را محاصره کردند و شمر او را دستگیر کرد و زنده نزد عمر سعد برد و به دست خود، او را به شهادت رساند. 📚فرهنگ عاشورا، ص 473 -انصار حسین حکایت @hkaitb
🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃 🔆هفتاد بار ♨️شخصی نزد پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم آمد و گفت: «ای رسول خدا! ما غلامی داریم که گاهی اشتباه می‌کند تا چه مقدار از تقصیرات غلام و خدمتکار خود بگذریم؟» ♨️پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله مدتی سکوت کردند و بعد فرمودند: «روزی هفتاد بار او را عفو کن و از تقصیرات او بگذر.» 📚محجه البیضاء، ج 3، ص 444 -شنیدنی‌های تاریخ، ص 97 🍃🍃امام صادق علیه‌السلام فرمود: «اِنّا أَهْلُ بَیتٍ مَرُوّتُنا الَّعفُو عَمَّنْ ظَلَمَنا: ما خاندانی هستیم که جوانمردی ما این است که هر کس به ما ظلم کند، از او درمی‌گذریم.» 📚تفسیر معین، ص 110 -بحار، ج 71، ص 401 حکایت @hkaitb
✍ لیوان آب را انتخاب می‌کنید یا لیوان نفت؟ 🔹تصور کنید فرش خانه‌تان آتش گرفته و شما دو لیوان در دست دارید؛ اولی آب و دومی نفت. ⁉️ کدام لیوان را روی آتش خالی می‌کنید؟ 🔸دادزدن، تهدیدکردن، تمسخر، توهین و تحقیرکردن، انتقادکردن، کتک‌زدن، قهرکردن و محروم‌کردن کودک مانند لیوان نفت در دست شما باعث شعله‌ورشدن آتش خشم شما و فرزندتان خواهد شد. 🔹اما همدلی، درک متقابل، احترام، عشق، گوش‌دادن، آموزش‌دادن، امیدواربودن، آرام‌بودن، مدیریت رفتار خود را داشتن همان لیوان آبی‌ست که نه‌تنها آتش را خاموش می‌کند، بلکه به شما توانایی حل مشکلات را خواهد داد. ⁉️ فراموش نکنید شما قدرت انتخاب دارید. لیوان آب را انتخاب می‌کنید یا لیوان نفت را؟ حکایت @hkaitb
17.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☫﷽☫ فواید دائم الوضو بودن بدان که وضو نور است و تداوم آن، باعث ارتقاء به عالم قدس‌ خواهد شد، بدان که این دستور با برکت نزد بزرگان علم و عمل تجربه شده است، پس ای سالک کوی یار، بر تو لازم است که همیشه آن را انجام دهی. 📚 حکایت @hkaitb