🔴#شب_ازدواج_همسرم😱
۹ سال بود از زندگیمون میگذشت و از بچه خبری نبود تااینکه مادرشوهرم با همکاری شوهرم دست بکار شدن برای راضی کردن من واسه #همسر_دوم و اوردن نوه😏
بخودم اومدم دیدم #دارم_میرم_خاستگاری #واسه_شوهرم
بعد از یه ماه خون گریه کردنام بلاخره شوهرم از یه خانم مطلقه خوشش اومد و قرار شد توافقی عروسی کنن و بعد از بچه دار شدن خانمه بره
دنیا رو سرم خراب شد
شب عروسیشون به خواست همسرم
ادامه داستان👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3333685270C48bbcc01d2
📘🌸داستانی زیبا از سرورمان حضرت محمد مصطفی (صل الله علیه وسلم)
🔻زنی درمکه زندگی میکرد
خبر ها در گوشه وکنار شهر پخش گردیده بود که شخصی جادوگری پیدا شده است که هر که با او صحبت کند دین اش را از دست میدهد .
▫️پیر زن چون به بت های که می پرستید خیلی عقیده داشت لازم دانست تا از مکه کوچ کند تا مبادا دین اش را از دست بدهد وی تمام وسایل اش را جمع کرده و به دهن دروازه خود ایستاده .
▫️که از آن کوچه نبی کریم (صل الله علیه وسلم) میگذشت .
پیرزن گفت :
پسرم این وسایلم را به سرم بگذار .
🍃حضرت (صل الله علیه وسلم) وقتی بار را برداشت دید وزن آن زیاد است و پیر زن توان برداشتن آنرا ندارد بار را بر دوش مبارک خویش گرفت وبه پیر زن گفت تا هر جا که میروی من بارت را میبرم .
🍃پیر زن خوشحال شد در راه با هم صحبت میکردند حضرت محمد (صل الله علیه وسلم) پرسیدند؛
به کجا میروی؟
پیرزن گفت :
میخواهم از مکه بروم شنیده ام شخصی جادوگری بنام محمد آمده است ودین مردم را از بین ببرد میترسم در این شهر با او ملاقات کنم و دین ام را ازدست بدهم جناب رسول الله (صل الله علیه وسلم) چیزی نگفتند و همچنان براه میرفتند
🔻وقتی پیرزن به مکان که میخواست رسید از حضرت نبی کریم (صل الله علیه وسلم) پرسید؛
ای جوان نام تو چییست؟
تا به مردم بگویم که اگر در مکه جادوگر پیدا شده در آنجا چنین جوان مهربان هم است !
🔻حضرت نبی کریم (صل الله علیه وسلم) تبسم نموده گفتند من همان جادوگری هستم که از ترسش به اینجا آمده ایی پیر زن معتجب شد وگفت آیا نام تو محمد است ؟
❣ایشان فرمودند بلی نام من محمد است.
🍃پیرزن گفت :
پس جادویت به من اثر کرد بعد از این من در دین توام.
❣سبحان الله اين است اخلاق آنحضرت (صل الله عليه و سلم) و تٲثير مثبتش كه با ديدن اخلاق ايشان مشركين مسلمان ميشدند اما حيف كه امروز اخلاق ما چنين است كه مردم را فراري ميكنيم در حالي كه در نزد الله و رسولش بهترين انسان شخصي است كه اخلاق بهتري داشته باشد.
❣الهي به لطف و مهرباني خودت اخلاق نيك نصيب همه ما بگردان
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#نژادپرست
فاشیست بودن یا ناسیونالیست بودن، کار دشواری نیست.
کافی است چشم بر ارزشهای انسانی ببندیم و کمی با حرفهای کلی سرگرم بشویم .
زبان خود را بهترین زبان دانستن و زبان دیگری را گوش خراش خواندن ،
موسیقی قومی خود را سحر انگیز دانستن و موسیقی دیگری را سرسام آور خواندن ،
لباس محلی خود را زیبا نامیدن و لباس محلی دیگری را به تمسخر گرفتن،
سنتهای قبیلهای خود را ستودن و سنتهای قبیلهای دیگری را ابلهانه خواندن ...
و دردناک تر آن که آسیب دیدگان از ناسیونالیسم و قوم پرستی، خود به قوم پرستانی تندروتر بدل میشوند
و این چنین، انسان به جای رهایی از چنگال تعصب و تلاش برای گسترش هم زیستی،
تعصب بیشتر را بهعنوان شیوه نجات برمیگزیند...!
📔برگرفته از کتاب دوست_بازیافته
✍اثر: #فرد_اولمن
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
✍📘#تغییر_نگرش
در ژاپن مردمیلیونری برای درد چشمش
درماني پیدا نمیکرد بعداز ناامید شدن
ازاطباء پیش راهبی رفت
راهب به او پیشنهاد کرد به غیر
از رنگ سبز به رنگ دیگری نگاه نکند
وی پس ازبازگشت دستور خرید چندين
بشکه رنگ سبز را داد و همه خانه را رنگ
سبز زدند همه لباسهایشان را و وسایل
خانه و حتی ماشینشان رابه رنگ سبز
تغییر دادند و چشمان او خوب شد
تا اینکه روزی مرد میلیونر راهب
را برای تشکر به منزلش دعوت کرد
زمانیکه راهب به محضر ميليونر میرسد
جویای حال وی میشود مرد میلیونر
میگویدخوب شدم ولی این گرانترین
مداوایی بود که تا به حال داشته ام
راهب با تعجب گفت اتفاقا این
ارزانترین نسخه ای بوده که تجویز کرده ام
برای مداوا،تنها کافی بود عینکی
با شیشه سبز تهیه ميكرديد
✍#نتیجه_اخلاقی
برای درمان دردهايت، نمیتوانی دنیا
را تغییردهی بلکه با تغییر نگرشت
میتوانی دنیا را به کام خود دربیاوری
تغییر دنیا کار احمقانه ایست
ولي، تغییرنگرش ارزانترین و
موثرترین راه است...
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📘✍#تلنگر
آلبرت انشتین از دانشگاه اخراج شد ولی فیزیک را با فرضیه هایش دگرگون کرد !
ونگوک در سراسر زندگی اش حتی یک تابلو هم نفروخت اما امروز آثارش میلیون ها دلار ارزش دارد !
گابریل گارسیا مارکز برای نوشتن رمان صد سال تنهایی سه سال در را بر روی خودش بست . در این سه سال همسرش برای آنکه از گرسنگی نمیرند حتی پلوپز خانه را هم فروخت اما در نهایت اثری بی مانند خلق شد و برای نویسنده اش جایزه ی نوبل ادبیات را به ارمغان آورد !
این آدمها هیچ نبوغ خاصی نداشته اند، نبوغ آنها در شناخت خود و فریاد کردن خویشتن خویش بوده است. نبوغ آنها در دنبال کردن راه منحصر به فرد خودشان بوده است.نبوغ آنها در تواناییشان در جور دیگری فکر کردن و نپذیرفتن "قوانین بعنوان یک اصل غیر قابل تغییر" بوده است.
نبوغ آنها در شهامت رو برو شدن با مشکلات است
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#داستان_کوتاه_پندآموز
📕حکایت موی پیشانی گرگ🐺
روزی روزگاری خانمی که از شرارت شوهر به ستوه آمده بود به نزد رمال رفت که چاره اندیشی کند.
رمال نیز با اخذ مبالغی گزاف و وعده وعیدهای آنچنانی زن بیچاره را اغفال کرد اما ثمری نبخشید.
روزی هنگامی که برای دوستش درد دل می کرد دوست وی عنوان یک مرد حکیم ودانا را به وی داد.
زن بیچاره که به هر دری می زد که شوهرش سازگار شود ناچار به نزد حکیم دانا رفت.
ابتدا حکیم حرفهای و درد ودلهای زن را خوب شنید سپس دستور داد این تنها علاجش موی پیشانی گرگ زنده است!
زن بیچاره با خود اندیشید چون همه از این حکیم دانا حرف شنوی دارند بهتر است تا من هم امتحان کنم.
پس روی به صحرا نهاد و در صدد پیدا کردن گرگ بود که ناگه آشیان گرگی یافت که با توله هایش در آن زندگی
میکرد زن هر روز مقداری گوشت تازه را به کنار لانه گرگ می برد و خودش دورتر می نشست ابتدا
گرگ بسیار محتاطانه عمل میکرد ولی با گذر زمان کم کم به وجود انسانی در نزدیکی لانه اش عادت کرد
به ویژه اینکه هر روز یک ران گوسفند نیز دریافت می نمود.
زن نیز هر روز سعی می کرد تا کمی به آشیان نزدیک تر بشود تا اینکه پس از گذشت چهلروز کم کم با توله بازی میکرد
و گرگ نیز کنارش لم میداد زن نیز با دستش پشت گرگ و سر گرگ را نوازش میداد
روزی حین نوازش تعدادی موی پیشانی گرگ را چید و با خود به نزد حکیم برد!
حکیم ماجرا را از زن پرسید و زن نیز سختی هایی که متحمل شده بود برای حکیم توضیح داد.
حکیم تبسمی کرد و گفت ببین تو با کوشش و نرمخویی توانستی بر درنده ای غالب شوی اما بدان که
شوهر تو از جنس خود توست و با کمی تحمل و و انعطاف پذیری می توانی به مراد دلت برسی
زن از فکر و ذکاوت حیکم دانا تشکر کرد و به خانه برگشت و سعی کرد دستورات را مو به مو اجرا کند
با گذشت زمان مرد قصه ما نیز مهربان شد و سالیان سال به خوشی و خرمی با هم زندگی کردند...
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#حکایت_لحاف_ملانصرالدین
ملانصرالدین در رختخواش خوابيده بود كه يكباره صداي غوغا از كوچه بلند شد . زن ملا به او گفت كه بيرون برود و ببيند كه چه خبر است ...
ملا گفت : به ما چه ، بگير بخواب. زنش گفت : يعني چه كه به ما چه ؟ پس همسايگي به چه درد مي خورد . سرو صدا ادامه يافت و ملا كه مي دانست بگو مگو كردن با زنش فايده اي ندارد . با بي ميلي لحاف را روي خودش انداخت و به كوچه رفت . گويا دزدي به خانه يكي از همسايه ها رفته بود ولي صاحبخانه متوجه شده بود و دزد موفق نشده بود كه چيزي بردارد. دزد در كوچه قايم شده بود همين كه ديد كم كم همسايه ها به خانه اشان برگشتند و كوچه خلوت شد ، چشمش به ملا و لحافش افتاد و پيش خود فكر كرد كه از هيچي بهتر است . بطرف ملا دويد ، لحافش را دزدید و به سرعت دويد و در تاريكي گم شد. وقتي ملا به خانه برگشت . زنش از او پرسيد : چه خبر بود ؟ ملا جواب داد : هيچي ، دعوا سر لحاف من بود
📗کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
یارانه ها رو که ریختن سریع رفتم ماشین خریدم واقعا از دولت ممنونم
📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین 👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
عاقبت راه رفتن با پاشنه بلند 🤣
📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین 👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📕#حکایت
بقالی زنی را دوست میداشت. به کنیز خود پیغام داد که برو به خاتون بگو من چنینم و چنانم و عاشقم و میسوزم و میسازم و آرام ندارم و بر من ستم ها می رود و دیشب چنان بودم و امروز چنین بر من گذشت.
قصه های دراز گفت و کنیز را راهی کرد.
کنیزک نزد خاتون رفت و گفت: بقال سلام رساند و گفت که بیا تا تو را چنین کنم و چنان کنم.
خاتون گفت: به همین سردی؟
کنیزک گفت: او سخن دراز گفت ولی مقصود این بود. اصل مقصود است و باقی دردسر است....
📕« فیه مافیه مولانا »
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin