eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
📘 حاکم از بهلول پرسید: مجازات دزدی چیست؟ بهلول گفت: اگر دزد سرقت را شغل خود کرده باشد دست او قطع می شود، اما اگر به خاطر گرسنگی باشد باید دست حاکم قطع گردد. ✓ 📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
✍‏سه خطای بزرگ هستی: ۱-ابلیس از روی تکبر از فرمان خدا سرپیچی کرد و رانده شد ۲-آدم همه نعمتی داشت اما از میوه ممنوعه خورد و همه چیزشو از دست داد ۳-قابیل برادرشو کشت تا دارائیشو غصب کنه و منفور عالم شد 🔻پس: مغرور باشی رانده میشی طمع کنی همه چیزتو از دست میدی حسود باشی منفور عالم میشی ‌‌‎‌‌❖ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘ 🌺☘🌺 ☘🌺 🌺 📘این متن برنده جایزه نوبل شده👇 مردی درحال مرگ بود، وقتی که متوجه مرگش شد خدا را با جعبه‌ای در دست دید، خدا: وقت رفتنه. مرد: به این زودی؟ من نقشه‌های زیادی داشتم خدا: متاسفم، ولی وقت رفتنه مرد: در جعبه‌ات چی دارید؟ خدا: متعلقات تو را مرد: متعلقات من؟ یعنی همه چیزهای من؛ لباس‌هام، پول‌هایم و .... خدا: آن‌ها دیگر مال تو نیستند آن‌ها متعلق به زمین هستند مرد: خاطراتم چی؟ خدا: آن‌ها متعلق به زمان هستند مرد: خانواده و دوستانم؟ خدا: نه، آن‌ها موقتی بودند مرد: زن و بچه‌هایم؟ خدا: آن‌ها متعلق به قلبت بود مرد: پس وسایل داخل جعبه حتما بدنم هستند؟ خدا: نه؛ آن متعلق به گرد و غبار هستند مرد: پس مطمئنا روحم است؟ خدا: اشتباه می‌کنی، روح تو متعلق به من است مرد با اشک در چشم‌هایش و باترس زیاد جعبه در دست خدا را گرفت و بازکرد؛ دید خالی است! مرد دل شکسته گفت: من هرگز چیزی نداشتم؟ خدا: درسته، تو مالک هیچ چیز نبودی! مرد: پس من چی داشتم؟ خدا: لحظات زندگی مال تو بود؛ هر لحظه که زندگی کردی مال تو بود. زندگی فقط لحظه‌ها هستند قدر لحظه‌ها را بدان لحظه.ها را دوست داشته باش آنچه از سر گذشت، شد سر گذشت... حیف، بی‌دقت گذشت، اما گذشت!. تا که خواستیم یک دو روزی فکر کنیم، بر در خانه نوشتند: "در گذشت" ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📕🤔🤔🤔 🔶️ داستان ‏🔺️ ان‌شاءالله ﮔﺮﺑﻪ ﺍﺳﺖ‏. در ﻗﺪﯾﻢ ﺣﻤﺎﻡ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﻻﻥ ﺗﺼﻮﺭ ﻣﯽﮐﻨﯿﺪ ﻧﺒﻮﺩ ﻭ ﺣﻤﺎﻡ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺮ ﮐﺲ ﮐﻠﯽ ﺩﻧﮓ ﻭ ﻓﻨﮓ ﻭ ﻫﺰﯾﻨﻪ داشت. ﻣﺮﺩﯼ ﺻﺒﺢ سحرﮔﺎﻩ بعد از ﺣﻤﺎﻡ کردن ﺍﺯ ﮔﺮﻣﺎﺑﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ، ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﯿﻦ ﺳﮕﯽ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ ﭼﺎﻟﻪ ﺁﺑﯽ ﺟﺴﺖ، مقداری آب به پاشید. ﺩﺭ ﺷﺮﻉ ﺍﺳﻼﻡ ﺁﺏ ﺁﻏﺸﺘﻪ ﺑﻪ ﺳﮓ ﻧﺠﺲ ﺍﺳﺖ ﺍﻣﺎ ﺁﻏﺸﺘﻪ ﺑﻪ ﮔﺮﺑﻪ ﻧﻪ! ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﺳﺤﺮﮔﺎﻫﯽ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﮔﻔﺖ: ‏ ﺍﻥ ﺷﺎﺍﻟﻠﻪ ﮔﺮﺑﻪ ﺍﺳﺖ‏. 💐ﺍﯾﻦ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺑﻪﮐﺎﺭ ﻣﯽﺭﻭﺩ ﮐﻪ ﻓﺮﺩﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﺎﺩﺍﻧﯽ ﻣﯽﺯﻧﺪ ﻭ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﮔﻮﻝ ﺑﺰﻧد. ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📘 ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎ، ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺳﺎﻟﺨﻮﺭﺩﻩ ﮐﻪ ﺩﻭ ﭘﺴﺮﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﺟﺎﻧﺸﯿﻨﯽ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﺪ. ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺩﺍﻧﻪ ﮔﯿﺎﻫﯽ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺍﺯ آن‌ها ﺧﻮﺍﺳﺖ، ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﯾﮏ ﮔﻠﺪﺍﻥ ﺑﮑﺎﺭﻧﺪ ﺗﺎ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺷﺪ ﮐﻨﺪ ﻭ ﮔﯿﺎﻩ ﺭﺷﺪ ﮐﺮﺩﻩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻣﻌﯿﻨﯽ ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ. ﭘﯿﻨﮏ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﻮﺍﻥﻫﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻼﺵ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺷﺪﻥ بهﮑﺎﺭ ﮔﯿﺮﺩ، ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﺪﯾﺖ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﺩﻫﺪ ﻭﻟﯽ ﻣﻮﻓﻖ ﻧﺸﺪ. ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﺏ ﻭ ﻫﻮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﺩﻫﺪ، ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺑﻪ ﮐﻮﻫﺴﺘﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺧﺎﮎ ﺁﻧﺠﺎ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺁﺯﻣﺎﯾﺶ ﮐﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﻣﻮﻓﻖ ﻧﺸﺪ. ﭘﯿﻨﮏ ﺣﺘﯽ ﺑﺎ ﮐﺸﺎﻭﺭﺯﺍﻥ ﺩﻫﮑﺪﻩﻫﺎﯼ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﺷﻬﺮ ﻣﺸﻮﺭﺕ ﮐﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺑﯽﻓﺎﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﮔﯿﺎﻩ ﺭﺍ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﺩﻫﺪ. ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺭﻭﺯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻓﺮﺍ ﺭﺳﯿﺪ. ﻫﻤﻪ ﺟﻮﺍﻥﻫﺎ ﺩﺭ ﻗﺼﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﻭ ﮔﯿﺎﻩ ﮐﻮﭼﮏ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮔﻠﺪﺍﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﮔﻠﺪﺍﻥﻫﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ. ﻭﻗﺘﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻪ ﭘﯿﻨﮏ ﺭﺳﯿﺪ، ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭘﺲ ﮔﯿﺎﻩ ﺗﻮ ﮐﻮ؟ ﭘﯿﻨﮏ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ ... ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺳﺖ ﭘﯿﻨﮏ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺍﻋﻼﻡ ﮐﺮﺩ! ﻫﻤﻪ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺖ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﺭﺳﺘﮑﺎﺭﺗﺮﯾﻦ ﺟﻮﺍﻥ ﺷﻬﺮ ﺍﺳﺖ. ﻣﻦ ﻗﺒﻼً ﻫﻤﻪ ﺩﺍﻧﻪﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﺏ ﺟﻮﺷﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ، ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﻫﯿﭻ ﯾﮏ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﻪﻫﺎ ﻧﻤﯽﺑﺎﯾﺴﺖ ﺭﺷﺪ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ. ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ: ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻋﯿﻦ ﺭﺍﺳﺘﮕﻮﯾﯽ ﻭ ﺩﺭﺳﺘﮑﺎﺭﯼ ﺑﺎ آن‌ها ﺻﺎﺩﻕ ﺑﺎﺷﺪ، ﻧﻪ ﺁﻥ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﻭ ﺣﻔﻆ ﺁﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻋﻤﻞ ﺭﯾﺎ ﮐﺎﺭﺍﻧﻪﺍﯼ ﺑﺰﻧﺪ! ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📔🤔🤔🤔 🔺️ مگر کار دختر جعفر را کردی. هر كس یك كاری كه كسی نكرده بكند كه بخواهند خیلی از او تعریف كنند می‌گویند: «‌ها! فلانی كار دختر جعفر را كرد». یا اگر كسی به خاطر كاری خیلی خودنمایی بكند و بخواهند مذمتش كنند می‌گویند: «چه خبره مگه كار دختر جعفر را كردی؟» می‌گویند در گذشته و در روستایی یك ارباب زندگی می‌كرد كه خیلی ظالم و بی‌رحم بود و اسمش هم «قلی خان» بود. یكی از ظلم‌هاش این بود كه از مردم بیگاری می‌گرفت. مثلاً وقتی می‌خواست خانه‌ای بسازد یا دیواری بكشد مردم را به زور سر كار می‌برد. تا اینكه یك شب عروسی یك پسری بوده. فردا كه می‌شود داماد را به زور می‌برد سر كار تا گل بسازد و خنچه بزند. عروس كه توی خانه بوده، فكر و خیال به سرش می‌زند و دلش هوای شوهرش را می‌كند. می‌آید سر كار، پیش مردها كه كار می‌كرده‌اند و چادرش را از سرش برمی‌دارد و بنا می‌كند گل لگد كردن. مردها می‌گویند: «تو جلو این همه مرد خجالت نمی‌كشی چادرت را زمین گذاشتی و گل لگد می‌كنی؟» عروس می‌گوید: «طوری نیست اگر می‌دانستم عیب دارد این كار را نمی‌كردم» همینطور كه كار می‌كردند قلی خان پیدایش می‌شود؛ وقتی كه خوب نزدیك می‌شود زن چادرش را به سرش می‌كشد و رویش را تنگ می‌گیرد و كناری می‌نشیند. مردها موقعی كه رفتار او را می‌بینند می‌گویند: «ما چند نفر مرد، اینجا كار می‌كردیم روبه ‌روی ما اصلاً رو نگرفتی حالا از قلی خان اینطوری رو گرفتی و كناری نشستی!» زن جواب می‌دهد: «قلی خان مرد بود از او رو گرفتم شماها زن بودید و از شما رو نگرفتم!» مردها می‌گویند: «چطور است كه قلی خان مرد هست و ما زنیم؟» زن جواب می‌دهد: «او مرد هست كه شماها را به زور به بیگاری می کشد، شماها اگر مرد هستید او را بگیرید بگذارید لای دیوار.» مردها كه این سرزنش و سركوفت را می‌شنوند خونشان به جوش می‌آید و قلی خان را می‌گیرند و می‌گذارند لای دیوار اما یك تكه از لباسش را بیرون از دیوار نگه می‌دارند كه باقی بماند و عبرت ظالم‌های دیگر بشود و این قصه به یادگار بماند. چون اسم پدر این دختر جعفر بوده می‌گویند: «مگر كار دختر جعفر را كردی؟» ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📘🤔🤔🤔 🔶️ داستان 🔺️ ﻧﺮﻭﺩ ﻣﯿﺦ ﺁﻫﻨﯿﻦ ﺩﺭ ﺳﻨﮓ. 🔹️ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ: ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﺎﺩﺍﻧﯽ ﻫﯿﭻ ﻧﺼﯿﺤﺘﯽ ﺭﺍ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﻤﯽﻛﻨﻨﺪ. 🔸️ داستان ﺭﻭﺯﯼ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ، ﻛﺎﺭﻭﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﺗﺠﺎﺭﺕ ﺍﺯ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻋﺎﺯﻡ ﯾﻮﻧﺎﻥ ﺷﺪ. ﺩﺭ ﺁﻥ ﺩﻭﺭﻩ ﻫﺮ ﻛﺎﺭﻭﺍﻧﯽ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﺗﺠﺎﺭﺕ ﻋﺎﺯﻡ ﺳﺮﺯﻣﯿﻨﯽ ﻣﯽﺷﺪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻧﺶ ﭼﻨﺪ ﺷﺘﺮ ﻭ ﺍﺳﺐ ﻛﺮﺍﯾﻪ ﻣﯽﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﻛﺎﻻﯾﯽ ﻛﻪ ﻗﺼﺪ ﻓﺮﻭﺵ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻣﯽﺑﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻋﺎﺯﻡ ﺳﻔﺮ ﻣﯽﺷﺪﻧﺪ. ﺩﺭ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮﻫﺎﯼ ﻛﻮﻫﺴﺘﺎﻧﯽ ﻧﯿﺰ ﮔﺎﻫﯽ ﻋﺪﻩﺍﯼ ﺩﺯﺩ ﻭ ﺭﺍﻫﺰﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻛﺎﺭﻭﺍﻥﻫﺎ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﯽﻛﺮﺩﻧﺪ. ﺍﻣﻮﺍﻟﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽﺩﺯﺩﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ﻣﯽﻛﺮﺩﻧﺪ ﺣﺘﯽ ﺻﺎﺣﺒﯿﻦ ﻛﺎﻻ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻣﯽﻛﺸﺘﻨﺪ. ﻣﺴﺎﻓﺮﯾﻦ ﺍﯾﻦ ﻛﺎﺭﻭﺍﻥ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺖ ﺑﻪ ﯾﻮﻧﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﻛﺎﻻﻫﺎﯼ ﯾﻮﻧﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻛﺎﻻﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺧﺮﯾﺪﻭﻓﺮﻭﺵ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻨﺪ. آن‌ها ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺩﺍﻡ ﯾﻚ ﮔﺮﻭﻩ ﺭﺍﻫﺰﻥ ﯾﻮﻧﺎﻧﯽ ﮔﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻭ ﺩﺍﺭﺍﯾﯽ ﺗﺠﺎﺭ ﻏﺎﺭﺕ ﺷﺪ، ﺣﺘﯽ ﺷﺘﺮ ﻭ ﺍﺳﺐ ﻛﺎﺭﻭﺍﻧﯿﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺍﺯ آن‌ها ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ. ﺗﺠﺎﺭ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻫﺮﭼﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻫﯿﭻ ﻓﺎﯾﺪﻩﺍﯼ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﭼﻮﻥ ﺭﺍﻫﺰﻧﺎﻥ ﯾﻮﻧﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺻﻼً ﺯﺑﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﯽ ﺑﻠﺪ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ. ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﺴﺎﻓﺮﯾﻦ ﻟﻘﻤﺎﻥ ﺣﻜﯿﻢ ﻫﻢ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺍﺷﺖ. ﻟﻘﻤﺎﻥ ﮔﻮﺷﻪﺍﯼ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻏﺎﺭﺗﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ مشاهده می‌کرد به او ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺗﻮ ﺣﻜﯿﻤﯽ! ﺑﺎ این‌ها ﺻﺤﺒﺖ ﻛﻦ، ﺷﺎﯾﺪ ﺳﺨﻨﯽ ﭘﻨﺪﺁﻣﯿﺰ ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻥ ﺗﻮ ﺩﻝ ﺩﺯﺩﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺣﻢ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﺷﺘﺮﻫﺎ ﻭ ﺍﺳﺐﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﺍﻧﺪ. ﻟﻘﻤﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎ ﭼﻪ ﻛﺴﯽ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻢ ﻭ ﭘﻨﺪ ﺩﻫﻢ؟ ﺩﻝ ﺍﯾﻦ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺍﺯ ﺳﻨﮓ ﺷﺪﻩ، ﺍﮔﺮ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﻭ ﺍﻧﺪﺭﺯ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺍﯾﻦ ﺑﻨﺪﻩﻫﺎﯼ ﺧﺪﺍ ﺭﺍﻫﯽ ﺩﺍﺷﺖ، ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﺳﻨﮕﺪﻻﻧﻪ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻭ ﺩﺍﺭﺍﯾﯽﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﻏﺎﺭﺕ ﻧﻤﯽﻛﺮﺩﻧﺪ. ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﻓﺎﯾﺪﻩﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﻧﺮﻭﺩ ﻣﯿﺦ ﺁﻫﻨﯿﻦ ﺩﺭ ﺳﻨﮓ‏. ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📕 در ﻋﺼﺮ ﯾﺨﺒﻨﺪﺍﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﯾﺦ ﺯﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﺮﺩﻧﺪ. ﺧﺎﺭپشت‌ها ﻭﺧﺎﻣﺖ ﺍﻭﺿﺎﻉ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﻨﺪ و ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ: ﺩﻭﺭﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﺪﯾﻦ ﺗﺮﺗﯿﺐ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﮐﻨﻨﺪ. ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮔﺮﻣﺘﺮ ﻣﯽ‌ﺷﺪﻧﺪ. ﻭﻟﯽ ﺧﺎﺭﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺯﺧﻤﯽ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩ، ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺩﻭﺭ ﺷﻮﻧﺪ، ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺯ ﺳﺮﻣﺎ ﯾﺦ ﺯﺩﻩ ﻣﯽﻣﺮﺩﻧﺪ، و ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﺮﮔﺰﯾﻨﻨﺪ ﯾﺎ ﺧﺎﺭﻫﺎﯼ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﻨﺪ، ﯾﺎ ﻧﺴﻠﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺮ ﮐﻨﺪﻩ ﺷﻮﺩ.. ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﺮﺩﻫﻢ ﺁﯾﻨﺪ. ﺁﻣﻮﺧﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺯﺧﻢ.ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺰﯾﺴﺘﯽ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻮﺟﻮﺩ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﭼﻮﻥ ﮔﺮﻣﺎﯼ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻣﻬﻤﺘﺮ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ... ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﺷﺨﺎﺹ ﺑﯽﻋﯿﺐ ﻭ ﻧﻘﺺ ﺭﺍ ﮔﺮﺩ ﻫﻢ ﻣﯽ‌ﺁﻭﺭﺩ، ﺑﻠﮑﻪ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻫﺮ ﻓﺮﺩ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯﺩ ﺑﺎ ﻣﻌﺎﯾﺐ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﯾﺪ ﻭ ﻣﺤﺎﺳﻦ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﻧﻤﺎﯾﺪ. وقتی ﺗﻨﻬﺎﻳﻴﻢ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺩﻭﺳﺖ میﮔﺮﺩﻳﻢ، ﭘﻴﺪﺍﻳﺶ ﻛﻪ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻋﻴﺐﻫﺎﻳﺶ میﮔﺮﺩﻳﻢ، ﻭقتی ﻛﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺶ ﺩﺍﺩﻳﻢ ﺩﺭ ﺗﻨﻬﺎیی ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺶ می‌گردیم... 👤 ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📕🤔🤔🤔 🔶️ داستان 🔺️ ﻓﻼﻧﯽ ﺩﺳﺘﻪﮔﻞ ﺑﻪ ﺁﺏ ﺩﺍﺩﻩ. ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺿﺮﺏ ﺍﻟﻤﺜﻞ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﮐﻪ: ﺩﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪﻫﺎﯼ ﺩﻭﺭ، ﺟﻮﺍﻧﮑﯽ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺪﯾﻤﻦ ﻭ ﺑﺪﺷﮕﻮﻥ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﯽﺷﺪﻩ. ﻣﺮﺩﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻓﺮﺩﯼ ﻣﯽﺩﯾﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﭘﺎ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻣﺤﻠﯽ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﺩ، ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻧﺎﮔﻮﺍﺭ ﺭﺥ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﯾﻦ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺪﺷﺎﻧﺲ ﻭ ﺑﺪ ﻗﺪﻡ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﯽﺷﺪ. ﺍﺯ ﻗﻀﺎ ﺭﺳﯿﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﻟﺒﺎﺧﺘﻪ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺷﻬﺮ ﺷﺪ. ﺩﺧﺘﺮﮎ ﻫﻢ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺩﻟﺒﺎﺧﺘﻪ ﺍﻭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺮﻑ ﻭ ﺣﺪﯾﺚﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﺑﻮﺩ، ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺎ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺑﻪ ﻋﻘﺪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺩﺭﺁﻣﺪ. ﺟﻮﺍﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﮐﻪ ﻃﺎﻗﺖ ﺩﯾﺪﻥ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻼﻗﻪﺍﺵ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺖ، ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻓﺖ. ﺑﻪ ﺩﺷﺖ ﻭ ﺩﻣﻦ ﺯﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﮔﻞﻫﺎﯼ ﺩﺷﺖ، ﺩﺳﺖ ﮔﻠﯽ ﻣﻬﯿﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺁﺏ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺳﭙﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻗﻀﺎ ﺍﺯ ﻣﺤﻞ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﻣﯽﮔﺬﺷﺖ. ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﺎﺯﯼ ﻭ ﻃﺮﺏ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻫﺮ ﯾﮏ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺩﺳﺖ ﮔﻞ ﺩﺭ ﺁﺏ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ. ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ آن‌ها ﺩﺧﺘﺮﺑﭽﻪﺍﯼ ﻫﻢ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﯾﺸﺎﻥ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻋﺮﻭﺱ ﻣﺤﺴﻮﺏ ﻣﯽﺷﺪ. ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺑﻪ ﺁﺏ ﺯﺩ ﻭ ﺁﺏ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﻏﺮﻕ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺑﻪ ﻋﺰﺍ ﺑﺪﻝ ﺷﺪ. ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺟﻮﺍﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﮑﺴﺖ ﺧﻮﺭﺩﻩ، ﻣﻐﻤﻮﻡ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺁﻣﺪ. ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺸﺎﻣﺪ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ. ﻣﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻧﺪ، ﺍﻭ ﺗﺎﺯﻩ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻋﺮﻭﺱ ﺩﺍﻏﺪﺍﺭ ﺷﺪﻧﺪ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺧﻮﺩ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ‏ ﭘﺲ ﺁﻥ ﺩﺳﺘﻪ ﮔﻞ ﺭﺍ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺁﺏ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﯼ‏. ﺣﺎﻻ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺿﺮﺏ ﺍﻟﻤﺜﻞ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻮﺍﻗﻌﯽ ﺑﻪﮐﺎﺭ ﻣﯽﺑﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻓﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻄﺎﯼ ﺍﺣﺘﻤﺎﻟﯽ ﺑﺮﺣﺬﺭ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ: ‏ ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﮔﻞ ﺑﻪ ﺁﺏ ﻧﺪﻫﯽ، ﯾﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﮔﺮ ﻓﺮﺩﯼ ﺧﻄﺎﯾﯽ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ اﻭ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ‏ﺑﺎﺯ ﺩﺳﺘﻪ ﮔﻞ ﺑﻪ ﺁﺏ ﺩﺍﺩﯼ؟ ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📘"متنی که برنده جایزه بهترین متن سال شده بود" آن‌ها که موهای صاف دارند فر می‌زنند و آن‌ها كه موی فر دارند موی‌شان را صاف می‌كنند، عده‌ای آرزو دارند خارج بروند و آن‌ها كه خارج هستند برای وطن دلشان لك زده و ترانه‌ها می‌سُرايند، مجردها می‌خواهند ازدواج کنند و متأهل‌ها می‌خواهند مجرد باشند، عده‌ای با قرص و دارو از بارداری جلوگيری می‌كنند و عده‌ای ديگر با قرص و دارو می‌خواهند باردار شوند. لاغرها آرزو ﺩﺍﺭﻧﺪ چاق بشوند و و چاق‌ها همواره حسرت لاغری را می‌كشند، شاغلان از شغلشان می‌نالند و بیکارها دنبال همان شغلند، فقرا حسرت ثروتمندان را می‌خورند و ثروتمندان دغدغه‌ی نداشتن صفا و خون‌گرمیِ فقرا دارند. افراد مشهور از چشم مردم قایم می‌شوند و مردم عادی می‌خواهند مشهور شده و دیده شوند، سیاه‌پوستان دوست دارند سفیدپوست شوند و سفیدپوستان خود را برنزه می‌کنند، و هیچ‌کس نمی‌داند تنها فرمول خوشحالی این است: "قدر داشته‌هایت را بدان و از آن‌ها لذت ببر" قانون‌های ذهنی می‌گویند خوشبختی یعنی "رضایت"، شکرگزاری. مهم نیست چه داشته باشی یا چقدر، مهم این است که از همانی که داری راضی و شکرگزار باشى آن‌ وقت ”خوشبختی”. ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📘 حاکم از بهلول پرسید: مجازات دزدی چیست؟ بهلول گفت: اگر دزد سرقت را شغل خود کرده باشد دست او قطع می شود، اما اگر به خاطر گرسنگی باشد باید دست حاکم قطع گردد. ✓ 📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin