📖روزمان را با قرآن آغاز کنیم، هر روز قرائت یک صفحه از #قرآن_کریم
🍃صفحات 368 قرآن کریم
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
♨️
مداحی آنلاین - صفحه 368 قرآن کریم.mp3
1.41M
📖روزمان را با قرآن آغاز کنیم، هر روز قرائت یک صفحه از #قرآن_کریم
🍃صفحات 368 قرآن کریم
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
♨️
#حضرٺ_ارباب_سلام✋
دارم همه دم روی تمنّـا به حسین
محتاجترم از همه ؛ امّا به حسین
نزدیکترین جواب را میشنـــوم
از دور سـلام میکنمتا به حسین
#من_الغریب_الے_الحبیب❤️
#السلام_علیک_یاسیدالشهدا✋
#صبحتون_حسینی ⛅️
♨️
5.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من امام حسین(ع) دوست دارم
عشقش به سینه میسپارم
که از بابای عاشقم بهم رسیده
#اللهم_ارزقنا_الکربلا🌺
#کلیپ| #ریلز | #استوری📲
♨️
مداحی_آنلاین_من_امام_حسین_دوست_دارم_رمضانی.mp3
4.92M
من امام حسین(ع) دوست دارم
عشقش به سینه میسپارم
#استودیویی🔊
#مجتبی_رمضانی🎙
♨️
✅حالا نوبت من است که به دیدارت بیایم!
آیت الله سیدعلی محقق داماد- حفظه الله- هر ماه و گاهی هر ماه، دو بار به زیارت امام رضا(ع) مشرف میشوند.
زیارت رفتن ایشان به این نحو است که چهارشنبه به زیارت میروند و جمعه به سمت قم میآیند تا شنبه به درس و بحث برسند. این نوع طریقِ سلوکِ زیارت امام رضا(ع) را از آقادایی خود- مرحوم آیت الله شیخ مرتضی حائری یزدی- الگو گرفته اند.
ایشان بارها در قبل از درس یا بعد از آن می فرمودند:
آقا دایی من هفتاد بار به زیارت امام رضا(ع) رفته بودند. سال آخر وقتی از مشهد آمدند گفتند: امسال من از دنیا خواهم رفت!
امام رضا(ع) را در خواب دیدم که فرمودند:
حالا دیگر نوبت من است که به دیدارت بیایم!
در همان سال آقا داییام از دنیا رفتند!
حکایت
@hkaitb
🔆كشته شدن عايشه به دستور معاويه
عايشه دختر ابوبكر از همسران پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) بود، هنگامى كه معاويه روى كار آمد، در سال 57 ه.ق به حجاز مسافرت كرد تا از مردم براى ولايت عهدى پسرش يزيد بيعت بگيرد.
عايشه پيام تهديدآميزى براى معاويه فرستاد كه مضمون آن اين بود: تو برادرم محمّد بن ابوبكر را كشتى ، و اكنون براى يزيد بيعت مى گيرى ، اين روش مورد قبول نخواهد بود...
عمروعاص به معاويه گفت : اگر عايشه را خاموش نكنى ، ممكن است با تحريك او، مردم بر ضد تو شورش كنند.
معاويه براى خاموش نمودن عايشه ، نخست ابوهريره و شرحبيل را با هداياى بسيار نزد عايشه فرستاد تا با شيره ماليدن بر سر او با او صلح كند، و پست و مقام والائى به عبدالرّحمان برادر عايشه بدهد كه يكنوع حق السّكوت دادن به عايشه بود.
ولى اين امور نمى توانست عايشه را خاموش كند، اين بار معاويه تصميم گرفت تا با روش مرموز و مخفيانه اى عايشه را به قتل برساند، دستور داد چاهى را كندند و ته آن را پر از آهك نمودند، سپس فرش گرانقدرى روى آن چاه گسترد، و يك كرسى (چهار پايه مانند صندلى ) روى آن فرش نهاد، هنگام نماز عشا، عايشه را به حضور خود دعوت كرد و به عايشه قول داد كه مى خواهد چندين هزار درهم به او بدهد (ظاهرا اين جريان در مدينه اتّفاق افتاد).
عايشه با غلام هندى خود از خانه بيرون آمد و سوار بر خر مصرى شد، و معاويه به او احترام شايانى نمود، و اشاره كرد كه عايشه بر روى آن چهار پايه بنشيند، همين كه عايشه بر روى آن چهارپايه نشست ، آن چهار پايه فرو رفت و عايشه به درون چاه افتاد، آنگاه معاويه براى اينكه اين كار كاملا مخفى باشد، دستور داد غلام و خر را كشتند و در ميان همان چاه افكندند و خاك بر آن چاه ريخته و آن را پر كردند.
از آن پس عايشه ناپديد شد، و بين مردم اختلاف گرديد.
بعضى گفتند: عايشه به مكّه رفته است ، بعضى گفتند به يمن رفته است ، اما حسين (ع ) كه از جريان اطلاع داشت ، اموال عايشه را به وارثان او داد.
حكيم سنائى كه از شعراى معروف اهل تسنّن است در اين باره در آخر قصيده اى گويد:
عاقبت هم بدست آن ياغى
شد شهيد و بكشتش آن طاغى
آنكه با جفت مصطفى زين سان
بد كند مر ورا تو مرد مخوان
نكته قابل توجه اينكه : عايشه در عصر خلافت على (علیه السلام ) با اينكه باعث بروز فتنه جنگ جمل شد و در نتيجه خون هزاران نفر مسلمان ريخته گرديد، در پايان جنگ على (ع ) او را با محافظين امين (كه در ظاهر مرد بودند و در باطن زن ) عايشه را به مدينه باز گردانيد، تا رعايت حفظ حريم پيامبر (ص ) را كرده باشد (شرح اين مطلب را در داستان 200 جلد 4 اين كتاب بخوانيد)
ولى معاويه چنان كرد كه خوانديد.
با مقايسه اين دو روش ، به پستى معاويه ، و عظمت روحى و بزرگوارى و جوانمردى على (ع ) بيشتر پى مى بريم .
📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى
حکایت
@hkaitb
شهید سید جمال الدین اصحابی:
🌹با سلام و درود بر مهدی صاحب الزمان و نائب بر حقش خمینی کبیر این قلب تپنده مستضعفان جهان این بت شکن. عصر منجی نسل اروحنا له الفدا و رزمندگان اسلامی که جان و مال زندگی زن و بچه را رها کرده و با ایثارگری خودشان قلب دشمن را از ترس متوقف ساختند و پدر و مادر و بستگانم که راهنمائی این بنده حقیر کوشیدند.
ای مردم غیور ایران!
🌺از شما می خواهم که همانند مردم کوفه نباشید که امام را تنها بگذارید و این منافقین (ستون پنجم) کوردل می خواهند بین اسلام و روحانیت جدائی بیندازند و جدائی بین نماز و روحانیت یعنی روی آوردن به کفر و نفاق که امام عزیزمان صریحاً می فرمایند: اسلام و روحانیت همانند کشور بدون طبیب است.
ای پدر و مادر و بستگانم! در مردن من گریه نکنید زیرا از گریه شما دشمن سوء استفاده می کند. ای اهل محله هوشیار باشید که بعدا از شهید شدن من وصیت می کنم که هر شب جمعه به دیدار خانواده های شهدا رفته و مراسم وحدت آفرین کمیل را برگزار کنید.
لحظات اولیه شهادت شهید سید جمال اصحابی ، زنده یاد جانباز و آزاده گرامی محمد حسین منصف کنار پیکر شهید
عکاس : حاج مهدی کردانی
هدیه به روح مطهر شهید #صلوات
#شهدا #دفاع_مقدس
حکایت
@hkaitb
#داستان_آموزنده
🔆شجاعتى از امام خمينى
يكى از اساتيد نقل مى كرد، دوران جوانى امام خمينى (قدّس سرّه ) بود، ايشان به قم براى تحصيل و تدريس آمده بودند و هنوز به مقام مرجعّيت نرسيده بودند. روزى يك نفر قلدر به مدرسه فيضّيه آمد و شروع كرد به عربده كشيدن و به طلبه هاى اندك مدرسه فيضيّه بد گفتن ، با توجه به اينكه زمان رضاخان بود و افراد ضدّ آخوند از طرف رضاخان حمايت مى شدند.
در اين هنگام كه طلبه ها خود را از گزند آن شخص عربده كش ، كنار مى كشيدند ديدم امام خمينى (ره ) نزد او رفت و نهيبى بر سر او كشيد و يك كشيده محكم به صورت او زد به طورى كه برق از چشمان او پريد، شرمنده شد و با كمال خجالت سر به پائين انداخت و از مدرسه بيرون رفت .
آرى امام در همان دوران جوانى ، خصلت شهامت و شجاعت را داشتند و زورگويان را تنبيه مى كردند.
📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى
حکایت
@hkaitb
#داستان_آموزنده
🔆 حضرت عباس (علیه السلام ) و مقام باب الحوائج بودن
مرد صالحى در كربلا سكونت داشت ، پسرش كه او نيز فرد پاكى بود بيمار سخت شد، پدر او را شب به كنار حرم حضرت ابوالفضل (ع ) آورد و متوسّل به آنحضرت گرديد و مخلصانه از او خواست شفاى فرزندش را از درگاه خدا بخواهد.
هنگامى كه صبح شد، يكى از دوستان آن مرد صالح ، نزد او آمد و گفت : من امشب خواب عجيبى ديده ام كه مى خواهم بازگو كنم و آن اينكه :
در خواب ديدم حضرت عباس (ع ) شفاى پسرت را از درگاه خدا، مسئلت مى كند، در اين هنگام ، فرشته اى از جانب رسول خدا (صل الله علیه وآله و سلم ) نزد عباس (ع ) آمد و گفت : رسول خدا (ص ) فرمود: اى ابوالفضل ، در مورد شفاى اين جوان ، شفاعت نكن زيرا اجل حتمى او فرا رسيده است ، و عمر تقدير شده او به پايان رسيده و ايام زندگيش به سر آمده است .
حضرت عباس به آن فرشته فرمود: سلام مرا به رسول خدا (ص ) برسان و بگو به واسطه وجود تو به درگاه خدا دست نياز آورده ام و شفاعت كن و از خدا شفاى اين جوان را بخواه .
فرشته بازگشت و سلام عباس (ع ) را به رسول خدا (ص ) رسانيد و پيام او را به آنحضرت ابلاغ كرد.
رسول اكرم (ص ) فرمود: برو به عبّاس بگو، اجل آن پسر به پايان رسيده است ، او پيام پيامبر (ص ) را به عباس رسانيد، عباس (ع ) باز همان پاسخ اول را داد، و اين موضوع سه بار تكرار شد.
سرانجام عباس (ع ) در حالى كه رنگش تغيير كرده بود برخاست و به محضر رسول خدا (ص ) آمد: و عرض كرد: اى رسول خدا!
اوليس انّ اللّه بباب الحوائج ؟ والنّاس علموا ذلك ...
آيا خداوند مرا باب الحوائج (وسيله برآوردن حوائج ) نام ننهاده است ؟ و مردم مرا با اين نام مى شناسند و مرا شفيع قرار داده و به من متوسل مى گردند، اگر چنين نيست ، اين لقب مرا از من بگيريد.
پيامبر (ص ) لبخندى زد و به عباس (ع ) فرمود: باز گرد خداوند چشمت را روشن خواهد كرد، تو باب الحوائج هستى ، و از هر كه بخواهى شفاعت كن و خداوند به بركت وجود تو، اين جوان بيمار را شفا داد، آنگاه از خواب بيدار شدم
حکایت
@hkaitb