eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.4هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
📔 بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر🐪🐫🐪🐫 بار داشت و چهل بنده خدمتکار... 🤵👨‍🍳👨‍🌾 شبی در جزیره مرا به حجره خویش در آورد. همه‌ی شب نیارمید (نخوابید) از سخنهای پریشان گفتن؛ که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین. گاه گفتی خاطر اسکندری دارم که هوایی خوشست. باز گفتی نه که دریای مغرب مشوشست!!! سفری دیگرم در پیشست اگر آن کرده شود بقیه عمر خویش به گوشه بنشینم. گفتم: آن کدام سفرست؟ گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس تَرک تجارت کنم و به دُکانی بنشینم!!! انصاف ازین ماخولیا (اختلالات ذهنی و روانی، توهم، زوال عقل...) چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند!!! گفت: ای سعدی! تو هم سخنی بگوی از آنها که دیده‌ای و شنیده‌ای. گفتم: ⚘آن شنیدستی که در اقصای غور بار سالاری بیفتاد از ستور ⚘گفت چشم تنگ دنیادوست را یا پر کند یا 📕 ✍باب سوم ❖ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📔 بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر🐪🐫🐪🐫 بار داشت و چهل بنده خدمتکار... 🤵👨‍🍳👨‍🌾 شبی در جزیره مرا به حجره خویش در آورد. همه‌ی شب نیارمید (نخوابید) از سخنهای پریشان گفتن؛ که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین. گاه گفتی خاطر اسکندری دارم که هوایی خوشست. باز گفتی نه که دریای مغرب مشوشست!!! سفری دیگرم در پیشست اگر آن کرده شود بقیه عمر خویش به گوشه بنشینم. گفتم: آن کدام سفرست؟ گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس تَرک تجارت کنم و به دُکانی بنشینم!!! انصاف ازین ماخولیا (اختلالات ذهنی و روانی، توهم، زوال عقل...) چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند!!! گفت: ای سعدی! تو هم سخنی بگوی از آنها که دیده‌ای و شنیده‌ای. گفتم: ⚘آن شنیدستی که در اقصای غور بار سالاری بیفتاد از ستور ⚘گفت چشم تنگ دنیادوست را یا پر کند یا 📕 ✍باب سوم ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📔 بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر🐪🐫🐪🐫 بار داشت و چهل بنده خدمتکار... 🤵👨‍🍳👨‍🌾 شبی در جزیره مرا به حجره خویش در آورد. همه‌ی شب نیارمید (نخوابید) از سخنهای پریشان گفتن؛ که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین. گاه گفتی خاطر اسکندری دارم که هوایی خوشست. باز گفتی نه که دریای مغرب مشوشست!!! سفری دیگرم در پیشست اگر آن کرده شود بقیه عمر خویش به گوشه بنشینم. گفتم: آن کدام سفرست؟ گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس تَرک تجارت کنم و به دُکانی بنشینم!!! انصاف ازین ماخولیا (اختلالات ذهنی و روانی، توهم، زوال عقل...) چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند!!! گفت: ای سعدی! تو هم سخنی بگوی از آنها که دیده‌ای و شنیده‌ای. گفتم: ⚘آن شنیدستی که در اقصای غور بار سالاری بیفتاد از ستور ⚘گفت چشم تنگ دنیادوست را یا پر کند یا 📕 ✍باب سوم ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📔 بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر🐪🐫🐪🐫 بار داشت و چهل بنده خدمتکار... 🤵👨‍🍳👨‍🌾 شبی در جزیره مرا به حجره خویش در آورد. همه‌ی شب نیارمید (نخوابید) از سخنهای پریشان گفتن؛ که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین. گاه گفتی خاطر اسکندری دارم که هوایی خوشست. باز گفتی نه که دریای مغرب مشوشست!!! سفری دیگرم در پیشست اگر آن کرده شود بقیه عمر خویش به گوشه بنشینم. گفتم: آن کدام سفرست؟ گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس تَرک تجارت کنم و به دُکانی بنشینم!!! انصاف ازین ماخولیا (اختلالات ذهنی و روانی، توهم، زوال عقل...) چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند!!! گفت: ای سعدی! تو هم سخنی بگوی از آنها که دیده‌ای و شنیده‌ای. گفتم: ⚘آن شنیدستی که در اقصای غور بار سالاری بیفتاد از ستور ⚘گفت چشم تنگ دنیادوست را یا پر کند یا 📕 ✍باب سوم ❖ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📔 بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار. شبی در جزیره مرا به حجره خویش در آورد. همه‌ی شب نیارمید (نخوابید) از سخنهای پریشان گفتن؛ که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین. گاه گفتی خاطر اسکندری دارم که هوایی خوشست. باز گفتی نه که دریای مغرب مشوشست!!! سفری دیگرم در پیشست اگر آن کرده شود بقیه عمر خویش به گوشه بنشینم. گفتم: آن کدام سفرست؟ گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس تَرک تجارت کنم و به دُکانی بنشینم!!! انصاف ازین ماخولیا (اختلالات ذهنی و روانی، توهم، زوال عقل...) چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند!!! گفت: ای سعدی! تو هم سخنی بگوی از آنها که دیده‌ای و شنیده‌ای. گفتم: ⚘آن شنیدستی که در اقصای غور بار سالاری بیفتاد از ستور ⚘گفت چشم تنگ دنیادوست را یا پر کند یا 📕 حکایت @hkaitb
📔 بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار. شبی در جزیره مرا به حجره خویش در آورد. همه‌ی شب نیارمید (نخوابید) از سخنهای پریشان گفتن؛ که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین. گاه گفتی خاطر اسکندری دارم که هوایی خوشست. باز گفتی نه که دریای مغرب مشوشست!!! سفری دیگرم در پیشست اگر آن کرده شود بقیه عمر خویش به گوشه بنشینم. گفتم: آن کدام سفرست؟ گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس تَرک تجارت کنم و به دُکانی بنشینم!!! انصاف ازین ماخولیا (اختلالات ذهنی و روانی، توهم، زوال عقل...) چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند!!! گفت: ای سعدی! تو هم سخنی بگوی از آنها که دیده‌ای و شنیده‌ای. گفتم: ⚘آن شنیدستی که در اقصای غور بار سالاری بیفتاد از ستور ⚘گفت چشم تنگ دنیادوست را یا پر کند یا 📕 حکایت @hkaitb
📔 بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار. شبی در جزیره مرا به حجره خویش در آورد. همه‌ی شب نیارمید (نخوابید) از سخنهای پریشان گفتن؛ که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین. گاه گفتی خاطر اسکندری دارم که هوایی خوشست. باز گفتی نه که دریای مغرب مشوشست!!! سفری دیگرم در پیشست اگر آن کرده شود بقیه عمر خویش به گوشه بنشینم. گفتم: آن کدام سفرست؟ گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس تَرک تجارت کنم و به دُکانی بنشینم!!! انصاف ازین ماخولیا (اختلالات ذهنی و روانی، توهم، زوال عقل...) چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند!!! گفت: ای سعدی! تو هم سخنی بگوی از آنها که دیده‌ای و شنیده‌ای. گفتم: ⚘آن شنیدستی که در اقصای غور بار سالاری بیفتاد از ستور ⚘گفت چشم تنگ دنیادوست را یا پر کند یا 📕 حکایت @hkaitb
📔 بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار. شبی در جزیره مرا به حجره خویش در آورد. همه‌ی شب نیارمید (نخوابید) از سخنهای پریشان گفتن؛ که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین. گاه گفتی خاطر اسکندری دارم که هوایی خوشست. باز گفتی نه که دریای مغرب مشوشست!!! سفری دیگرم در پیشست اگر آن کرده شود بقیه عمر خویش به گوشه بنشینم. گفتم: آن کدام سفرست؟ گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس تَرک تجارت کنم و به دُکانی بنشینم!!! انصاف ازین ماخولیا (اختلالات ذهنی و روانی، توهم، زوال عقل...) چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند!!! گفت: ای سعدی! تو هم سخنی بگوی از آنها که دیده‌ای و شنیده‌ای. گفتم: ⚘آن شنیدستی که در اقصای غور بار سالاری بیفتاد از ستور ⚘گفت چشم تنگ دنیادوست را یا پر کند یا 📕 حکایت @hkaitb
📔 بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار. شبی در جزیره مرا به حجره خویش در آورد. همه‌ی شب نیارمید (نخوابید) از سخنهای پریشان گفتن؛ که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین. گاه گفتی خاطر اسکندری دارم که هوایی خوشست. باز گفتی نه که دریای مغرب مشوشست!!! سفری دیگرم در پیشست اگر آن کرده شود بقیه عمر خویش به گوشه بنشینم. گفتم: آن کدام سفرست؟ گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس تَرک تجارت کنم و به دُکانی بنشینم!!! انصاف ازین ماخولیا (اختلالات ذهنی و روانی، توهم، زوال عقل...) چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند!!! گفت: ای سعدی! تو هم سخنی بگوی از آنها که دیده‌ای و شنیده‌ای. گفتم: ⚘آن شنیدستی که در اقصای غور بار سالاری بیفتاد از ستور ⚘گفت چشم تنگ دنیادوست را یا پر کند یا 📕 حکایت @hkaitb
📔 بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار. شبی در جزیره مرا به حجره خویش در آورد. همه‌ی شب نیارمید (نخوابید) از سخنهای پریشان گفتن؛ که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین. گاه گفتی خاطر اسکندری دارم که هوایی خوشست. باز گفتی نه که دریای مغرب مشوشست!!! سفری دیگرم در پیشست اگر آن کرده شود بقیه عمر خویش به گوشه بنشینم. گفتم: آن کدام سفرست؟ گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس تَرک تجارت کنم و به دُکانی بنشینم!!! انصاف ازین ماخولیا (اختلالات ذهنی و روانی، توهم، زوال عقل...) چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند!!! گفت: ای سعدی! تو هم سخنی بگوی از آنها که دیده‌ای و شنیده‌ای. گفتم: ⚘آن شنیدستی که در اقصای غور بار سالاری بیفتاد از ستور ⚘گفت چشم تنگ دنیادوست را یا پر کند یا 📕 حکایت @hkaitb
📔 بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار. شبی در جزیره مرا به حجره خویش در آورد. همه‌ی شب نیارمید (نخوابید) از سخنهای پریشان گفتن؛ که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین. گاه گفتی خاطر اسکندری دارم که هوایی خوشست. باز گفتی نه که دریای مغرب مشوشست!!! سفری دیگرم در پیشست اگر آن کرده شود بقیه عمر خویش به گوشه بنشینم. گفتم: آن کدام سفرست؟ گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس تَرک تجارت کنم و به دُکانی بنشینم!!! انصاف ازین ماخولیا (اختلالات ذهنی و روانی، توهم، زوال عقل...) چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند!!! گفت: ای سعدی! تو هم سخنی بگوی از آنها که دیده‌ای و شنیده‌ای. گفتم: ⚘آن شنیدستی که در اقصای غور بار سالاری بیفتاد از ستور ⚘گفت چشم تنگ دنیادوست را یا پر کند یا 📕 حکایت @hkaitb
📔 بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار. شبی در جزیره مرا به حجره خویش در آورد. همه‌ی شب نیارمید (نخوابید) از سخنهای پریشان گفتن؛ که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین. گاه گفتی خاطر اسکندری دارم که هوایی خوشست. باز گفتی نه که دریای مغرب مشوشست!!! سفری دیگرم در پیشست اگر آن کرده شود بقیه عمر خویش به گوشه بنشینم. گفتم: آن کدام سفرست؟ گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس تَرک تجارت کنم و به دُکانی بنشینم!!! انصاف ازین ماخولیا (اختلالات ذهنی و روانی، توهم، زوال عقل...) چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند!!! گفت: ای سعدی! تو هم سخنی بگوی از آنها که دیده‌ای و شنیده‌ای. گفتم: ⚘آن شنیدستی که در اقصای غور بار سالاری بیفتاد از ستور ⚘گفت چشم تنگ دنیادوست را یا پر کند یا 📕 حکایت @hkaitb
📔 بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار. شبی در جزیره مرا به حجره خویش در آورد. همه‌ی شب نیارمید (نخوابید) از سخنهای پریشان گفتن؛ که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین. گاه گفتی خاطر اسکندری دارم که هوایی خوشست. باز گفتی نه که دریای مغرب مشوشست!!! سفری دیگرم در پیشست اگر آن کرده شود بقیه عمر خویش به گوشه بنشینم. گفتم: آن کدام سفرست؟ گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس تَرک تجارت کنم و به دُکانی بنشینم!!! انصاف ازین ماخولیا (اختلالات ذهنی و روانی، توهم، زوال عقل...) چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند!!! گفت: ای سعدی! تو هم سخنی بگوی از آنها که دیده‌ای و شنیده‌ای. گفتم: ⚘آن شنیدستی که در اقصای غور بار سالاری بیفتاد از ستور ⚘گفت چشم تنگ دنیادوست را یا پر کند یا 📕 حکایت @hkaitb
📔 بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار. شبی در جزیره مرا به حجره خویش در آورد. همه‌ی شب نیارمید (نخوابید) از سخنهای پریشان گفتن؛ که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین. گاه گفتی خاطر اسکندری دارم که هوایی خوشست. باز گفتی نه که دریای مغرب مشوشست!!! سفری دیگرم در پیشست اگر آن کرده شود بقیه عمر خویش به گوشه بنشینم. گفتم: آن کدام سفرست؟ گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس تَرک تجارت کنم و به دُکانی بنشینم!!! انصاف ازین ماخولیا (اختلالات ذهنی و روانی، توهم، زوال عقل...) چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند!!! گفت: ای سعدی! تو هم سخنی بگوی از آنها که دیده‌ای و شنیده‌ای. گفتم: ⚘آن شنیدستی که در اقصای غور بار سالاری بیفتاد از ستور ⚘گفت چشم تنگ دنیادوست را یا پر کند یا 📕 حکایت @hkaitb
📔 بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار. شبی در جزیره مرا به حجره خویش در آورد. همه‌ی شب نیارمید (نخوابید) از سخنهای پریشان گفتن؛ که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین. گاه گفتی خاطر اسکندری دارم که هوایی خوشست. باز گفتی نه که دریای مغرب مشوشست!!! سفری دیگرم در پیشست اگر آن کرده شود بقیه عمر خویش به گوشه بنشینم. گفتم: آن کدام سفرست؟ گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس تَرک تجارت کنم و به دُکانی بنشینم!!! انصاف ازین ماخولیا (اختلالات ذهنی و روانی، توهم، زوال عقل...) چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند!!! گفت: ای سعدی! تو هم سخنی بگوی از آنها که دیده‌ای و شنیده‌ای. گفتم: ⚘آن شنیدستی که در اقصای غور بار سالاری بیفتاد از ستور ⚘گفت چشم تنگ دنیادوست را یا پر کند یا 📕 حکایت @hkaitb
📔 بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار. شبی در جزیره مرا به حجره خویش در آورد. همه‌ی شب نیارمید (نخوابید) از سخنهای پریشان گفتن؛ که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین. گاه گفتی خاطر اسکندری دارم که هوایی خوشست. باز گفتی نه که دریای مغرب مشوشست!!! سفری دیگرم در پیشست اگر آن کرده شود بقیه عمر خویش به گوشه بنشینم. گفتم: آن کدام سفرست؟ گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس تَرک تجارت کنم و به دُکانی بنشینم!!! انصاف ازین ماخولیا (اختلالات ذهنی و روانی، توهم، زوال عقل...) چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند!!! گفت: ای سعدی! تو هم سخنی بگوی از آنها که دیده‌ای و شنیده‌ای. گفتم: ⚘آن شنیدستی که در اقصای غور بار سالاری بیفتاد از ستور ⚘گفت چشم تنگ دنیادوست را یا پر کند یا 📕 حکایت @hkaitb
📔 بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار. شبی در جزیره مرا به حجره خویش در آورد. همه‌ی شب نیارمید (نخوابید) از سخنهای پریشان گفتن؛ که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین. گاه گفتی خاطر اسکندری دارم که هوایی خوشست. باز گفتی نه که دریای مغرب مشوشست!!! سفری دیگرم در پیشست اگر آن کرده شود بقیه عمر خویش به گوشه بنشینم. گفتم: آن کدام سفرست؟ گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس تَرک تجارت کنم و به دُکانی بنشینم!!! انصاف ازین ماخولیا (اختلالات ذهنی و روانی، توهم، زوال عقل...) چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند!!! گفت: ای سعدی! تو هم سخنی بگوی از آنها که دیده‌ای و شنیده‌ای. گفتم: ⚘آن شنیدستی که در اقصای غور بار سالاری بیفتاد از ستور ⚘گفت چشم تنگ دنیادوست را یا پر کند یا 📕 حکایت @hkaitb
📔 بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار. شبی در جزیره مرا به حجره خویش در آورد. همه‌ی شب نیارمید (نخوابید) از سخنهای پریشان گفتن؛ که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین. گاه گفتی خاطر اسکندری دارم که هوایی خوشست. باز گفتی نه که دریای مغرب مشوشست!!! سفری دیگرم در پیشست اگر آن کرده شود بقیه عمر خویش به گوشه بنشینم. گفتم: آن کدام سفرست؟ گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس تَرک تجارت کنم و به دُکانی بنشینم!!! انصاف ازین ماخولیا (اختلالات ذهنی و روانی، توهم، زوال عقل...) چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند!!! گفت: ای سعدی! تو هم سخنی بگوی از آنها که دیده‌ای و شنیده‌ای. گفتم: ⚘آن شنیدستی که در اقصای غور بار سالاری بیفتاد از ستور ⚘گفت چشم تنگ دنیادوست را یا پر کند یا 📕 حکایت @hkaitb
📔 بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار. شبی در جزیره مرا به حجره خویش در آورد. همه‌ی شب نیارمید (نخوابید) از سخنهای پریشان گفتن؛ که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین. گاه گفتی خاطر اسکندری دارم که هوایی خوشست. باز گفتی نه که دریای مغرب مشوشست!!! سفری دیگرم در پیشست اگر آن کرده شود بقیه عمر خویش به گوشه بنشینم. گفتم: آن کدام سفرست؟ گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس تَرک تجارت کنم و به دُکانی بنشینم!!! انصاف ازین ماخولیا (اختلالات ذهنی و روانی، توهم، زوال عقل...) چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند!!! گفت: ای سعدی! تو هم سخنی بگوی از آنها که دیده‌ای و شنیده‌ای. گفتم: ⚘آن شنیدستی که در اقصای غور بار سالاری بیفتاد از ستور ⚘گفت چشم تنگ دنیادوست را یا پر کند یا 📕 حکایت @hkaitb