eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.4هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
بيا برويم به صد و پنجاه سال قبل... به خانه های حوض دار، به اتاق های تو در تو... من، پاييز كه شد انار دان كنم برايت با گلاب و شكر! شب ها درز پنجره ها را با ملافه بگيری كه سرما توی تنمان نرود. بنشينيم دور كرسی، از حجره بگويی برايم و كسب و كارت. لبخند بزنم و سيب پوست كنم بعد از شامت بخوری كه خستگی در كنی، دراز كشيده باشی، لا به لای حرف هايت سكوت بشود، دنبال چشم هايت بدود نگاهم، بفهمم كه خوابی و لحاف را روی تنت صاف و صوف كنم... بيا برويم به صد وپنجاه سال قبل... به همان جايی كه تا زمان پير شدنمان، يادم نيايد كِی گفتی دوستم داری، يادم نيايد كِی كادوهای يک دفعه ای گرفته باشی برايم، ولی خوب بخاطر بياورم لا به لای ملافه هايی كه لای درزهای پنجره ميگذاشتی چقدر "دوستت دارم" بوده... بيا برويم به صد و پنجاه سال قبل... به واقعيت، به پای هم ديگر پير شدن، به ماندن، به با لباس سفيد رفتن با كفن سفيد برگشتن... بيا فاصله بگيريم از امروزی بودن ها، از ماهگرد گرفتن ها و سالگرد گرفتن ها، از كادو های يک دفعه ای، از دوستت دارم های تلگرامی، از امروز بودن ها و فردا رفتن ها... بيا فاصله بگيريم از اين همه مجازی بودن، بيا برايت انار دان كنم با گلاب و شكر، بيا لای درزهای پنجره ها را با ملافه بگير كه سرما توي تنمان نرود، بيا اصلا حرفی نزن نگو دوستم داری اما واقعی باش... اين دنيای امروز دارد حال همه را بهم می زند... 🍁 حکایت @hkaitb
بيا برويم به صد و پنجاه سال قبل... به خانه های حوض دار، به اتاق های تو در تو... من، پاييز كه شد انار دان كنم برايت با گلاب و شكر! شب ها درز پنجره ها را با ملافه بگيری كه سرما توی تنمان نرود. بنشينيم دور كرسی، از حجره بگويی برايم و كسب و كارت. لبخند بزنم و سيب پوست كنم بعد از شامت بخوری كه خستگی در كنی، دراز كشيده باشی، لا به لای حرف هايت سكوت بشود، دنبال چشم هايت بدود نگاهم، بفهمم كه خوابی و لحاف را روی تنت صاف و صوف كنم... بيا برويم به صد وپنجاه سال قبل... به همان جايی كه تا زمان پير شدنمان، يادم نيايد كِی گفتی دوستم داری، يادم نيايد كِی كادوهای يک دفعه ای گرفته باشی برايم، ولی خوب بخاطر بياورم لا به لای ملافه هايی كه لای درزهای پنجره ميگذاشتی چقدر "دوستت دارم" بوده... بيا برويم به صد و پنجاه سال قبل... به واقعيت، به پای هم ديگر پير شدن، به ماندن، به با لباس سفيد رفتن با كفن سفيد برگشتن... بيا فاصله بگيريم از امروزی بودن ها، از ماهگرد گرفتن ها و سالگرد گرفتن ها، از كادو های يک دفعه ای، از دوستت دارم های تلگرامی، از امروز بودن ها و فردا رفتن ها... بيا فاصله بگيريم از اين همه مجازی بودن، بيا برايت انار دان كنم با گلاب و شكر، بيا لای درزهای پنجره ها را با ملافه بگير كه سرما توي تنمان نرود، بيا اصلا حرفی نزن نگو دوستم داری اما واقعی باش... اين دنيای امروز دارد حال همه را بهم می زند... 🍁 حکایت @hkaitb