🌸🍃🌸🍃
#کشته_تکبر
در سال 465 هجری که آلب ارسلان بر تمام ایران مسلط شد اراده کرد به جیحون مسلط شود. قلعه رزلم را مسخر کرد و جوانی به نام یوسف نزد او آوردند که با او آلب ارسلان درشت سخن گفت.
یوسف از تکبر او ناراحت شد. کاردی بر بازوی او زد، لشکر سربازان و غلامان برای دفاع وسط آمدند اما آلب ارسلان مغرور و متکبر نگذاشت دخالت کنند و خواست بهتنهایی حریف او شود. خنجرش کشید و سمت یوسف حملهای کرد، یوسف بر بازوی او زخم کاری دیگری زد. آلب ارسلان نقش زمین شد و در حالیکه در خون بود و جان میداد، وصیت کرد کسی با او بعد مرگش کاری نداشته باشد. زخم آلب ارسلان را بستند ولی نفسهای آخرش را میزد. به سعدالدوله گفت: من صبح از خواب بیدار شدم و نگاه در لشکر انداختم .با این همه لشکر تکبر مرا برداشت که هیچ شاهی در جهان قدرت جنگ با من را ندارد. این تکبر شیطانی چنان ریشه در من زد که وقتی این جوان لاغر با چاقو به من حمله کرد، نگذاشتم کسی از من دفاع کند. من کشته تکبر خود شدم. اگر میخواهی چون من ذلیل نمیری، تکبر را کنار بگذار. هر چند با تکبر جهانی گرفتم ولی با ذلت چاقوی جوانی لاغر ،مرگ آلب ارسلانی پهلوان در تاریخ ثبت شد که از دنیا رفت.
بدان تکبر، شیطان را از بالا به پایین راند و آلب ارسلان را از دنیا به آخرت
@hkaitb