eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.5هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
عبد الله بن عباس می‌گوید: هنگامی که پیامبر به جنگ محارب و بنی انبار می‌رفت در محلی فرود آمد، سپاه مسلمانان نیز به دستور آن جناب همان جا توقف کردند. از لشکر دشمن هیچ کس دیده نمی شد، حضرت رسول برای قضای حاجت دور از لشکریان به گوشه ای رفت. در همان حال باران شروع به باریدن کرد، وقتی آن جناب اراده ی بازگشت کرد، رود جریان شدیدی یافت و سیل جاری شد، این پیش آمد راه برگشت را برایشان بست و بین آن جناب و لشکر فاصله افتاد و تا توقف سیل تنها بدون وسیله ی دفاعی پای درختی نشست. در این هنگام حویرث بن حارث محاربی ایشان را مشاهده کرد، به یاران خود گفت: این مرد محمد است که از پیروانش دور افتاده. خدا مرا بکشد، اگر او را نکشم. سپس به طرف آن حضرت حمله کرد، همین که نزدیک ایشان رسید گفت: چه کسی می‌تواند تو را از دست من نجات دهد؟ فرمودند: خداوند و در زیر لب این دعا را زمزمه کردند: «اللهم أکفنی شر حویرث بن الحارث بما شئت»؛ خدایا! مرا از شر این دشمن به هر طریقی که می‌خواهی برهان. همین که خواست شمشیر فرود آورد، فرشته ای بال برکتف او زد و به زمین افتاد و شمشیر از دستش رها شد، آن گاه حضرت آن را برداشت و فرمود: الآن چه کسی می‌تواند تو را از دست من رهایی بخشد؟ عرض کرد: هیچ کس! فرمود: ایمان بیاور تا شمشیرت را بدهم، گفت: ایمان نمی آورم؛ ولی پیمان میبندم که با تو و پیروانت جنگ نکنم و کسی را علیه تو کمک ننمایم. حضرت شمشیر را به او دادند، همین که سلاحش را گرفت، گفت: به خدا سوگند تو از من بهتری. حضرت فرمودند: من باید از تو بهتر باشم. حویرث به طرف یاران خود برگشت و پیروان خود را از جریان باخبر کرد. یک ذره آفتاب نمائند به روی تو این روشن است بر همه عالم، چو آفتاب حکایت 272: آزادی کنیز 📙پند تاریخ 2/ 90 - 93؛ به نقل از: تفسیر ابوالفتوح، ذیل تفسیر سوره نساء. ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘