eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ 💠داستان کوتاه💠 ✍عارفی بود که شاگردان زیادی داشت و حتی مردم عامه هم مرید او بودند و آوازه اش همه جا پیچیده بود. روزی به آبادی دیگری رفت عابد به نانوایی رفت و چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او نان نداد و عابد رفت. مردی که آنجا بود عابد را شناخت، به نانوا گفت این مرد را می شناسی؟ گفت: نه. گفت: فلان عابدبود، نانوا گفت: من از مریدان اویم، دوید دنبالش و گفت می خواهم شاگرد شما باشم، عابد قبول نکرد. نانوا گفت اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام می دهم، عابد قبول کرد، وقتی همه شام خوردند، نانوا گفت: سرورم دوزخ یعنی چه؟ عابد: دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بنده خدا ندادی ولی برای رضایت دل بنده خدا یک آبادی نان دادی! 🔅امام جعفرصادق(عليه‌السلام): عمل خالص آن عملی است که دوست نداری درباره آن، احدی جز خدای سبحان از تو تعريف و تمجيد کند. 📚اصول کافی، ج ۳، ص۲۶ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
taheri-milad-hazrat-ali-akbar-92-01.mp3
3.45M
🌺 🌺 ❤️ یوسف ارباب اومد ❤️ همدم مهتاب اومد 🎤 محمدرضا طاهری اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
✨﷽✨ جوانی با شیخ پیری به سفر رفت. جوان در کنار برکه‌ای بود که ماری به سمت شیخ آمد ولی شیخ فرار کرد. پیر گفت: خدایا! مرا ببخش، صبح که از خواب بیدار شدم به همسایه‌ گمان بدی بردم. جوان گفت: مطمئنی این ماری که به سمت تو آمد بخاطر این گناهت بود؟ پیر گفت: بلی. جوان گفت از کجا مطمئنی؟ پیر گفت: من هر روز مواظب هستم گناه نکنم و چون دقت زیادی دارم، گناهانم را که از دستم رها می‌شوند زود می‌فهمم و بلافاصله توبه می‌کنم و اگر توبه نکنم، مانند امروز دچار بلا می‌شوم. تو هم بدان اگر اعمال خود را محاسبه کرده و دقت کنی که مرتکب گناه نشوی، تعداد گناهان کم می‌شود و زودتر می‌توانی در صورت رسیدن بلایی، علت گناه و ریشه‌ی آن بلا را بشناسی. بدان پسرم! بقالی که تمام حساب و کتاب خود را در آن لحظه می‌نویسد، اگر در شب جایی کم و کسری بیاورد، زود متوجه می‌شود اما اگر این حساب و کتاب را ننویسد و مراقب نباشد، جداکردن حساب سخت است. ای پسرم! اگر دقت کنی تا معصیت تو کمتر شود بدان که براحتی، ریشه مصیبت خود را می‌دانی که از کدام گناه تو بوده است. ‌☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
🥀پنجـشنبه است به رسم کهن،یاد میکنیم از آنها که وقتـشان و مکانشان از ما جـداست یاد میکنیـم از آنها که دلتـنگشان میـشویم یاد میکنیـم از آنها که هنـوز دوستـشان داریم یاد میکنیم از همه شهـدا،علمـا و درگذشتـگانمان 🌼با فاتحه و صلواتی بر محمد و آل محمد🌼 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
❓وقتی انسان وارد بهشت شد و چندین سال در آنجا زندگی کرد، آخرش چه می­شود؟ آیا انسان از زندگی جاودانه در بهشت خسته نمیشود؟ ✅ این سوال از اینجا نشأت گرفته که ما در دنیا عادت کرده ­ایم که حرکت کنیم و جلو برویم. بچه بزرگ میشود، بعد نوجوان می­شود، بعد جوان...بعد میانسال...و بعد پیر میشود.­ دنیا طبعش این طور است. حرکت از ذاتیات دنیاست. ذهن ما به این "حرکت" عادت کرده و فکر می­کنیم همه جا باید حرکت باشد. مثل مسافری که در مسیر راه مرتب در حال عوض کردن منزل است و به هر منزلی که میرسد می­پرسد منزل بعدی کجاست. ✳️ چون ذهن ما عادت کرده به «در راه بودن»، فکر می­کنیم هرجا رسیدیم باید این سوال را بپرسیم. در حالی که بهشت مقصد و غایت است. منزلی است که به خاطر آن منزل، همه ­ی حرکتها بود. آنجا دیگر انسان ثابت می­شود، البته نه اینکه راکد باشد. 🔴 این ثبات انسان را خسته نمی­کند. با توجه به اینکه بهشت حد ندارد خستگی هم در آن راه ندارد. در آیات مختلف داریم: «لهم فیها ما یشاؤون»، « لهم فیها ما یتخیرون» و «لهم فیها مایدعون» آنجا دیگر خستگی معنا ندارد. ✳️ در دنیا هم همیشه اینطور نیست که از کارهای تکراری خسته شویم. انسان یک عمر آب نوشیده، اگر الان در حین تشنگی لیوان آبی ببیند آیا اظهار خستگی از نوشیدن آب می­کند یا اینکه آن را بسیار گوارا و لذت بخش می­بیند؟ یا یک عمر هوای تازه تنفس کرده، آیا از اینکار اظهار خستگی می­کند؟ خیر اینطور نیست. پس یکنواختی هم ندارد. 📚 بیانات استاد شاهرودی ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
توصیه های اخلاقی حضرت امام به فرزند گرامیشان حاج آقا سید احمد خمینی رحمة الله تعالی علیهما: 🌸میزان در اول سیر، قیام للَّه است هم در کارهاى شخصى و انفرادى و هم در فعالیت هاى اجتماعى. سعى کن در این قدم اول موفق شوى که در روزگار جوانى آسانتر و موفقیّت آمیزتر است. مگذار مثل پدرت پیر شوى که یا درجا زنى و یا به عقب برگردى، و این محتاج به مراقبه و محاسبه است. اگر با انگیزه الهى مُلک جنّ و انس کسى را باشد، بلکه اگر به دست آورد، عارف باللَّه و زاهد در دنیا است. و اگر انگیزه نفسانى و شیطانى باشد هر چه به دست آورد اگر چه یک تسبیح باشد، به همان اندازه از خداوند تعالى دور است و فاصله گرفته.🌸 صحیفه امام ج ۱۸ ص ۵۱۲ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
العجل یا صاحب الزمان🍃💔 این عشقِ آتشین ، زِ دلم پاڪ نمےشود مجنون بہ غیر خانہ‌ے لیلا نمےشود بالاے تخٺ یوسف ڪنعان نوشتہ‌اند هر یوسفے ڪہ یوسفِ زهرا نمےشود 🌷
🌼شب اول قبر شیخ ✍شب اول قبر آيت‌‌الله شيخ مرتضي حائري، برايش نماز خواندم و يک سوره ياسين قرائت کردم. چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم، پرسيدم: آقاي ، اوضاع‌تان در آن طرف چطور است آقاي حائري گفت: وقتی مرا کردند، روحم از بدن خارج شد. کم کم بدنم را از بيرون مي‌ديدم. ناگهان شدم از پايين پاهايم، صداهايي می آید. به زير پاهايم نگاه کردم؛ بياباني بود برهوت و دو نفر بودند که از دور، نزديکم مي‌شدند. تمام وجودشان از بود و مرا به هم نشان مي‌دادند. خیلی ترسیدم و بدنم می لرزید. داشت نفسم بند مي‌آمد... 🔵خدايا به دادم برس در اينجا جز تو کسي را ندارم...ناگهان صدايي از پشت سرم شدم. صدايي آرامش ‌بخش، سرم را که بالا کردم نوري را ديدم که از بالاهاي دور دست به سوي من مي‌آمد. هر چقدر آن نور به من نزديکتر مي شد آن دو نفر آتشين عقب‌تر می رفتند تا اینکه شدند. آقايي بود بسیار نورانی و با عظمت، از من پرسيد: آقاي حائري ترسيدي من هم به حرف آمدم که: بله آقا خیلی ترسيدم، اگر يک ديرتر تشريف آورده بوديد حتماً ‌ترک مي‌شدم. بعد پرسيدم: راستي، نفرموديد که شما چه کسي هستيد. و آقا که بر لب داشتند و با نگاهی بسیار مهربان به من مي‌نگريستند فرمودند: من علي بن موسي الرّضا(ع) هستم. آقاي حائری شما 38 بار به من آمديد من هم 38 بار به بازديدت خواهم آمد، اين دفعه بود، 37 بار ديگر مانده. 📚گوینده داستان: آيت‌الله العظمي سيد شهاب‌الدين مرعشي نجفي(ره). ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
🌼شب اول قبر شیخ ✍شب اول قبر آيت‌‌الله شيخ مرتضي حائري، برايش نماز خواندم و يک سوره ياسين قرائت کردم. چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم، پرسيدم: آقاي ، اوضاع‌تان در آن طرف چطور است آقاي حائري گفت: وقتی مرا کردند، روحم از بدن خارج شد. کم کم بدنم را از بيرون مي‌ديدم. ناگهان شدم از پايين پاهايم، صداهايي می آید. به زير پاهايم نگاه کردم؛ بياباني بود برهوت و دو نفر بودند که از دور، نزديکم مي‌شدند. تمام وجودشان از بود و مرا به هم نشان مي‌دادند. خیلی ترسیدم و بدنم می لرزید. داشت نفسم بند مي‌آمد... 🔵خدايا به دادم برس در اينجا جز تو کسي را ندارم...ناگهان صدايي از پشت سرم شدم. صدايي آرامش ‌بخش، سرم را که بالا کردم نوري را ديدم که از بالاهاي دور دست به سوي من مي‌آمد. هر چقدر آن نور به من نزديکتر مي شد آن دو نفر آتشين عقب‌تر می رفتند تا اینکه شدند. آقايي بود بسیار نورانی و با عظمت، از من پرسيد: آقاي حائري ترسيدي من هم به حرف آمدم که: بله آقا خیلی ترسيدم، اگر يک ديرتر تشريف آورده بوديد حتماً ‌ترک مي‌شدم. بعد پرسيدم: راستي، نفرموديد که شما چه کسي هستيد. و آقا که بر لب داشتند و با نگاهی بسیار مهربان به من مي‌نگريستند فرمودند: من علي بن موسي الرّضا(ع) هستم. آقاي حائری شما 38 بار به من آمديد من هم 38 بار به بازديدت خواهم آمد، اين دفعه بود، 37 بار ديگر مانده. 📚گوینده داستان: آيت‌الله العظمي سيد شهاب‌الدين مرعشي نجفي(ره).