📕#حکایت_پرنده_نصیحتگو
یک شکارچی، پرندهای را به دام انداخت. پرنده گفت: ای مرد بزرگوار! تو در طول زندگی خود گوشت گاو و گوسفند بسیار خوردهای و هیچ وقت سیر نشدهای. از خوردن بدن کوچک و ریز من هم سیر نمیشوی. اگر مرا آزاد کنی، سه پند ارزشمند به تو میدهم تا به سعادت و خوشبختی برسی. پند اول را در دستان تو میدهم. اگر آزادم کنی پند دوم را وقتی که روی بام خانهات بنشینم به تو میدهم. پند سوم را وقتی که بر درخت بنشینم. مرد قبول کرد. پرنده گفت:
پند اول اینکه: سخن محال را از کسی باور مکن.
مرد بلافاصله او را آزاد کرد. پرنده بر سر بام نشست.. گفت پند دوم اینکه: هرگز غم گذشته را مخور.برچیزی که از دست دادی حسرت مخور.
پرنده روی شاخ درخت پرید و گفت : ای بزرگوار! در شکم من یک مروارید گرانبها به وزن ده درم هست. ولی متاسفانه روزی و قسمت تو و فرزندانت نبود. و گرنه با آن ثروتمند و خوشبخت میشدی. مرد شگارچی از شنیدن این سخن بسیار ناراحت شد و آه و نالهاش بلند شد. پرنده با خنده به او گفت: مگر تو را نصیحت نکردم که بر گذشته افسوس نخور؟ یا پند مرا نفهمیدی یا کر هستی؟پند دوم این بود که سخن ناممکن را باور نکنی. ای ساده لوح ! همه وزن من سه درم بیشتر نیست، چگونه ممکن است که یک مروارید ده درمی در شکم من باشد؟ مرد به خود آمد و گفت ای پرنده دانا پندهای تو بسیار گرانبهاست. پند سوم را هم به من بگو.
پرنده گفت : آیا به آن دو پند عمل کردی که پند سوم را هم بگویم.
پند گفتن با نادان خوابآلود مانند بذر پاشیدن در زمین شورهزار است.
✍برگرفته از: مثنوی معنوی
📔دفتر چهارم
🕊#پرنده_نصیحتگو
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#حکایت_طمع
بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر🐪🐫🐪🐫 بار داشت و چهل بنده خدمتکار... 🤵👨🍳👨🌾
شبی در جزیره #کیش مرا به حجره خویش در آورد.
همهی شب نیارمید (نخوابید) از سخنهای پریشان گفتن؛ که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین.
گاه گفتی خاطر اسکندری دارم که هوایی خوشست. باز گفتی نه که دریای مغرب مشوشست!!!
#سعدیا سفری دیگرم در پیشست اگر آن کرده شود بقیه عمر خویش به گوشه بنشینم.
گفتم: آن کدام سفرست؟
گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس تَرک تجارت کنم و به دُکانی بنشینم!!!
انصاف ازین ماخولیا (اختلالات ذهنی و روانی، توهم، زوال عقل...) چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند!!!
گفت: ای سعدی! تو هم سخنی بگوی از آنها که دیدهای و شنیدهای.
گفتم:
⚘آن شنیدستی که در اقصای غور
بار سالاری بیفتاد از ستور
⚘گفت چشم تنگ دنیادوست را
یا #قناعت پر کند یا #خاکگور
📕#گلستان_سعدی
✍باب سوم
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#پند_لقمان_به_فرزند
روزی #لقمان به پسرش گفت امروز به تو سه پند میدهم که کامروا شوی:
اول اين که سعی کن در زندگی بهترين غذای جهان را بخوری
دوم اين که در بهترين بستر و رختخواب جهان بخوابی
و سوم اين که در بهترين کاخها و خانه های جهان زندگی کنی.
پسر لقمان گفت پدر ما يک خانواده بسيار فقيری هستيم چطور من می توانم اين کارها را انجام دهم؟
لقمان جواب داد: اگر کمي ديرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که مي خوري طعم بهترين غذاي جهان را مي دهد. اگر بيشتر کار کنی و کمی ديرتر بخوابی در هر جا که خوابيدهای احساس میکنی بهترين خوابگاه جهان است. و اگر با مردم دوستی کنی، در قلب آنها جاي میگيری و آن وقت بهترين خانه های جهان مال توست.
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚 #حکایت_خروس_ملانصرالدین
یک روز شخصی خروس ملانصرالدین را دزدید و در کیسه اش گذاشت,
ملا که دزد را دیده بود او را تعقیب نمود و به او گفت:خروسم را بده! دزد گفت: من خروس ترا ندیده ام,
ملا دفعتا دم خروس را دید که از کیسه بیرون زده بود به همین جهت به دزد گفت درست است که تو راست می گویی ولی این دم خروس که از کیسه بیرون آمده است چیز دیگری می گوید😄
📗کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده حرفهای
🔴 #اولین کتاب پیرامون بیانیه
رهبر انقلاب در گام دوم انقلاب اسلامی
💯 با مجوّز دفتر رهبری
✅ شامل:👇
💠متنبیانیه #رهبری درصفحات زوج
💠 #دستهبندی مطالب در صفحات فرد
💠 فهرست بزرگ #الفبایی
💠 شامل ۲۰۰۰ موضوع الفبایی
💠 مناسب #تدریس و تبلیغ
♻️ ۱۶۸ صفحه قطع #رقعی
💯 با این کتاب به بیانیه گام دوم، #تسلط آسان و #سریع پیدا کنید!
🔰 قیمت ۲۸ هزار تومان با ارسال #رایگان به سراسر کشور
💰 برای خریدِ تعداد بالا ۴۵٪ تخفیف (۱۵۵۰۰ تومان)
☎️ تلفن تماس
۰۹۱۹۶۶۶۳۶۷۸
🎥 #فیلم معرفی کتاب👇
http://eitaa.com/joinchat/3844341782C1d3396f3c3
هدایت شده از از
دعوا بر سر #یک_زن⁉️⁉️
🚫حتما شنیدید که بعضیا میگن جنگ بین امام حسین و یزید سر یک #زن بوده‼️
چرا این تهمت رو به #اباعبدالله میزنن⁉️⁉️
🔥تابحال اصل داستان رو خوندی که چی بوده؟؟
♨️اینجا کامل هست بیا ببین👇👇
http://eitaa.com/joinchat/72220686Ca8374d104b
♥️عاشقای امام حسین همه اینجا جمعن👆
جانمونی🏴
📔#داستان_کوتاه
فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت، استاد به او گفت دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم بتو بیاموزم
شاگرد فکری به سرش رسید، یک نقاشی فوق العاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هر جایی ایرادی میبینند یک علامت × بزنند و غروب که برگشت دید که تمامی تابلو علامت خورده است و بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد
استاد به او گفت : آیا میتوانی عین همان نقاشی را برایم بکشی؟ شاگرد نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان شهر قرار داد ولی این بار رنگ و قلم را قرار داد و متنی که در کنار تابلو قرار داد این بود که : اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید.
غروب برگشتند دیدند تابلو دست نخورده ماند!
استاد به شاگرد گفت : همه انسانها قدرت انتقاد دارند ولی جرات اصلاح نه !
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#داستان_کوتاه_پندآموز
دو فرشته مسافر، برای گذراندن شب، در خانه یک خانواده ثروتمند فرود آمدند.
این خانواده رفتار نا مناسبی داشتند و دو فرشته را به مهمانخانه مجللشان راه ندادند. بلکه زیر زمین سرد خانه را در اختیار آنها گذاشتند. فرشته پیر در دیوار زیر زمین شکافی دید و آن را تعمیر کرد. وقتی فرشته جوان از او پرسید چرا چنین کار را کرده، پاسخ داد: همه امور بدان گونه که می نمایند، نیستند!🍂
شب بعد این دو فرشته به منزل یک خانواده فقیر ولی بسیار مهمان نوازرفتند. بعد از خوردن غذایی مختصر زن و مرد فقیر، رختخواب خود را در اختیار دو فرشته گذاشتند.
صبح روز بعد، فرشتگان، زن و مرد فقیر را گریان دیدند، گاو آنها که تنها وسیله گذران زندگیشان بود، در مزرعه مرده بود.
فرشته جوان عصبانی شد و از فرشته پیر پرسید: چرا گذاشتی چنین اتفاقی بیفتد؟
خانواده قبلی همه چیز داشتند و با این حال تو کمکشان کردی، اما این خانواده دارایی اندکی دارند و تو گذاشتی که گاوشان هم بمیرد!
فرشته پیر پاسخ داد: وقتی در زیر زمین آن خانواده ثروتمند بودیم، دیدم که در شکاف دیوار کیسه ای طلا وجود دارد. از آنجا که آنان بسیار حریص و بددل بودند، شکاف را بستم و طلا ها را از دیدشان مخفی کردم. دیشب وقتی در رختخواب زن و مرد فقیر خوابیده بودم، فرشته مرگ برای گرفتن جان زن فقیر آمد و من به جایش آن گاو را به او دادم!🍂
👌نتیجە
همه امور بدان گونه که نشان می دهند، نیستند و ما گاهی اوقات خیلی دیر به این نکته پی می بریم. پس به گوش باشید شاید کسی که زنگ در خانه تو را می زند فرشته ای باشد و یا نگاه و لبخندی که تو بی تفاوت از کنارش می گذری، آنها باشند که به دیدار اعمال تو آمده اند.
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#داستان_کوتاه
مردی در حال تمیز کردن اتومبیل جديدش بود كودک ۶ ساله اش تكه سنگی برداشت و بر روی بدنه اتومبيل خطوطی را انداخت .
مرد آنچنان عصبانی شد كه دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محكم پشت دست او زد بدون انكه به دليل خشم متوجه شده باشد كه با آچار پسرش را تنبيه نمود .
در بيمارستان به سبب شكستگی های
فراوان انگشت های دست پسر قطع شد .
وقتی كه پسر چشمان اندوهناک پدرش را ديد از او پرسيد " پدر كی انگشتهای من در خواهند آمد ؟ "
آن مرد آنقدر مغموم بود كه هيچ نتوانست بگويد به سمت اتوموبيل برگشت و چندين بار با لگد به آن زد .
حيران و سرگردان از عمل خويش روبروی اتومبيل نشسته بود و به
خطوطی كه پسرش روی آن انداخته
بود نگاه می كرد . او نوشته بود .
❤️دوستت دارم پدر ❤️
روز بعد آن مرد خودكشی كرد .
👈خشم و عشق حد و مرزی ندارند .
دومی ( عشق ) را انتخاب كنيد تا زندگی دوست داشتنی داشته باشيد و اين را به ياد داشته باشيد كه اشياء برای استفاده شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند .
در حاليكه امروزه از انسانها استفاده
می شود و اشياء دوست داشته می شوند .
▪️همواره در ذهن داشته باشيد كه اشياء برای استفاد شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند . "
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
✍📔#سخنانی_ناب از زندهیاد حسین پناهی
یاد گرفتم این بار که دستانم یخ کرد، دستان کسی را نگیرم!
جیب هایم مطمئن ترند.!!
دنیا رو می بینی؟ حرف حرف میاره، پول پول میاره، خواب خواب میاره. ولی 'محبت'، "خیانت" میاره!
کاش همه میدانستن دل بستن به "کلاغی که "دل" دارد، بهتر است از "طاوسی که زیبایی" دارد!!
کاش میشد انگشت را تا ته حلق فرو کرد و بعضی دلبستگی ها را یکجا بالا آورد!!!!
وفاداری آدم ها رو #زمان اثبات
می کنه نه #زبان!!!
زندگى به من آموخت: که"هيچ چيز از هيچ كس بعيد نيست"!!!!
این جمله رو هرگز فراموش نکن : "برای دوستت دارم بعضی ها؛ #مرسی هم زیاد است!
✍#حسین_پناهی
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#حکایتی_خواندنی
📕گله از همسر ناسازگار
با کاروان یاران به سوی دمشق رهسپار شدیم به خاطر موضوعی از آنها ملول و دلتنگ شدم تنها سر به بیابان بیت المقدس نهادم و با حیوانات بیابان ماءنوس شدم سرانجام در آنجا به دست فرنگیان
اسیر گشتم .آنها مرا به طرابلس (یکی از شهرهای شام ) بردند و در آنجا در خندقی همراه یهودیان به کار کردن با گل گماشتند. تا اینکه روزی یکی از رؤ سای عرب که با من سابقه ای داشت از آنجا گذر کرد ، مرا دید و شناخت پرسید : ((ای فلان کس ! چرا به اینجا آمده ای ؟ این چه حال پریشانی است که در تو می نگرم ))
گفتم : چه گویم که گفتنی نیست !
همی گریختم از مردمان به کوه و به دشت
که از خدای نبودم به آدمی پرداخت
قیاس کن که چه حالم بود در این ساعت
که در طویله نامردمم بباید ساخت
پای در زنجیر پیش دوستان
به که با بیگانگان در بوستان
دل آن سردار عرب به حالم سوخت و به من رحم کرد و ده دینار داد و مرا از اسارت فرنگیان نجات بخشید و همراه خود به شهر حلب آورد و دخترش را به همسری من درآورد و مهریه اش را صد دینار قرار داد. پس از مدتی آن دختر بدخوی با من بنای ناسازگاری گذاشت ، زبان دراز کرد و با رفتار ناهنجارش زندگی مرا بر هم زد.
زن بد در سرای مرد کنو
هم در این عالمست دوزخ او
زینهار از قرین بد ، زنهار !
وقنا ربنا عذاب النار
خلاصه اینکه : آن زن زبان سرزنش و عیبجویی گشود و همچنان می گفت : مگر تو آن کس نیستی که پدرم تو را از فرنگیان خرید و آزاد ساخت ؟ گفتم : آری من آنم که پدرت مرا با ده دینار از فرنگیان خرید و آزاد نمود ، ولی به صد دینار مهریه ، گرفتار تو ساخت .
شنیدم گوسفندی را بزرگی
رهانید از دهان و دست گرگی
شبانگه کارد بر حلق بمالید
روان گوسفند از وی بنالید
که از چنگال گرگم در ربودی
چو دیدم عاقبت ، خود گرگ بودی
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#حکایت_بهلول_و_هارونالرشید
روزی از روزها هارون الرشید از بهلول پرسید :
ای بهلول بگو ببینم نزد تو ” دوست ترین مردم ” چه کسی است ؟
بهلول پاسخ داد : همان کسی که شکم مرا سیر کند دوست ترین مردم نزد من است !
هارون الرشید گفت : اگر من شکم تو را سیر کنم مرا دوست داری ؟
بهلول با خنده پاسخ داد : دوستی به نسیه و اما و اگر نمی شود !
📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin