eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
⚡️ﺳﻪ ﺳﯿﻠﯽ ﻣﺤﮑﻢ ﮐﻪ ﺑﺸﺮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﮐﺮﺩ👇 ﺭﺍ " ﮐﻮﭘﺮﻧﯿﮏ " ﻧﻮﺍﺧﺖ ﺍﻭ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﺮﺩ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﺮﮐﺰ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﻧﯿﺴﺖ بلکه ﺳﯿﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮔﺮﺩ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ میگردد ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻭﯾﻦ ﻧﻮﺍﺧﺖ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﮐﻪ "ﺍﺷﺮف ﻣﺨﻠﻮﻗﺎﺕ" ﻧﺎﻣﯿﺪﻩ ﻣﯿﺸﺪ نشان ﺩﺍﺩ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﺍﺧﺘﻼﻓﯽ ﺑﺎ ﺳﺎﯾﺮ ﺟﺎﻧﺪﺍﺭﺍﻥ ندارد ﺭﺍ " ﻓﺮﻭﯾﺪ " ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺯﺩ ﺍﻭ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﮐﺮﺩ ﻋﻘﻞ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ اﻧﺴﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻭ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﺑﺸﺮ ﺳﺮﭼﺸﻤﻪ ﻣﻬﻢ ﺗﺮﯼ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺁﻥ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺍﺳﺖ که امروز میبایست مردم خواب آلوده سرزمینهای به خواب رفته را بیدار کند اینست که راه آزادی و مدنیت نه از خیابان با مشت های گره کرده بلکه از آرامش کتابخانه ها میگذرد برای همین است کتابخانه ها در سرزمین های بخواب رفته امن ترین جا برای عنکبوت هاست ❖ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📚 روزي بهلول از راهی می گذشت. مردي را دید که غریب وار و سر به گریبان ناله می کند. بهلول به نزد او رفت سلام نمود و سپس گفت : آیا به تو ظلمی شده که چنین دلگیر و نالان هستی. آن مرد گفت : من مردي غریب و سیاحت پیشه ام و چون به این شهر رسیدم، قصد حمام و چند روزي استراحت نمودم و چون مقداري پول و جواهرات داشتم از بیم سارقین آنها را به دکان عطاري به امانت سپردم و پس از چند روز که مطالبه آن امانت را از شخص عطار نمودم به من ناسزا گفت و مرا فردي دیوانه خطاب نمود. بهلول گفت: غم مخور . من امانت تو را به آسانی از آن مرد عطار پس خواهم گرفت. آنگاه نشانی آن عطار را سوال نمود و چون او را شناخت به آن مرد غریب گفت من فردا فلان ساعت نزد آن عطار هستم تو در همان ساعت که معین می کنم به دکان آن مرد بیا و با من ابداً تکلم نکن. اما به عطار بگو امانت مرا بده. آن مرد قبول نمود و برفت. بهلول فوري نزد آن عطار شتافت و به او گفت: من خیال مسافرت به شهر هاي خراسان را دارم و چون مقداري جواهرات که قیمت آنها معادل 30 هزار دینار طلا می شود دارم، می خواهم نزد تو به امانت بگذارم تا چنانچه به سلامت بازگردم آن جواهرات را بفروشم و از قیمت آنها مسجدي بسازم. عطار از سخن او خوشحال شد و گفت : به دیده منت . چه وقت امانت را می آوري ؟ بهلول گفت: فردا فلان ساعت و بعد به خرابه رفت و کیسه اي چرمی بساخت و مقداري خورده آهنی و شیشه در آن جاي داد و سر آن را محکم بدوخت و در همان ساعت معین به دکان عطار برد. مرد عطـار از دیدن کیسه که تصور می نمود در آن جواهرات است بسیار خوشحال شد و در همان وقت آن مردغریب آمد و مطالبه امانت خود را نمود. آن مرد عطار فوراً شاگرد خود را صدا بزد و گفت : کیسه امانت این شخص در انبار است. فوري بیاور و به این مرد بده . شاگرد فوري امانت را آورد و به آن مرد داد و آن شخص امانت خود را گرفت و برفت و دعاي خیر براي بهلول نمود. ❖ 📕کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین 👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📚 گفته اند اسبی به بیماری گرفتار آمد و پشت دروازه شهر بیفتاد. صاحب اسب او را رها کرده و به داخل شهر شد مردم به او گفتند اسبت از چه بابت به این روزگار پرنکبت بیفتاد. مرد گفت از آنجایی که غمخواران نازنینی همچون شما نداشت و مجبور بود دائم برای من بار حمل کند. پیرمردی گفت به راستی چنین است. من هم مانند اسب تو شده ام. مردم به هیکل نحیف او نظری انداختند و او گفت زن و فرزندانم تا توان داشتم و بار می کشیدم در کنارم بودند و امروز من هم مانند اسب این مرد تنهایم و لحظه رفتنم را انتظار می کشم. می گویند آن پیرمرد نحیف هر روز کاسه ای آب از لب جوی برداشته و برای اسب نحیف تر از خود می برد و در کنار اسب می نشست و راز دل می گفت. چند روز که گذشت اسب بر روی پای ایستاد و همراه پیرمرد به بازار شد. صاحب اسب و مردم متعجب شدند. او را گفتند چطور برخاست. پیرمرد خنده ای کرد و گفت از آنجایی که دوستی همچون من یافت که تنهایش نگذاشتم و در روز سختی کنارش بودم. می گویند: از آن پس پیر مرد و اسب هر روز کام رهگذران تشنه را سیراب می کردند و دیگر مرگ را هم انتظار نمی کشیدند. ارد بزرگ می گوید : دوستی و مهر ، امید می آفریند و امید داشتن همان زندگی است. ❖ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📔 آورده اند موقعی که هارون الرشید از سفر حج مراجعت می کرد . بهلول در سرراه اوایستاد و منتظر بـود و همینکه چشمش به هارون افتاد سه مرتبه به آواز بلند صدا زد هارون خلیفه پرسید صاحب صدا کیست گفتند بهلول مجنون است هارون بهلول را صدا زد و چون به نزد هارون رسید خلیفه گفت من کیستم ؟ تو آن کسی هستی که اگر به ضعیفی در مـشرق ظلـم کننـد تـو را بازخواسـت خواهنـد کـرد . هـارون از شنیدن این سخن به گریه افتاد و گفت : راست گفتی الحال از من حاجتی بخواه . بهلول گفت : حاجت من این است که گناهان مرا بخشیده و مرا داخل بهشت کنی . هارون گفت این کار از عهده مـن خارج است ولی من می توانم قرضهاي تو را ادا نمایم . بهلول گفت : قرض به قرض ادا نمی شود که تو خود مقروض مردمی . پس شما اموال مردم را به خودشان برگردانید و سزاوار نیست که مال مردم را به من بدهی . گفت دستور می دهم که براي تامین معاش تو حقوقی بدهند تا مادام العمر براحتی زندگی کنی . بهلول گفت : ما همه بندگان وظیفه خوار خدا هستیم آیـا ممکـن اسـت کـه خداونـد رزق تـو را در نظـر بگیرد و مرا فراموش نماید؟! ❖ 📕کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین 👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺دوستان برای لحظه ای در جسم و پیکره ی خود دقت کنیم 👌بنگریم که آیا خود به خود به خود به وجود آمده‌ایم یا خالقی علیم و خبیر ما را به وجود آورده❓ ❖ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#حکایت_ملانصرالدین_و_قاضی ملانصرالدین پنج سکه به قاضی شهر داد تا در محکمه ی روز بعد به نفع او رأی صادر کند! روز بعد، قاضی خلاف وعده عمل کرد و به نفع طرف دعوی رأی داد. ملا برای یادآوری در جلسه دادگاه به قاضی گفت: «مگر من دیروز شما را به پنج تن آل عبا قسم ندادم که حق با من است؟!» قاضی گفت: « چرا... ولیکن پس از تو، شخص دیگری مرا به چهارده معصوم سوگند داد!! 📗کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر روز صبح متفاوت باشیم از دیروز لبریز باشیم از امروز و خالی باشیم از فردا صبحتان زیبا و پرگل روزتان پر خنده و شاد و لحظه هایتان ماندنی "سلام، صبح بخیر"♥️🌸 📗کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
✍📔این متن رو باید با آب طلا نوشت👌👍 انسان ها به ميزان حقارتشان توهين ميكنند، به ميزان فرهنگشان عشق ميورزند، و به ميزان كمبودهايشان آزارت ميدهند... هرچه حقيرتر باشند، بيشتر توهين ميكنند تا حقارتشان را جبران كنند! هر چه فرهنگشان غنی تر باشد، بيشتر به ديگران عشق هدیه ميدهند ... و هرچه هويّتشان عميق تر باشد محترمانه تر رفتار ميكنند؛ به اندازه دركشان ميفهمند و به اندازه شعورشان به باورها و حرف هايشان عمل ميكنند . 📗مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
◾️حسین جان.! تمام کوچه ها سیاه پوشِ تواند ! دل ها را نمی دانم ... فکر ها را نمی دانم ... ! تو برای "شُهرت" نرفته بودی ... تو رفتی تا انسانیت را بیدار کنی ... تو یار می خواستی‌ ، نه عزادار ... ! کاش لا اقل عزاداری هایمان بیش از این ها از سرِ دل می بود ... شاید اگر بود ؛ هیچ کودکی شب های خود را توی کارتن سپری نمی کرد ... یا کودکی ، روی بالینِ سنگ ها نمی خوابید ... یا انسانی از گرسنگی و فقر نمی مُرد ... ! عزاداری هایمان اگر واقعی بود ؛ ریشه ی فقر را می خشکاندیم ... ریشه ی "ظلم" را می سوزاندیم ... ! ! ! ! ! ❖ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
🏴یکی از مهترین پیامهای فراموش شده عاشورا شب عاشورا امام حسین به یارانش فرمود: هر کس از شما حق الناسی به گردن دارد برود و آن حق را ادا کند که خداوند شهادتش را نمی پذیرد . او به جهانیان فهماند که حتی شهید شدن در راه خدا در کربلا بالاتر از رعایت حق الناس نیست . در عجبم از کسانی که هزاران گناه میکنند و معتقدند یک قطره اشک بر حسین ضامن بهشت آنهاست. تصورمردم ازحق الناس همان مال مردم خوردن است که تصورصحیحی است ولی رعایت اصول و قواعد عرفی و قانونی و عواطفی دیگران هم حق الناس است . دل شکستن پدر مادر و خواهر و برادر به طرق مختلف کم محلی بی محلی و.... همسایه آزاری مردم آزاری به هر طریق ... گران فروشی و کم فروشی و کم کاری همه ی اینها حق الناس است و با یک گریه‌ی شما پاک نمیشود. ❖ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📚 نادانی بر آن شد تا به الاغی سخن گفتن بیاموزد، پیاپی با درازگوشِ بیچاره حرف می زد و ‌به گمان خود الاغ در حال پیشرفت بود. خردمندی این را دید و به او گفت: ای نادان، بیهوده تلاش نکن و خودت را مضحکۀ دیگران قرار نده. الاغ از تو سخن گفتن نمی آموزد، ولی تو می توانی خاموشی را از او بیاموزی. ❖ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin