eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.5هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿روزی که خلخالی هویدا را به گریه انداخت.... ظهر بود ، از راهروی باریک زندان سر و صدای پاسداران و دو سه روحانی به گوش می‌رسید.. همه پشت در سلولی جمع شده بودند هویدا در آن سلول بود ، پاسداران هنگامی که اسلحه‌های خود را در دست جابجا میکردند ، سعی‌ داشتند که از درون روزنه در به داخل نگاه کرده و او را ببینند.. همه در مورد او صحبت کرده و ناسزا می‌گفتند ، ناگهان سکوتی بر قرار شد خلخالی با سه محافظ و همراه وارد راهروی زندان شد.. با دست اشاره‌ای کرد و گفت: بیارینش.. ماموری کلید به دست جمعیت را کنار زد تا بتواند در را باز کند ، هویدا را بیرون آوردند ، فشار جمعیت نمی‌‌گذاشت که بتواند راه برود... خلخالی با دست اشاره‌ای کرد و گفت: بذارید آقای نخست وزیر بیاید.. جمعیت کمی‌ کنار رفت ، تا او توانست مقابل خلخالی قرار بگیرد هویدا به خلخالی سلام کرد اما جوابی نشنید خلخالی مانند دیگران به او خیره شده بود ، نگاه‌ها بر روی صورتش سنگینی‌ می کرد ، پاسداری دست بندی از جیب خود در آورد و میخواست به دستانش دست بند بزند... خلخالی گفت: صبر کن اول باید بازدید بدنی بشود آنگاه خطاب به هویدا حرفش را ادامه داد: لباست را در بیاور آقای نخست وزیر نکنه منتظری که نوکرت بیایند اینجا کمکت کنند.. هویدا خنده تمسخر آمیز آنها را قطع کرد: آقای خلخالی تا به حال چند بار من رو بازدید بدنی کامل کردند آخرش همین دیروز بود.. خلخالی نگاهی‌ به سر تا پای او انداخت: برای امنیت این کار لازمه زود لباست را در بیاور .. محسن آملی یکی‌ از پاسدارها به طرف او رفت که با زور لباس او را از تنش خارج کند.. خلخالی از کار او ممانعت نمود: بگذارید خودش لباس هآش را در خواهد آورد ، حرف آدم سرش می‌‌شود.. همه پاسدارها دور او حلقه زده و همچنان به او خیره شده بودند.. هویدا با حالت آشفته‌ای گفت : آقای خلخالی بگذارید که من داخل سلولم لباس‌هایم را در بیاورم ، یکی‌ از برادرها هم می‌توانند اونجا بازدید کنند.. خلخالی خنده‌ای کرد: شما‌ها مگر همیشه زن و مرد‌های تان لخت کنار استخر و دریا با هم نبودید تمام تابستان لخت مثل کرم ها تو هم می‌‌شدین حالا اینجا که زنی‌ نیست برایت ناراحت کننده است.. زود باش وقت همه را نگیر.. هویدا دید که اگر این کار را نکند پاسداران به زور لباس او را در خواهند آورد ، ناچارا با دستان لرزانش آرام آرام لباس خود را یکی‌ بعد از دیگر از تن خارج کرد.. و هر بار به خلخالی نگاه می‌‌کرد تا شاید با دستور او دیگر لازم به در آوردن بقیه لباس‌ها نباشد.. سکوت کّل راهرو را فرا گرفته بود ،همه به او خیره شده بودند ، اشک در چشمان هویدا حلقه زد ، لباس‌های خود را در آورده بود، فقط شورتی به پا داشت... خلخالی با دست اشاره کرد که بایستی کاملاً عریان شود.. هویدا التماس کنان گفت: آقای خلخالی نیازی به این کار نیست.. اما خلخالی به این کار اصرار ورزید.. هویدا تحمل آن همه حقارت را نداشت با پشت دست اشک گوشه چشمش را پاک کرد و آرام کاملاً عریان شد.. او سعی‌ می‌‌کرد که خودش را با هر دو دستش بپوشاند، همه منتظر بودند که خلخالی چیزی بگوید.. اما او برای تحقیر کردن هویدا سعی‌ کرد که او را بیشتر در همین وضعیت نگه بدارد.. پس از چند دقیقه خلخالی به او گفت: حالا پشت کن و دستانت را بذار بر روی دیوار و پاهایت را هم باز کن.. هویدا دیگر ممانعت نکرد.. دستش را روی دیوار گذاشت و پایش را باز کرد خلخالی به محافظش گفت: همه جای او را بگرد هویدا سرش را مانند داستانش به دیوار چسباند و چشم‌هایش را بست تا کار آن پاسدار محافظ تمام شود ، اما این برای خلخالی کافی‌ نبود.. وقتی‌ که کار پاسدار تمام شد به هویدا گفت که در این وضعیت بماند تا او دستور پوشیدن لباس را بدهد.. همه در سکوتی به او خیره شده بودند. سرانجام بعد از چند دقیقه به هویدا گفت که میتواند لباش را بپوشد.. اما دیگر رمقی برای او نمانده بود خلخالی هنگامی که میخواست راهرو را ترک کند به دیگران گفت : این آقا هنوز فکر می‌کند که در کاخ نخست وزیری است ، منتظر است که مثل همیشه نوکرها برایش ویسکی بیارند و لباس امروزش را به تنش کنند... یکی‌ از میان جمعیت به طرف هویدا رفت و به او کمک کرد تا لباش را بپوشد.. ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
آدم هایی که از رابطه های طولانی بیرون می آیند خطرناکند، چرا که آنها می فهمند می شود یک چیزهایی را از دست داد و نمرد...! 👤 ژوان هریس ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📕داستان جالب اشک رایگان از مرد عرب سگی داشت که در حال مردن بود. او در میان راه نشسته بود و برای سگش گریه می کرد. گدایی از آنجا می گذشت، از مرد عرب پرسید: چرا گریه می کنی ؟ عرب گفت: این سگ وفادارم پیش چشمم جان می دهد. این سگ روزها برایم شکار میکرد و شبها نگهبانم بود و دزدان را فراری میداد. گدا پرسید: بیماری سگ چیست، آیا زخم دارد؟ عرب گفت: نه از گرسنگی می‌میرد! گدا گفت: صبر کن، خدا به صابران پاداش میدهد، گدا ناگهان یک کیسه پُر در دست مرد عرب دید. پرسید: در این کیسه چه داری؟ عرب گفت: نان و غذا برای خوردن. گدا گفت: چرا به سگ نمیدهی تا از مرگ نجات پیدا کند؟ عرب گفت: نان ها را از سگم بیشتر دوست دارم. برای نان و غذا باید پول بدهم، ولی اشک مفت و مجانیست. برای سگم هر چه بخواهد گریه میکنم! گدا گفت: خاک بر سرت، اشک خون دل است و به قیمت غم به آب زلال تبدیل شده، ارزش اشک از نان بیشتر است. نان از خاک است ولی اشک از خون دل! ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
دموکراسی این نیست که مرد از سیاست بگوید و کسی به او اعتراض نکند! دموکراسی این است که زن از عشق بگوید و کسی چپ چپ نگاه نکند ... ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
🔹وﻗﺘﯽ ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻣﻮﺵ ﻫﺎﯼ ﺻﺤﺮﺍﺋﯽ ﺑﻪ ﻣﺰﺭﻋﻤﻮﻥ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺤﺼﻮﻝﻣﻮﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ. 🔸ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺰﺭﮔﻢ ﭼﻨﺪ ﺗﺎﺷﻮﻥ ﺭﺍ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺗﻮﯼ ﯾﮏ ﻗﻔﺲ ﻭ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺩ ﺗﺎ ﺍﺯ ﮔﺸﻨﮕﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻫﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ . ﺩﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﻣﻮﺷﯽ ﮐﻪ ﺁﺧﺮ ﺳﺮ ﻣﻮﻧﺪﻧﺪ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﺮﺩ. ﺑﻬﺶ گفتم: ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﭼﺮﺍ ﺁﺯﺍﺩﺷﻮﻥ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﻮﺵ ﺧﻮﺭ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻫﺮ ﻣﻮﺷﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﺰﺭﻋﻪ ﺑﺸﻪ ﺗﯿﮑﻪ ﺗﯿﮑﻪ ﺍﺵ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ! 🔻این ﺣﮑﺎیت ﺗﻠﺦ مثالی برای جوامع ﺁﻓﺖ ﺯﺩﻩ‏ است ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﺎﺷﯿﻢ برای یک لقمه نان به چاپیدن همدیگر عادت نکنیم👌 ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
🦉 چینی های قدیم برای اینکه از شر حمله ی دشمنان در امان باشند دیوار بزرگ چین را ساختند؛ اما در صد سال اول ساخت دیوار سه بار دشمنانشان بدان نفوذ کرده و با چینی ها جنگیدند. دشمنان از دیوار بالا نرفتند بلکه به دربانها رشوه داده و از آنها گذشتند. چینی ها به ساخت بنای سد استوار پرداختند اما برای ساخت نگهبانهایش کاری نکردند غافل از اینکه نیروی انسانی مهمترین مسئله است. یکی از شرق شناسان می گوید: برای انهدام یک تمدن ، سه چیز را باید منهدم کرد: اول) خانواده دوم) نظام آموزشی سوم) الگوها و اسوه ها برای اولی منزلت مادر به عنوان مربی کودکان را متزلزل کن تا مادر از اینکه مربی کودکان خویش باشد خجالت بکشد. برای دومی از منزلت معلم بکاه و در جامعه او را بی ارزش کن. برای سومی منزلت نخبگان و دانشمندان را هدف قرار ده تا کسی آنها را الگوی خویش قرار ندهد. ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📔 ✍داستان :کور کر لال بهلول بر جمعی وارد شد. یکی از او پرسید:کدام یک زین سه بر تو سخت تر می بود؟ کور بودن، کر بودن و یا لال بودن؟ بهلول گفت: از قضا من به هر سه دچارم و مرا خیالی نیست! جماعت پرسیدند چگونه اینچنینی؟ وانگهی کوری و کری و لالی همزمان بسیار نامحتمل است! بهلول پاسخ چنین داد که: آن هنگام که پایمال شدن حق خویش را ببینم و هیچ نکنم، ندای مظلومی که حقش ادا نشده را بشنوم و یاری نرسانم و به خیال عافیت دم ز گفتن حتی کلامی فرو بندم، هم کورم هم کرو هم لال! وین فقره چون من در این روزگار بسیار است... ✓ 📚کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🗯🗯🗯🗯🗯🗯🌹🗯🗯🗯 🗯 آنگاه که خداوند پیامبرش ﷺ را توصیف می کند، 🗯 از مال و زیبایی واصل و نسبش حرف نمی زند، 🗯 بلکه می فرماید « وانک لعلیٰ خلق عظیم » 🗯 “براستیکه تو دارای اخلاق عظیمی هستی” 🗯 🌹🗯🗯🗯🗯🗯🗯 @dastanvpand
📘 چارلی چاپلین : وقتی بچه بودم کنار مادرم می‌خوابیدم و هرشب یک آرزو می‌کردم. مثلاً آرزو می‌کردم برایم اسباب بازی بخرد؛ می‌گفت «می‌خرم به شرط اینکه بخوابی.» یا آرزو می‌کردم برم بزرگترین شهربازیِ دنیا؛ می‌گفت «می‌برمت به شرط اینکه بخوابی.» یک شب پرسیدم «اگر بزرگ بشوم به آرزوهایم می‌رسم؟» گفت «می‌رسی به شرط اینکه بخوابی.» هر شب با خوشحالی می‌خوابیدم. اِنقدر خوابیدم که بزرگ شدم و آرزوهایم کوچک شدند. دیشب مادرمو خواب دیدم؛ پرسید «هنوز هم شب‌ها قبل از خواب به آرزوهایت فکر می‌کنی؟» گفتم «شب‌ها نمی‌خوابم.» گفت «مگر چه آرزویی داری؟» گفتم «تو اینجا باشی و هیچ آرزویی نداشته باشم.» گفت «سعی خودم را می‌کنم به خوابت بیایم به شرط آنکه بخوابی. ❤️تقدیم به تمامی مادران ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
🌿تفاوت "رُک" بوﺩن ﻭ "بی‌شعور" بودن 🌿 رُک یا Frank به معنای ابراز نظر شخصی در مورد مسائلی است که مربوط به خود ما می‌شود! مثلا "من بستنی دوست ندارم" و این موضوع را به صراحتاً بازگو می‌کنم؛ یا دوستی از من می‌پرسد "میای بریم بیرون؟" به‌راحتی می‌گویم نه، الان حوصله ندارم... این میشه نظر شخصی من در مورد خودِ من! و اما Rude به معنای گستاخی یا وقاحت است که نظرات ما در مورد دیگران است؛ مثلا من به دوستم می‌گویم "چقدر چاق هستی!" یا می‌گویم "بینی تو شبیه بینی عقاب است!" ببخشیدا من رک هستم! ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📚 من که نابینا هستم، شما بینایان را پند می‌دهم: از چشمان خود آنچنان بهره بگیرید که گويى فردا به‌یکباره کور خواهید شد. موسیقی نهفته در صداها، نغمه‌ی پرندگان و آهنگ نوازندگان را آنگونه گوش دهید، گویی فردا به‌یکباره کر خواهید شد. آنچه را می‌خواهید، چنان لمس کنید، گویی فردا به‌یکباره لامسه‌ی خود را از دست خواهید داد. رایحه‌ی گل‌ها را ببوئید و هر لقمه را چنان مزه مزه کنید، گویی فردا به‌یکباره شامه و ذائقه‌ی خود را از کف می‌دهید ... 👤 ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📘 فردی چند گردو به بهلول داد و گفت: بشکن و بخور و برای من دعا کن، بهلول گردوها را شکست و خورد، اما دعا نکرد! مرد گفت: گردوها را می خوری نوش جان، ولی من صدای دعای تو را نشنیدم… بهلول گفت: مطمئن باش اگر در راه خدا داده ای، خدا خودش صدای شکستن گردوها را شنیده است…! ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داره ادای مامانشو در میاره⛔️ از مادر شوهر و خواهر شوهر و جاری غیبت میکنه😂😂😂 📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین 👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
🌷 عكسي تامل برانگيز ؛👆 از كوچ إنسان به سوی پروردگار خًويش ؛ ميروی بی آنكه بدانی با چمدانی از هيچ….😔 ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
✴️حضرت آدم پنج وصیت به فرزندش شیث کرد ودستور داد او هم این وصیت ها را به فرزندانش بکند. 1- به دنیا مطمئن نشوید که من به بهشت جاوید اطمینان یافتم خدا این اطمینان را نپسندید وبیرونم کرد. 2- به رای زنان رفتار نکنید که من به میل زن عمل کردم از درخت خوردم وپشیمان شدم. 3- هر کاری می خواهید بکنید اول عاقبتش را بنگرید که من اگر عاقبت اندیشی کرده بودم به این مصیبت دچار نمی شدم. 4- کاری را که دل در انجامش ارام ندارد ،نکنید؛که من هنگام خوردن از آن درخت دلم می لرزید اما اعتنا نکردم ،خوردم وپشیمان شدم. 5- در کارها مشورت کنید که اگر من با ملا ئکه شور کرده بودم،گرفتار نمی شدم    ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📚 ثروتمندی همه هستی خود را به زن و فرزندان می بخشد و چون از هستی تهی میشود کم کم از او رو برگردانیده تا از خانه نیز اخراجش می کنند. وی با مشورت یک دوست دانا با اندک اندوخته ای که داشت جعبه خاتم اعلائی خریده در آن را قفل زده با خود حمل میکند بصورتی که لحظه ای آن را از خود جدا نمیکرد و چو میاندازد که اصل ثروتم که جواهرات گرانقیمتی است درون این جعبه میباشد. خبر به گوش فرزندان رسیده کم کم خود را به او نزدیک می کنند روزی این پسر وی را به خانه اش برده پذیرائی میکند روز دیگر آن داماد تا بر سر نوبت که کدام یک حق نگهداری از پدر پیرشان را دارند به نزاع با هم بر می خیزند. پدر به میانشان کلانتری نموده و ماهی خدمت خود را بعهده یکی و ماه دیگر به عهده دیگری میگذارد و هر کدام نیز تا رضایت پدر را بدست آورند برایش سنگ تمام می گذارند. تا روزی پدر همه را جمع نموده و میگوید بر شما روشن است که من حق پدری را بر شما تمام کرده ام، این جعبه و هر چه در آن است نزد معتمد محل میگذارم تا بعد از مرگ به تساوی بین شما قسمت شود. مدتها می گذرد تا این که پدر فوت میکند. و بعد از مراسم فرزندان به اتفاق نزد معتمد رفته و خواستار تقسیم جواهرات جعبه میشوند و چون درب آن را باز می کنند می بینند که درون آن یک آلت الاغ و تکه کاغذی است که در آن نوشته شده: این آلت الاغ در ماتحت کسی که تا زنده است اموال خود را به زن و فرزند بدهد...🤦‍♂ ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁🍂 بیا ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯿﻢ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﺜﻞ شب ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ،ﺯﻣﯿﻨﺶﻫﺴﺖ ﻫﻮﺍﯾﺶﻫست ﺧﺪﺍﯾﺶ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﺎ ﺑﯿﺎ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯿﻢ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ.... ⚜شبتان در پناه خدا⚜ ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
هدایت شده از به سمت کربلا
‍ 🔵اعمال اوّل هر ⭕چند چيز است‏: 1⃣اوّل، خواندن دعاهاى منقوله‏ در وقت رؤيت هلال، كه بهترين آن ها دعاى چهل و سوم صحيفه كامله (سجّادیّه) است 2⃣دوم، خواندن7 هفت مرتبه سوره حمد براى دفع درد چشم‏ 3⃣سوم، اندكى پنير خوردن‏؛ روايت است كه هر كس مقيد كند خود را به خوردن آن در اوّل هر ماه، اميد است كه حاجتش در آن ماه رد نشود. 4⃣چهارم : در روز اول دو رکعت نماز کند 🌑 نــماز اول مــاه 🔻2 رکعت 🔹رکعت اول: ۱ مرتبه حمد و ۳۰ مرتبه سورۀتوحید 🔹رکعت دوم: ۱ مرتبه حمد و ۳۰ مرتبه سورۀ قدر 🔻 بعد از نماز این دعا خوانده می شود : 🔹بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ‏ وَ مَا مِنْ‏ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَ مُسْتَوْدَعَهَا کُلٌّ فِی کِتَابٍ مُبِینٍ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ یُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْراً مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ رَبِّ لَا تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوَارِثِینَ 🔸سپس هر مقدار که برایتان مقدور بود صدقه بدهید . اگر این کار را انجام دهید ، ان شاءالله سلامتی خود را در این ماه خریده ­اید . 📚 بلدالأمین : ص۱۴۹ 📚 بحارالأنوار : ج۹۴ ، ص۱۳۳ 📚 زادالمعاد : ص۲۸۵ @dl_bekhooda_bespar ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
یه نامه دهه شصتی ناب😁 ارتباط برقرار کردن اون موقع ها خیلی سخت بود. معمولا نامه می‌نوشتن. اینکه اون نامه رو چه جوری برسونن به دست طرف مقابل خودش یه داستان دیگه داشت. اصلا اگه اون شمع و قلب تیر خورده و .... این چیزها تو نامه قید نمیشد انگار اون نامه کاغذ خالی بود و اعتباری نداشت.‌ ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 در زمان ساسانیان مردی در تیسفون زندگی میکرد که بسیار میهمان نواز بود و شغلش آب فروشی بود. روزی بهرام پنجم شاهنشاه ایران (ساسانی) با لباسی مبدل به در خانه ی این مرد میرود و می گوید که از راه دوری آمده و دو روز جا می خواهد . آن مرد بهرام را با شادی می پذیرد و می گوید بمان تا بروم و پول در بیاورم. مرد میرود و تا میتواند آب میفروشد و سپس با میوه و خوراک نزد بهرام باز میگردد. بهرام به میهمان نوازی مرد اطمینان پیدا میکند ولی می خواهد آن مرد را بیشتر امتحان کند. بنابراین تا قبل از آمدن مرد به دربار رجوع می کند و می گوید : دستور دهید که هیچ کس حق ندارد از این مرد در سطح شهر آب بخرد. فردای آن روز مرد آب فروش به بهرام میگوید که بمان تا بروم و قدری پول در بیاورم. مرد آب فروش هرچه در بازار گشت هیچ کس از او آب نخرید. در آخر مرد آب فروش که دید نمیتواند برای میهمان خویش آب تهیه کند مشک آبش را فروخت و میوه و خوراک نزد بهرام برد. بهرام او را گفت : تو چگونه پول در آوردی ؟ مگر نگفتی که کسی از تو آب نخرید ؟ مرد گفت : مشک آب خویش را فروختم ، تو نگران نباش و میل کن فردا رود برای خویش فکری خواهم کرد . بهرام پس از این واقعه فردای آن روز به دربار رجوع کرد و باز با لباسی مبدل نزد پولدارترین تاجر شهر که از اشراف نیز بود رجوع نمود و گفت من میهمانم و امشب را جا می خواهم . مرد نه تنها بهرام را نپذیرفت بلکه با ضرب تازیانه او را از منزل بیرون کرد . فردای آن روز بهرام در حالی که بر تخت سلطتنت جلوس کرده بود آن دو مرد یعنی تاجر و آب فروش را اظهار کرد. هر دوی آنان که دیدند آن مرد شخص شاه شاهان – امپراطوری ایران بوده بسیار هراسیدند. بهرام از مرد آب فروش بسیار تشکر و سپاسگزاری کرد و او را به سبب رفتار نیکویش با مهربانی پذیرفت. بهرام دستور داد که تمام اموال مرد تاجر را بگیرند و به مرد آب فروش بدهند تا یا بگیرد که انسان حتی اگر در اوج تنگدستی و فقر باشد باید شرافت ، مردانگی و مهمان نوازی خویش را حفظ کند 📗حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📔 و باز هم پول، همه چیز پول است. همه ی روابط انسانی را باید با پول خرید. اگر پول نداشته باشی، مردها به تو اهمیت نمی دهند، زن ها عاشقت نمی شوند، نه نمی شوند؛ یعنی توجه و عشق به تو آخرین چیزی است که اهمیت خواهد داشت و در نهایت توجه و عشق تا چه اندازه حقیقی خواهند بود! اگر پول نداشته باشی، دوست داشتنی نیستی! حتی اگر با زبان آدم ها و فرشته ها سخن بگویی. اگر پول نداشته باشی، آن موقع دیگر زبانی که با آن صحبت میکنی به نظر دیگران، زبان انسان ها یا فرشتگان نخواهد بود. چقدر ناعادلانه است که انسان مملو از خواهش های زجرآور باشد؛ اما ارضای این خواهش ها برایش ممنوع باشد! چرا باید انسان فقط به خاطر نداشتن پول در محرومیت باشد؟برآورده کردن این آرزوها بسیار طبیعی، بسیار ضروری و از اجزا جداناشدنی حقوق انسان هاست. همه جا پای پول در میان است ✍ 📗حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📔 👌اینجا ایران است من در کشوری زندگی می کنم که دویدن سهم کسانی است که هرگز نمیرسند و رسیدن سهم کسانی که هرگز نمی دوند... ارزش مردگانش چندین برابر زندگانش است.. در سرزمین من مردمانش با نفرت بیشتری به بوسیدن دو عاشق نگاه میکنند تا صحنه ی اعدام یک انسان در سرزمین من. کشوری که دل به دست آوردن سخت است و دل شکستن هنر می باشد ! کشوری که من دوست دارم هوای تو را داشته باشم ، و تو هوای من را ، اما نه به معنی حمایت! به این معنی که هیچ کدام نمی خواهیم در هوای خودمان نفس بکشیم . کشوری که مرگ حق است و حق گرفتنی! کشوری که برنده یعنی کسی که کمتر از بقیه می بازد! کشوری که کف اتوبانش دست انداز دارد ! کشوری که همه فکر می کنند فقط خودشان می فهمند ! کشوری که همه مشکل را در کس دیگر می جویند ! کشوری که هنوز نفهمیدم من در آن به دنیا آمدم یا درآن مُردم ! ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📔 مردی خسیس تمام دارایی‌اش را فروخت و طلا خرید. او طلاها را در گودالی در حیاط خانه‌اش پنهان کرد. مدت زیادی گذشت و او هر روز به طلاها سر می‌زد و آنها را زیر و رو می‌کرد. تکرار هر روزه این کار یکی از همسایگانش را مشکوک کرد. همسایه، یک روز مخفیانه به گودال رفت و طلاها را برداشت. روز بعد مرد خسیس به گودال سر زد اما طلاهایش را نیافت. او شروع به شیون و زاری کرد و مدام به سر و صورتش می‌زد. رهگذری او را دید و پرسید: «چه اتفاقی افتاده است؟» مرد حکایت طلاها را بازگو کرد. رهگذر گفت: «این که ناراحتی ندارد. سنگی در گودال بگذار و فکر کن که شمش طلاست. تو که از آن استفاده نمی‌کنی، سنگ و طلا چه فرقی برایت دارد؟» ارزش هر چیزی در داشتن آن نیست بلکه در استفاده از آن است. چه بسیار افرادی هستند که پولدارند اما ثروتمند نیستند و چه بسیار افرادی که ثروتمندند ولی پولدار نیستند. ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
🌺دو شخص رو هرگز فراموش نکنید: شخصی که همه چیزش رو باخته تا شما برنده شوید (پدرتون)❤️ شخصی که در تمام رنج ها کنارتون بوده (مادرتون) ❤️ خدایا‌ مواظبشون باش🙏🙏 📗حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin