eitaa logo
اشعار و سبک های حسن کردی
587 دنبال‌کننده
59 عکس
5 ویدیو
0 فایل
زندگی بی تو هست آخر هیچ عشق یعنی حسین و دیگر هیچ
مشاهده در ایتا
دانلود
حضرت عبدلله ابن الحسن علیه السلام پرچم سبز افتخار حسن نور در نور یادگار حسن روح بی باک ذولفقار حسن مردِ رزمِ جملْ شکار حسن چون پدر از سقیفه بی زار است یازده ساله مرد پیکار است عزت مجتبی ست عبدلله روح قالو بلاست عبدلله سپر نیزه هاست عبدلله غرق خون خداست عبدلله از لبش یا حسین می بارد دست از این عشق بر نمی دارد ناگهان دید کربلا لرزید عمو افتاد خیمه ها لرزید دست عمه که بی هوا لرزید تن فرزند مجتبی لرزید عمو از صدر زین غریب افتاد گیر یک عده نا نجیب افتاد خسته از زخم ها عمویش شد نیزه ای تشنه ی گلویش شد هر چه شمشیر روبه رویش شد وای من پنجه پنجه مویش شد داد زد لا اُفارِقُ عَمي تا ابد لا اُفارِقُ عَمي گفت بر نسل خویش می نازم جملی از دوباره می سازم نیزه ها، من هنوز سربازم دست ها را سپر می اندازم تا عمو لحظه ای بیاساید یا ز گودال پا شود شاید سنگ ها بگذرید از سر او نیزه ها پاشوید از بر او جای سالم بود به پیکر او؟ رفته از حال،عمه خواهر او بدنش را به خاک ها نکشید رمقی نیست در تنش بروید من یتیمم پسر نمی خواهی؟ من که هستم سپر نمی خواهی؟ دست من را مگر نمی خواهی؟ عکسی از پشت در نمی خواهی؟ پدرم بغض های خود را برد حسرت کوچه را فقط می خورد استخوان های دست وا اُمّا لحظه اي كه شكست وا اُمّا تنش از هم گسست وا اُمّا حرمله حاضرست وا اُمّا هدف تیر سهمگین گردید با عمو نقش بر زمین گردید ایتا https://eitaa.com/hkordy تلگرام https://telegram.me/joinchat/BE87JT3IMXezIJ9xe7T-EA
مرثیه حضرت عبدلله ابن الحسن علیه السلام ماه را در ته گودال به خون غلتان دید تیرها دور سر غربت او چرخان دید دید از چشم و دل سوخته اش خون جاری ست خون مظلومی او در دل هامون جاری ست نه علی اکبر و عباس و نه عابس مانده عمو از زخم سنان خسته و بی حس مانده تیغ ها راه گلویش همگی سد کردند نیزه ها با تن تنهای عمو بد کردند شانه اش دید که آماج بلا گردیده چند باری ست تنش روی زمین چرخیده رفت با ناله ی لا اُفارقِ از عمویش تا که با دست سپر گشته به راه گلویش آفتاب است که بر زخم تنش می تابد هر که با هر چه که می خواست عمو را میزد متل یک رود پر احساس به دریا افتاد دست او پیش نگاه غم مولا افتاد حرمله باز مهیای شکاری تازه ست روضه اش روضه ی بازِ غمِ بی اندازه ست ذبح شد در بغل ذبح عظیمِ الله سخت شد لحظه ی ذبحش به اباعبدلله https://eitaa.com/hkordy
1_11103003068.mp3
35.8M
پرچم سبز افتخار حسن سید مهدی میرداماد شاعر
زمزمه حضرت عبدلله ابن الحسن علیه السلام عمه ببین عموم توو خاک و خون افتاد نمی تونه پاشه از زخمای زیاد یه عده گرگ هار تنش رو می درن اونو به هر طرف رو خاکا می کشن از جوشنش خون جاریه تیر سه پر چه کاریه ببین سنان دور سرش تو فکر نیزه داریه ۲ یه شمشیری داره سمت گلوش میاد یه نیزه ای داره از روبروش میاد اون چکمه پوش زشت چی میخواد از بهشت پا می زاره روی صفحه ی سرنوشت با پا روی تنش اومد بدم میاد من از لگد مثل کوچه ی فاطمه هر کی رسید عمو رو زد ۳ به یاد کوچه و یاد بابام حسن جلوی صورتت سپر شه دست من دست خودم نبود ناله ی وا اما کاشکی یادت نیاد غصه ی کوچه ها ضلع شکسته یادته دستای بسته یادته یه مادری با نو گلش در خون نشسته یادته https://eitaa.com/hkordy
327.9K
حضرت عبدلله ابن الحسن علیه السلام
از رجز های تو در دشت تلاطم شده است سایه ی هر چه حرامی ز حرم گم شده است خاک پای تو شراب ست شراب ست شراب نرسیده است به پابوسی پای تو رکاب جلوه ات نیم حسین است و حسن نیم دگر شده ای جمع ابالفضل و علیِ اکبر آمدی تا که حسن خوب تماشا بشود قامت عایشه خواهان زمین تا بشود می چکد از دهنت شهد عسل قاسم جان بده بر زندگی یک ذره محل قاسم جان کوفه لرزید زمان رجز شبگیرت می چکد خون خوارج ز دم شمشیرت از علی پر شده ایمان چنان کوه شما عمه می میرد از این قامت مجروح شما سنگ ها یاد مدینه به تنت می بارند نیزه ها خوب هوای بدنت را دارند پنجه ای دست به گیسوی کمندت کرده از سبک وزنی تو نیزه بلندت کرده مانده بر پیرهنت نقش سم مرکب ها نخ نما شد بدن بی زره ات واویلا باز کن زخمی من چشم به رویم قاسم پا مکش بر جگرم پاره گلویم قاسم https://eitaa.com/hkordy
حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام می رود مثل حسن، حیدر دیگر باشد انتقام نفس خسته ی مادر باشد همه ی جنگ سرِ دشمنیِ با علی است بی نقاب آمده تا که خودِ حیدر باشد ذوالفقاری ست دوباره به سر مرهب ها قاسم ابن پسر فاتح خیبر باشد سیزده ساله ولی خوب به او می آید که به فرزند علی مالک اشتر باشد آرزو داشته تا چند صباحی دیگر ضرب تیغش به ابوالفضل برابر باشد نوجوانیِ ابالفضل به صفین شده کشته هایش ولی امروز فراتر باش ازرق شام نفهمید که در محضر او لحظاتی ست که می چرخد و بی سر باشد آنچنان میمنه و میسره را ریخت بهم همه گفتند که شاید علی اکبر باشد کسی از ضربه ی تیغش به سلامت نگذشت اجل کوفه و شام است و مقدر باشد @hkordy
مرثیه حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام شب ششم شد و قلبم در اضطراب شده ز حجم مرثیه در سینه انقلاب شده هوای مرثیه امشب خراب و طوفانی ست بخوان که روضه از آن روضه های بارانی ست حسین گفتم و این بهترین عمل شده است دوباره روضه ی احلی من العسل شده است کشیده ام نفسِ اعتقادیه روضه زدم به نام حسن دل به وادیه روضه دوباره روضه ی مردی کریم میخوانم شب ششم ز بلایی عظیم میخوانم کسی که در دل میدان زره نپوشیده چو شیر شرزه ی در تاب و تب خروشیده دل حسین از این حُسن عارضش لرزید دل سپاه ز هل مِن مبارزش لرزید ز اهل کوفه به جنگش چه آبروها برد به غیرتی_که ندارند_ کوفیان برخورد همینکه شعله ی ان تنکرونی اش پیچید اجل به دور سر نحس کوفیان چرخید نشست تیغ نگاهش به پیکر ازرق پرید زود به یک ضربه اش سر ازرق حکایت ضرباتش به مرتضی رفته غرور سرخ نگاهش به مجتبی رفته ولی چه حیف زمان حماسه کوتاه است بخوان به روضه که باران سنگ در راه است ز سنگ ها خطِ سرخی روی جبین افتاد به نیزه ای بدنش بی هوا زمین افتاد چه زخم ها که نشسته به دست و بازویش رسیده پنجه ی یک بی حیا به گیسویش چقدر خم شده این جسم زخمیِ درهم نمای چهره اش از تیغ ها شده مبهم چه زخم های مهیبی زده بر این پیکر شکسته تر شده حتی ز قامت اکبر چقدر جای سُمِ مرکب است روی تنش چقدر کم شده از حجم کوچک بدنش غبار کوچه نشسته است روی گیسویش کشیده نیزه عمو از شکاف پهلویش @hkordy
زمزمه حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام درت آوردم از زیر سنگا بسه دیگه نزن تو دست و پا بسکه سبک بودی عمو یه نیزه برد هوا تنت رو بیرون کشیدم از زیر یه پای وحشی گردنت رو کندم من از روی تنت نعلای اسب دشمنت رو 2 مونده یه سر نیزه توی پهلوت خوردی زمین شکسته شد زانوت بسته شده با خاک و خون راه نفس راه گلویت دیدن زره نیست تو تنت هی رد شدند همه ز رویت مونده روی سنگای خونیِ کنارت عطرت و بویت 3 سوزوندنت با داغی سنگا کشوندنت رو خوارای صحرا سالم نمونده رو تنت یه نقطه ی کوچیکی حتی نجمه کجاست حیرت کنه از این قد و قامت بالا احلی من العسل شده کرببلا براتو حالا @hkordy
مثل یک مرد که بر جنگ جهان می آید سیزده ساله چنان شیر ژیان می آید سیزده ساله ولی هیبت یل ها دارد در وجودش جگر حضرت سقا دارد از جمل خاطره داران همگی ترسیدند در رجز های پسر اصل پدر را دیدند جانْ حسن بود که تکبیر ابوفاضل شد مثل این است که تکثیر ابوفاضل شد کوفه از نام حسن مثل جمل می لرزید قاسم از لذت احلی من عسل می خندید بر لب اهل حرم نام حسن گل می کرد مادرش بر سر سجاده توسل می کرد ولی افسوس که از کینه امانش ندهند فرصت آه عمو جان به زبانش ندهند مثل آیینه ی بشکسته که صد قسمت شد زیر مرکب بدن تا شده بد قسمت شد لبش از داغی سر نیزه ی دشمن می سوخت بدنش را سم مرکب به زمین ها می دوخت تیر باران پدر هر که نرفته حالا سنگ باران پسر آمده در کرببلا جان نرفته است ز جانش که عمو جان آمد عطر جانش ز فراسوی بیابان آمد مرغ بسمل شده از درد به خود می پیچد با نسیمی بدنش روی زمین می ریزد زخم پهلوش گواهی ز بنی هاشم بود روی هر نیزه نشانی ز تن قاسم بود درد بی درد یتیمی ز تنش بیرون شد نیزه ای رفت ز پشت بدنش بیرون شد https://eitaa.com/hkordy