فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــدایا خودت بــساز،توبســازی قشنـــگتره،،،،
هدایت شده از hl lorestani20
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهمن ماهیهای عزیز تولدتتون مبارک
حدیث روز:
عنه عليه السلام :
إذا أحَبَّ اللّه ُ سُبحانَهُ عَبدا بَغَّضَ إلَيهِ المالَ ، وقَصَّرَ مِنهُ الآمالَ .
امام على عليه السلام :
هرگاه خداوند سبحان ، بنده اى را دوست بدارد ، دارايى را مورد نفرتش قرار مى دهد و آرزوهايش را كوتاه مى گرداند .
غرر الحكم : 4110 .
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
هدایت شده از گلچین بهترین مطالب فکر زیبا و اندیشه خوب شما
Mohammad Alizade - Koja Miri (320).mp3
7.89M
⚜️ محمد علیزاده 🎶
بنام کجا میری
تقدیم به وجود پرمهرتان 🌸
36.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدا اگه مشکل میفرسته
نمیخواد اذیتت کنه
خدا میخواد رشدت بده
مثل کشتی گیری که مربی بهش تمرین مشکل میده..
🌻ﷺ𖢨یا مهدی «عج»𖢨ﷺ🌻
•┈┈•❀🕊💖🕊❀•┈┈•
❣️:
ریشہ هاے قالے را تا مےکنیم تا سالم بماند
ولے ریشہء زندگے یکدیگر را
با تبر نامہربانے قطع مےکنیم و
اسمش را مےگذاریم برخورد منطقے...
دل مےشکنیم و
اسمش مےشود فہم و شعور...
چشمے را اشکبار مےکنیم و
اسمش را مےگذاریم حق...
غافل از اينكہ اگر در تمام این موارد
فقط کمے صبورے کنیم
دیگر مجبور نیستیم عذرخواهے کنیم...
ریشہء زندگے انسانہا را دریابیم و
چون ریشہ هاے قالے محترم بشماریم..
🍃🌹🍂🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر دوست داشتنے هستند
آدمهایے ڪہ تا آخر خوبند
آنهـا ڪہ براے غرور و احساس ما
هم بہ اندازہ خودشان ارزش قائلند
آنهایے ڪہ دست دوستے میدهند
و تا همیشہ میمانند ...
┏━━━━
حکایت_دعوای_کشاورز_و_رهگذر
روزی دو نفر با هم سر پياز و پيازکاري دعوايشان شد.
به این نحو که رهگذر خسيسي به مرد کشاورز زحتمکشي که مشغول کاشتن پياز بود رسيد و با طعنه گفت: « زير اين آفتاب داغ کار ميکني که چي؟ اين همه زحمت ميکشي که پياز بکاري؟ آخر پياز هم شد محصول؟ پياز هم خودش را داخل ميوه ها کرده، به چه درد ميخورد؟ آن هم با آن بوي بدش!»
پياز کار ناراحت شد.
هر چه درباره ي پياز و فايده هاي آن حرف زد، به گوش مرد رهگذر نرفت. اين چيزي ميگفت و آن، چيز ديگري جواب ميداد.
خلاصه آن دو با هم دعوا کردند و کارشان بالا گرفت. رهگذران آن دو را از هم جدا کردند و نگذاشتند دعوا کنند.
بعد هم براي اينکه کاملاً دعوا تمام شود، آن ها را پيش قاضي بردند...
قاضي، بعد از شنيدن حرف هاي دو طرف دعوا، با اطرافيانش مشورت کرد و حق را به پيازکار داد و مرد رهگذر را محکوم کرد و گفت: «تو اين مرد زحتمکش را اذيت کرده اي. حالا بايد مقداري پول به مرد کشاورز بدهي تا او را راضي کني.»
رهگذر خسيس حاضر نبود پول بدهد.
قاضي گفت: «يا مقداري پول به کشاورز بده، یا يک سبد پياز را در يک نشست بخور تا بعد از اين سر اين جور چيزها دعوا راه نيندازي. اگر يکي از اين دو کار را انجام ندهي، دستور ميدهم که تو را چوب بزنند. انتخاب نوع مجازات با خود تو. پول ميدهي يا پياز ميخوري يا ميخواهي تو را چوب بزنند؟!» رهگذر کمي فکر کرد.
پول که حاضر نبود بدهد. چوب خوردن هم درد زيادي داشت. با اينکه از پياز بدش ميآمد، مجازات پياز خوردن را پذيرفت... يک سبد پياز آوردند و جلو او گذاشتند.
رهگذر اولين پياز را خورد.
دومين پياز را هم با اين که حالش به هم ميخورد، نوش جان کرد و خوردن پياز را ادامه داد.
هنوز پيازهاي سبد نصف نشده بود. که واقعاً حال محکوم به هم خورد و ديگر نتوانست بخورد.
از پياز خوردن دست کشيد و گفت: «چوبم بزنيد. حاضرم چوب بخورم اما پياز نخورم!»
قاضي دستور داد چوب و فلک را آماده کردند. پايش را به فلک بستند و دو نفر مشغول زدن چوب به کف پاي او شدند. هنوز ده ضربه بيشتر نخورده بود که داد و فريادش بلند شد. درد ميکشيد و چوب ميخورد.
اما چوب خوردن را هم نتوانست تحمل کند و فرياد زد: «دست نگه داريد دست نگه داريد. پول ميدهم! پول ميدهم!»
تنبيه کنندگان دست از کتک زدن او برداشتند.
رهگذر خسيس مجبور شد مقداري پول به کشاورز بدهد و رضايت او را به دست آورد...
اطرافيان به حال محکوم خنديدند و گفتند: «اگر خسيس نبود اين جور نميشد. پولي بابت جريمه ميداد، اما حالا هم پياز را خورد، هم چوب را خورد و هم پول داد!»
☘