eitaa logo
جهش تولید با مشارکت مردم
97 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
3.5هزار ویدیو
48 فایل
احادیث،احکام و روایات روشنگری و بصیرت افزایی ایثار و شهادت جهاد تبیین طب اسلامی،سنتی داستانهای عبرت آموز دانستنی ها کالا و محصولات ایرانی
مشاهده در ایتا
دانلود
☢ شهید پور جعفری می‌گفت: روزی در منطقه ای در ، حاجی خواست بادوربین دید بزنه، خیلی محل خطرناکی بود، من بلوکی را که سوراخی داشت، بلند کردم که بذارم بالای دیوار که دوربین استتار بشه. همین‌که گذاشتمش بالا تک تیرانداز بلوک رو طوری زد که تکه تکه شد ریخت روی سر وصورت ما!!! حاجی کمی فاصله گرفت، خواست دوباره با دوربین دید بزنه که این بار، گلوله ای نشست کنار گوشش روی دیوار... خلاصه شناسایی بخیر گذشت.... بعد از شناسایی داخل خانه ای شدیم برای تجدید وضو احساس کردم اوضاع اصلا مناسب نیست!!! به اصرار زیاد حاجی رو سوار ماشین کردیم و راه افتادیم.... هنوز زیاد دور نشده بودیم که همون خونه در جا منفجر شد وحدود هفده تن شدند. بعد از این اتفاق حاجی به من گفت: حسین امروز چند بار نزدیک بود شهید بشیم اما حیف... 📚 @Dastan 📚
اول وقت سفارش ماجرای اقامه نماز سلیمانی در کاخ کرملین شهریاری ماجرای نماز سلیمانی را که در کاخ کرملین اقامه کرد، تعریف کرده است: 🔽قصه‌ی نماز خوانده‌شده حاج قاسم فرق ‌می‌کرد، به کاخ کرملین رفته بود و با قرار داشت. تا رئیس‌جمهور روسیه برسد وقت اذان شد. حاجی هم بلند شد. اذان و اقامه‌اش را گفت. صدایش ‌در سالن پیچید، بعد هم به نماز ایستاد. 🔽همه نگاهش ‌می‌کردند. می‌گفت در طول عمرش چنین لذتی از نماز نبرده بوده است.پایان پیشانی‌اش را روی مهر گذاشت، به خدای خودش ‌گفت: «خدایا، این بود کرامت تو، یک روزی در کاخ کرملین برای نابودی اسلام نقشه ‌می‌کشیدند، حالا منِ قاسم سلیمانی آمدم اینجا نماز خواندم.» خدایا ماراباشهدای کربلا محشورفرماوماراازغافله شهدا جدانفرما الهی آمین نثار روح همه شهدا صلوات وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷 ای با ✍عاشقان سردار سلیمانی @Sahebdel_313 @Sahebdel_313
📝روایتی از آخرین روز زندگی حاج قاسم 🔺پنج‌شنبه(98/10/12) - دمشق ✍ساعت 7 صبح با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه می‌شوم، هوا ابری است و نسیم سردی می‌وزد. ساعت 7:45 صبح به مکان جلسه رسیدم. مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروه‌های مقاومت در سوریه حاضرند. ساعت 8 صبح همه با هم صحبت می‌کنند... درب باز می‌شود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد می‌شود. با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی می‌کند دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری می‌شود تا اینکه حاج‌قاسم جلسه را رسما آغاز می‌کند... هنوز در مقدمات بحث است که می‌گوید؛ همه بنویسن، هرچی می‌گم رو بنویسین! همیشه نکات را می‌نوشتیم ولی اینبار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت. گفت و گفت... از منشور پنج‌سال آینده... از برنامه تک‌تک گروه‌های مقاومت در پنج‌سال بعد... از شیوه تعامل با یکدیگر... از... کاغذها پر می‌شد و کاغذ بعدی... سابقه نداشت این حجم مطالب برای یک‌جلسه . آنهایی که با حاجی کار کردند می‌دانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطع‌کردن صحبت‌هایش را نمی‌دهد، اما پنجشنبه اینگونه نبود... بارها صحبتش قطع شد ولی با آرامش گفت؛ عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه... ساعت 11:40 ظهر زمان اذان ظهر رسید با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد! ساعت 3 عصر حدود هفت ساعت! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم. پایان جلسه... مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبت‌کنان تا درب خروج همراهیش کردیم. خودرویی بیرون منتظر حاجی بود حاج‌قاسم عازم بیروت شد تا سیدحسن‌نصرالله را ببیند... ساعت حدود 9 شب حاجی از بیروت به دمشق برگشته شخص همراه‌ش می‌گفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و خداحافظی کردند. حاجی اعلام کرد امشب عازم عراق است و هماهنگی کنند. سکوت شد... یکی گفت؛ حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نرین! حاج‌قاسم با لبخند گفت؛ می‌ترسید بشم! باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد _ که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعه‌ست! _ حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمرده‌شمرده گفت: میوه وقتی می‌رسه باغبان باید بچیندش، میوه رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده می‌شه و خودش میفته! بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضی‌ها اشاره کرد؛ اینم رسیده‌ست، اینم رسیده‌ست... ساعت 12 شب هواپیما پرواز کرد ساعت 2 صبح جمعه خبر شهادت حاجی رسید به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود. |راوی؛ ستاد لشکر فاطمیون| ❤️ ساعت عاشقی 1:20 🆔 @Yjc_eitaa 📡 🇮🇷 📡 @Sepah_Qodds 🇮🇷
🚨 چه اشکالی دارد ؟! 🔘 حاج آقا مجید شجاعی پور (پدر سه شهید) 💠 یک روز آمدند و گفتند: فلان روز از طرف برای فیلمبرداری می آییم . درست همان روزی که قول داده بودند ابتدا سه چهار نفر با یک ماشین آمدند و گفتند:حاج آقا! خودت را آماده کن که مهمان عزیزی داری! از آنان پرسیدم چه کسی مهمان ماست؟ پاسخ شنیدم: «رهبر معظم انقلاب». در همین اثنا ، داخل منزل شدند شوق دیدار مرا بهت زده کرده بود . آقا مرا در آغوش کشیدند و صورتم را بوسیدند . من هم دست ایشان را بوسیدم. پس از آن رفتم به حاج خانم گفتم: بیا . آقا داخل اتاق شدند و نشستند. ابتدا احوالپرسی کردند و از مشکلات سوال نمودند. سپس گفتند: «عکس شهدایتان را بیاورید» . ما سه داریم عکس همه را برای حضرت آقا آوردم. معظم له تک تک عکس ها را و آنان را در جلوی روی خود گذاشتند و فرمودند: «این شهدا اگر نبودند ما هم نبودیم ، ما هم چه داریم از این شهدا داریم». حدود نیم ساعت در بودیم. وقتی که خواستند تشریف ببرند ، رو به من کردند و گفتند: « می‌خواهیم برویم» من گفتم: آقا اجازه ما هم دست شماست . ناگهان متوجه شدم که از ایشان نکرده‌ایم. دیدار معظم له ما را کرده بود و یادمان رفته بود که آقا مهمان ما هستند. با خجالت از ایشان عذرخواهی کردم ، اما ایشان پس از فرمودند: «چه اشکالی دارد؟» . 📚 پرتو سخن ، ش 99 📚 در سایه خورشید ، ص 30 🆔 @sireh_agha
دلم از پر است... به بزرگیت... به گمنامیت... به مادرت حضرت زهرا(س) کمی نگاهم کن ... این‌بار هم مرا بخر.. مثل میوه‌ های درهم.. التماس دعا شهدارایادکنیم باذکرصلوات وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷 ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
🌷🥀🕊🌹🕊🥀🌷 🌹 🌹 : 🗓 1345 🗓 محل تولد : زنجان وضعیت تاهل : متاهل شغل : فیزیکدان : 🗓 1389/09/08 🗓 محل : تهران نام عملیات : ترور مزار : 🌷🥀🕊🌹🕊🥀🌷 ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
9.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آخرین گفتگوی شهید مدافع حرم، محمود رادمهر و مادرش در شب اعزام ایشان به سوریه خدا خدا از زبونش نمیفته ...💔😭
🎙می‌گفت یه قسمتی از منطقه‌یِ شرهانی رو می‌خواستیم تفحص کنیم، سپاه گفته بود تا یک پیدا نکنید اجازه نمی‌دیم! شش روزکار کردیم ولی خبری از هیچ شهیدی نبود، روز آخری گفتیم امام زمان شما نزارید ما دستِ خالی برگردیم، یهویی چشمم خورد به دسته گلِ شقایق، گفتم لااقل برم اونا رو بردارم. تا گل ها رو چیدم متوجه شدم رویِ پیشونیِ یک شهید در اومده بودند! کشفِ همون شهید🕊 شروعِ پیدا شدنِ سیصد تا شهید بود؛ اسم اون شهید هم بود "مهدی منتظر قائم" :) اونجا بود که فهمیدم واقعا ما صاحب داریم! «اَلَّلهُم‌عجِّل‌‌لِوَلیِڪَ‌‌الفرَج»🌤 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻
9.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تکرار حادثه منا در مشهد!!. اقدام به موقع کارکنان یگان ویژه و باز کردن درب اداره برق مشهد👌 جمهور اصلح
🔹وصیت شهید ۱۷ ساله سعید رزاقی به مادرش : مادرم زمانی که خبرشهــادتم را شنیدی گریه نکن! زمان تشیع و تدفینم گریه نکن! زمان خواندن وصیت نامه ام گریه نکن! فقط زمانی گریه کن که مردان ما غیرت را فراموش می کنند و زنان ما عفت را! وقتی جامعه ما را بی غیرتی و بی حجابی گرفت مادرم گریه کن که اسلام در خطر است.
39.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چقدر لباس جبهه به دهه هشتادی‌ها و نودی‌ها می‌آید. 🔸هفته دفاع مقدس گرامی باد.
❤️‍🔥 این وصیت‌نامه را بیست‌ بار بخوانید! ▶️ رهبر معظم انقلاب: «یک جوانِ پُرشورِ مؤمنِ از جان‌ گذشته‌ی سبزواری، شهید ناصر باغانی، وصیّت‌نامه دارد. او یک جوانِ در سنین حدود بیست سال است. جا دارد که انسان آن وصیّت‌نامه‌اش را ده بار بخواند، بیست بار بخواند! بنده مکرّر خوانده‌ام.» 📝 گزیده‌ای از وصیت‌نامه شهید ۱۹ ساله، ناصرالدین باغانی: 🔹اینجانب ناصرالدین باغانی بنده‌ی حقیر در درگاه خداوندم. چند جمله‌ای را به رسم وصیت می‌نگارم: 🔸سخنم را درباره‌ی عشق آغاز می‌کنم. ما را به جرم عشق موأخذه می‌کنند‌. گویا نمی‌دانند که عشق گناه نیست! امّا کدام عشق؟ 🔹خداوندا، معبودا، عاشقا، مرا که آفریدی عشق به پستان مادر را به من یاد دادی، امّا بزرگتر شدم و دیگر عشق اولیه مرا ارضاء نمی‌کرد، پس عشق به پدر ومادر را در من به ودیعت نهادی. مدتی گذشت، دیگر عشق را آموخته بودم امّا به چه چیز عشق ورزیدن را نه! 🔸به دنیا عشق ورزیدم به مال و منال دنیا عشق ورزیدم. به مدرسه عشق ورزیدم. به دانشگاه عشق ورزیدم، امّا همه‌ی اینها بعدِ مدت کمی جای خود را به عشق حقیقی و اصیل داد یعنی عشق به تو. (یَومَ لا یَنْفَعُ مال وَلا بَنُون ) فهمیدم که وقتی شرایط عوض شود یَفِرّالْمرءَ مِنْ اَخیهِ و صاحِبَتهِ و بَنیهِ و اُمّهِ وَاَبیهِ، پس به عشق تو دل بستم. 🔹بعد از چندی که با تو معاشقه کردم یکباره به خود آمدم و دیدم که من کوچکتر از آن هستم که عاشق تو شوم و تو بزرگتر از آن هستی که معشوق من قرار گیری. 🔸فهمیدم در این مدت که فکر می‌کردم عاشق تو هستم اشتباه می‌کرده‌ام، این تو بودی که عاشق من بوده‌ای و من را می‌کشانده‌ای! 🔹اگر من عاشق تو بودم باید یکسره به دنبال تو می‌آمدم. ولیکن وقتی توجه می‌کنم می‌بینم که گاهی اوقات در دام شیطان افتاده‌ام ولی باز مستقیم آمده‌ام؛ حال می‌فهمم که این تو بوده‌ای که به دنبال بنده‌ات بوده‌ای، و هرگاه او صید شیطان شده، تو دام شیطان را پاره کرده‌ای و هر شب به انتظار او نشسته‌ای تا بلکه یک شب او را ببینی. 🔸حالا می‌فهمم که تو عاشق صادق بنده‌ات هستی، بنده را چه، که عاشق تو بشود؛ عَنقا شکار کرکس نشود دام باز گیر. 🔹آری تو عاشق من بودی و هر شب مرا بیدار می‌کردی و به انتظار یک صدا از جانب معشوق می‌نشستی. اما من بدبخت ناز می‌کردم و شب خلوت را از دست می‌دادم و می‌خوابیدم! اما تو دست بر نداشتی و آنقدر به این کار ادامه دادی تا بالاخره منِ گریز پای را به چنگ آوردی و من فکر می‌کردم که با پای خود آمده‌ام 🔸وه چه خیال باطلی! این کمند عشق تو بود که به گردن من افتاده بود. مرا که به چنگ آوردی به صحنه‌ی جهادم آوردی، تا به دور از هر گونه هیاهو با من نرد عشق ببازی. من در کار تو حیران بودم و از کرم تو تعجب می‌کردم. 🔹آخر تو بزرگ بودی و من کوچک؛ تو کریم بودی و من ل‍ئیم؛ تو جمیل بودی و من قبیح؛ تو مولا بودی و من شرمنده از این همه احسان تو بودم... 🔻امّا چیست؟ 🔸آن هنگام که رزمنده‌ای مجاهد، بسوی دشمن حق می‌رود و ملائک به تماشای رزم او می‌نشینند و شیطان ناله بر می‌آورد و پای به فرار می‌گذارد و ناگهان غنچه‌ای می‌شکفد، آن هنگام را جز شهادت چه نام می‌توانیم داد؟ 🔹شهادت خلوت عاشق و معشوق است .شهادت تفسیر بردار نیست. ای آنانی که در زندان تن اسیرید، به تفسیر شهادت ننشینید که از درک قصۀ شهادت عاجزید. فقط شهید می‌تواند شهادت را درک کند. 🔸 کسی نیست که ناگهان به خون بغلتد و نام شهید به خود گیرد. شهید در این دنیا قبل از این که به خون بتپد، شهید است. و شما همچنان که شهیدان را در این دنیا نمی‌توانید بشناسید و بفهمید، بعد از وصل‌شان نیز نمی‌توانید درکشان کنید. شهید را شهید درک می‌کند. اگر شهید باشید شهید را می‌شناسید و گرنه آئینۀ زنگار گرفته، چیزی را منکعس نمی‌کند که نمی‌کند. 🔹برخیزید و فکری به حال خود بکنید که شهید به وصال رسیده است و غصه ندارد. شهیدان به حال شما غصه می‌خورند، و از این در عجبند و حیرت می‌کنند که چرا به فکر خود نیستید! 🔸به خود آیید و زندان تن را بشکنید. قفس را بشکنید و تا سر کوی یار پرواز کنید و بدانید که برای پرواز ساخته شده‌اید نه برای ماندن در قفس! این منزل ویران را رها کنید و به ملک سلیمان در آیید...