eitaa logo
♥︎دخٺࢪان‌ امام زمانے♥︎
411 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
52 فایل
بسم ربّ الشهداء اینجا؟تجمع دخترانی از جنس نور و به زلالی رود «بایادخدا آرام میگیرد دل ها» شروع خادمی:1402/11/3 کپی از پست ها؟نعم؛ولیکن با ذکر یک صلوات برای هر پست🤌 کپی از روزمرگی و دلی؟لا،راضی نیستیم🤝 @sharayet5 بااحترام ورودآقایان ممنوع❌
مشاهده در ایتا
دانلود
👌 هفته گرامی باد 🖤 یاد و خاطره بسیجی لباس خاکی خادم مردم همیشه زنده است. خدا رحمتت کند سید...
6.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌«🤍🥲» میگفت: وسط‌شهریادامام‌زمان‌بودن،هنراست وگرنه‌درجمکران‌که‌همه‌به‌یادش اند..!
6.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میگن‌دعای‌مادر در‌حق‌فرزند‌مستجابه... مادر...❤️‍🩹🙂
وقتی‌میگن‌امام‌رضایجوره‌خاصی‌رئوفه ؛ یعنی‌ازهرجای‌عالم‌صداش‌کنی .. همون‌لحظه‌نگات‌می‌کنه‌‌میگه‌جانم✨
خاطراتم را کمی بالا و پایین می‌کنم ، تا به مشهد میرسد حالم دگرگون می‌شود :) .
30.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به وقت سلام اسلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام التماس دعای خیر یافاطمه الزهرا سلام الله علیها ' ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
مقدمه بر من گذشتی ، سر بر نکردی از عشق گفتم ، باور نکردی دل را فکندم ارزان به پایت سودای مهرش در سر نکردی ____ داشتم حاضر میشدم که گوشیم زنگ خورد لیلا بود(دوست صمیمیم) _الو ارغوان +بله تو که منو کشتی از صبح انقد زنگ زدیییی _ارغوان من فردا میخوام برم مانتو بخرم میای؟ +واااای حالا بزار فردا بشه بعدشم فردا دانشگاه داریم کجا میخوای بری؟ _بعد دانشگاه دیگه شل مغز +باشه میام فعلا بای _یاعلی راستش لیلا مذهبی بود و من بی قید و بند ولی باز هم باهم خیلی صمیمی بودیم و همین بود که هرکی مارو باهم میدید تعجب می‌کرد آخه اون چادری و محجبه و من مانتو کوتاه و خیلی خوشمل کرده بلاخره حاضر شدم از مامان و بابا خداحافظی کردم از حیاط خونه که خیلی سرسبز بود و قشنگ رد شدم و رسیدم اون آخر که ماشینم پارک کرده بودم سوار ماشین شدم و رفتم دانشگاه بازم اون پسره مذهبی اومده بود و توجه منو به خودش جلب کرده بود.... منی که همه پسرا برام میمیرن این حتی بهم نگاه هم نمی‌کرد توی فکر و خیال بودم که لیلا اومد و شروع کرد به تعریف کردن این که داشتن از شمال بر میگشتن که گم شدن و... منم داشتم گوش میکردم که یهو استاد وارد شد و به احترامش ماهم بلند شدیم راستش استاد هم فکر میکنم مذهبی باشه اسامی رو که خوند و حضور و غیاب تموم شد شروع کرد به درس دادن ولی من چیکار کنم که من تمام هواسم پیش اون پسرک مذهبی بود بلاخره کلاس تموم شد از کلاس زدم بیرون که گوشیم زنگ خورد شماره ناشناس بود؟! مال ایران هم نبود.... :ممنوع