20.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یهذرهمنوببین...
#حسین_جانم❤️🩹
6.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«🤍🥲»
میگفت:
وسطشهریادامامزمانبودن،هنراست وگرنهدرجمکرانکههمهبهیادش اند..!
6.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میگندعایمادر
درحقفرزندمستجابه...
مادر...❤️🩹🙂
18.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلم آرامش میخواد
آقای من کی میاد :) ؟
#السلاموعلیکیابقیتالله🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دورتبگردمحسینمن:-)♥️
30.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به وقت سلام
اسلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام
التماس دعای خیر یافاطمه الزهرا سلام الله علیها '
#رمان_معشوقه_من
#پارت_1
مقدمه
بر من گذشتی ، سر بر نکردی
از عشق گفتم ، باور نکردی
دل را فکندم ارزان به پایت
سودای مهرش در سر نکردی
____
داشتم حاضر میشدم که گوشیم زنگ خورد لیلا بود(دوست صمیمیم)
_الو ارغوان
+بله تو که منو کشتی از صبح انقد زنگ زدیییی
_ارغوان من فردا میخوام برم مانتو بخرم میای؟
+واااای حالا بزار فردا بشه بعدشم فردا دانشگاه داریم کجا میخوای بری؟
_بعد دانشگاه دیگه شل مغز
+باشه میام فعلا بای
_یاعلی
راستش لیلا مذهبی بود و من بی قید و بند ولی باز هم باهم خیلی صمیمی بودیم و همین بود که هرکی مارو باهم میدید تعجب میکرد آخه اون چادری و محجبه و من مانتو کوتاه و خیلی خوشمل کرده
بلاخره حاضر شدم از مامان و بابا خداحافظی کردم از حیاط خونه که خیلی سرسبز بود و قشنگ رد شدم و رسیدم اون آخر که ماشینم پارک کرده بودم سوار ماشین شدم و رفتم دانشگاه بازم اون پسره مذهبی اومده بود و توجه منو به خودش جلب کرده بود....
منی که همه پسرا برام میمیرن این حتی بهم نگاه هم نمیکرد توی فکر و خیال بودم که لیلا اومد و شروع کرد به تعریف کردن این که داشتن از شمال بر میگشتن که گم شدن و... منم داشتم گوش میکردم که یهو استاد وارد شد و به احترامش ماهم بلند شدیم راستش استاد هم فکر میکنم مذهبی باشه
اسامی رو که خوند و حضور و غیاب تموم شد شروع کرد به درس دادن ولی من چیکار کنم که من تمام هواسم پیش اون پسرک مذهبی بود بلاخره کلاس تموم شد از کلاس زدم بیرون که گوشیم زنگ خورد شماره ناشناس بود؟! مال ایران هم نبود....
#به_قلم_بهاره_بانو
#کپی:ممنوع
#رمان_معشوقه_من
#پارت_2
وصلش کردم
+بله بفرمایید
_سلام ارغوان خانم یه یادی از داداشت نکنی
+واااای آرشام توییی
_بله خودمم اگه من زنگ نزنم که اصلا منو یادت نمیاد دیگه
+ببخشید داداش به خدا سرم خیلی شلوغه درس و دانشگاه و حالا ولش کن چیکار میکنی
_طبق معمول درس میخونم
+موفق باشی عزیزم
_ممنون همچنین عزیزم کار نداری ؟
+نه عزیزم فعلا
_فعلا
داداشم بود آرشام که برای درس خوندن رفته بود خارج از کشور
کم کم داشت کلاس بعدیم شروع میشد باید میرفتم که یه پسر صدام زد
_خانم نوری
برگشتم دیدم همون پسر مذهبیه میخواستم ذوق مرگ شم
+بله
_داشتین با تلفن حرف میزدین این افتاد
وااای ارغوان کارتت باید بیوفته آخه الاااغ
+خیلی ممنونم فعلا
_خواهش میکنم یاعلی
اون رفت و من هنوزم داشتم به جای خالیش نگاه میکردم که یه هویی یه نفر زد پس گردنم:/
#به_قلم_بهاره_بانو
#رمان_معشوقه_من
#پارت_3
برگشتم دیدم لیلا زده
+چته وحشی مغزم تکون خورد
_چی داشتین به هم میگفتین هان؟ بعدشم چی بهت داد؟راستشو بگو برای چی چش چرونی میکردی هااا؟
+هووووی دو دقیقه نفس بکش برات تعریف کنم
_خو بگو
+بابا کارتم از جیبم افتاده بود بهم داد
_خوب تو چرا چش چرونی میکردی
+یه چیزی بگم؟
_بگو راحت باش
+من عاشق شدم
لیلا داشت با چشمای گرد نگاهم میکرد و داشت از تعجب منفجر میشد
_کی هس حالا این بدبخت
+عههه بیشعور میشناسیش
_همین پسر مذهبیهههه؟
+اره
لیلا جیغی زد که همه به ما نگاه کردن نیشگون ازش گرفتم و گفتم
+هیسسسس چته روان پریش
_من الان درست شنیدم؟
+بله درست شنیدی
_وااای پس واجب شد فردا دوتا مانتو بخرم
+چرا
_یکی که قرار بود بخرم دیگه یکی دیگه هم میخرم برا عقد تو
+عههه دیوونه
#به_قلم_بهاره_بانو