♥︎دخٺࢪان امام زمانے♥︎
واوووووو😍 خیلی منتظرش بودم خدایی😂
مگه توهم میخونی؟💗😂
♥︎دخٺࢪان امام زمانے♥︎
مگه من چمه؟😂
هیچی بابا ناراحت نشی فقط یکم کنجکاو شدم🥺
♥︎دخٺࢪان امام زمانے♥︎
هیچی بابا ناراحت نشی فقط یکم کنجکاو شدم🥺
چرا ناراحت بشم؟😂
💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗
#پارت4
لواشک حاجی😋📿
همونطور که با آهنگ میخوندم ، قر میدادمو کمرمو چپو راست میکردم
وسطای آهنگ بود که دیدم پسر مذهبیه وارد مغازه شد ، پوزخندی زدم و خودمو به کوچه علی چپ زدم
همراه آهنگ لب میزدم و میخوندم :
_ هم خانومی هم دافی ، زیر سن قانونیم دافی ، میکاپ کنیم دافی آرایشو پاک کنیم دافی
+ سلام
با شنیدن صداش دست از رقص برداشتم و خیره شدم بهش
_ عه سلام تویی! ندیدمت شرمنده . مشغول فسخ و فجور بودم
+ شرمنده مزاحم شدم . پارچه رو جا گزاشتم اگه میشه لطف کنین بدین
_ آره الان میدم بهت صب کن
پلاستیک پارچه رو برداشتم و به طرفش گرفتم
_ بفرما. میگم بیکاری؟؟
+ الان؟
_ آره
+ بعله چطور؟
کف دستامو به هم کوبیدم و با ذوق گفتم :
_ ایوووول. حوصلم سرفته بیا باهم قر بدیم این وسط
سرشو بلند کردو با چشمای گرد شده گفت :
+ چیکارکنیم؟؟؟
_ برقصیم دیگ
+ الله اکبر . این حرفا چیه خانوم محترم؟
_ ایش خیلی دلتم بخواد من باهات برقصم خرس پشمالو
+ خدا شمارو به راه راست هدایت کنه
_ نمیشه حالا به راه چپ هدایت کنه؟؟
+ ممنون بابت پارچه ، خدانگهدار
صدامو تو گلوم انداختم و با خنده گفتم:
_ علی یارت پهلووون
💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗
#پارت5
لواشک حاجی😋📿
حوصلم به شدت سر رفته بود و از گرما داشتم کلافه میشدم . تصمیم گرفتم به خونه برم و یه دوش آب سرد بگیرم
به بابا زنگ زدم و منتظر شدم تا جواب بده
+ جانم دخترم
_ بابایی گرممه عرق کردم . میخوام برم خونه.کی میای؟
+ باشه الان میام
_ مرسی
دکمه های مانتومو سریع بستم و شالمو سر کردم . موهامو کامل پوشوندم و پاچه های شلوارمو درست کردم
مثل خانومای متشخص روی صندلی نشستم تا بابا بیاد
بعد از حدود ده دقیقه بابا وارد مغازه شد
دست چپش تسبیح بود و مدام ذکر میگفت
+ برو خونه نفس
_ چشم فعلا خدافظ
+ مراقب باشیا
_ چشم
نگاهی به مانتوی جلو بازم انداخت و دندون قروچه ای کرد
+ از فردا این مانتورو نبینم تنت
_ هوووف انگار اینجا پادگانه . اوکی خدافظ
سریع از مغازه جیم زدم تا دوباره گیر نده بهم
آدامس موزی از داخل کیفم در آوردم و گزاشتم دهنم
هندزفری هامو داخل گوشم گزاشتم و آهنگی پلی کردم
بعد از یک رب پیاده روی رسیدم ، زنگ زدم و منتظر شدم تا مامان جواب بده
+ کیه؟؟
_ کیه کیه منم تهی. کسی نیست منمو توییم
+ نفس تویی؟ بیا داخل
آیفونو زدو در باز شد
خیلی بده توی خونه همه خابن..
بعد تو بیداری همش فک میکنی غیر از تو و اونایی ک خابن یکی دیگم هس😑🥴
پاک خیالاتی شدم😂
وقتی تو کوچه پشه هم پر نمیزنه و من حوس پیادهروی کردم🥺😜
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
═✧❁🇮🇷❁✧┄
♥︎دخٺࢪان امام زمانے♥︎
@hnuikk
═✧❁🇮🇷❁✧┄
یادم رف اول اینو بزارم☹️
هیئت امشب🥺🖤
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
═✧❁🇮🇷❁✧┄
♥︎دخٺࢪان امام زمانے♥︎
@hnuikk
═✧❁🇮🇷❁✧┄
‹بِسمِـخُـداۍرویـٰاهـٰام☝️🏼. . !›
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
ذڪر روزشنبه🐻!"
یا رب العالمین 🥥!"
شرو؏فعالیت اد#خادم_الزهرا🥜!"
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
واسهتنھاییتون
الڪیبهاینواونپناهنبرین
بھترینپناهامامحسینِ😢♥️:)
#امام_حسینم
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
𝗝𝗼𝗶𝗻🫀•↷
•.➺ 『 @hnuikk 』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کربلا رویای من⛓️🫀:)
#امام_حسینم
#کربلا
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
𝗝𝗼𝗶𝗻🫀•↷
•.➺ 『 @hnuikk 』
حسم این است ، شدی خیره به احوالِ دلم ؛
من دلم تنگترین است خودت میدانی
#عاشقانہ_مذهبی
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
𝗝𝗼𝗶𝗻🫀•↷
•.➺ 『 @hnuikk 』
پروفایل مذهبی🥺💔
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
𝗝𝗼𝗶𝗻🫀•↷
•.➺ 『 @hnuikk 』
بسم الله ، روز رو با یادی مقدس شروع کنیم🥀
🖤اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🖤وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🖤وعَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🖤وَعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْن
زیارت عاشورا روزانه یادتون نره🙃
چله تا اربعین خیلی توصیه شده عزیزانم
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
═✧❁🇮🇷❁✧┄
♥︎دخٺࢪان امام زمانے♥︎
@hnuikk
═✧❁🇮🇷❁✧┄
16.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بازیکنان و ورزشکاران اسرائیلی
در واقع سربازان ارتش اشغالگر اسرائیلی اند
#تحریم_ورزشکاران_اسرائیل
#المپیک
#اسراییل
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
═✧❁🇮🇷❁✧┄
♥︎دخٺࢪان امام زمانے♥︎
@hnuikk
═✧❁🇮🇷❁✧┄
آب باران رفته بود زیر گونی های برنج انبار. وقتی به آقا مهدی باکری خبر دادیم، نشست و شروع به گریه کرد. ازش پرسیدیم: اتفاقی افتاده؟ ایشان هم جواب داد: اگر من نیروی خوبی برای نگهبانی از انبار انتخاب کرده بودم، این اتفاق برای بیت المال نمی افتاد. الآن من مسئول این خسارت هستم و احساس گناه می کنم...
#شهید_مهدی_باکری
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
═✧❁🇮🇷❁✧┄
♥︎دخٺࢪان امام زمانے♥︎
@hnuikk
═✧❁🇮🇷❁✧┄
کردستان هنوز نا آرام بود، اما حسین هیچگاه با سلاح در شهر حرکت نمی کرد.
می گفت: من نیامده ام با این مردم بجنگم و برای آن ها قدرت نمایی کنم، اینها تشنه محبت هستند. باید با آنها برادری کرد تا اوضاع آرام شود.
الحق هم که شهر و منطقه را با همین مرام و منش، آرام و قلوب مردم کرد را تسخیر کرده بود.
#خاطرات_شهدا
شهید حسین قجه ای🌷
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
═✧❁🇮🇷❁✧┄
♥︎دخٺࢪان امام زمانے♥︎
@hnuikk
═✧❁🇮🇷❁✧┄
🥀آمدی جانم به قربانت، ولی بیسر چرا...
❤️🔥شهید والامقام «حجتالله صنعتکار»
💔سه روز قبل از شهادت، حجتالله جبهه بود که به او اطلاع دادند، صاحب فرزند شده ای. وقتی خبر را شنید حال دیگری داشت، عملیات هم شروع شده بود و دوست نداشت که در کنار بچه ها نباشد، اما با اسرار فرمانده اش (سردار شهید احمد اللهیاری ) ، تصمیم گرفت برود و سری به پسرش بزند. یک روزه رفت و پسرش را دیده بود و وقتی برگشت چند کیلو شیرینی خریده بود و شیرینی را بین بچه های گردان پخش کرد و آماده شد تا برای پاتکی که در راه بود حرکت کند.
قبل از رفتنش می گفت: این عملیات یک چیز دیگری است و نمی شود به این راحتی ها از خیرش گذشت و انگار از همه چیز مطلع بود .
دیدم که دارد به سمت دشمن می رود و سخت با آنها درگیر است، در همین حین گلوله ی توپی از سوی دشمن شلیک شد که مستقیم به سر حجت خورد، سر حجت به هوا پرتاب شد و خون بود که از رگ های گلویش فوران می کرد و به آسمان می پاشید، پیکر بی سر حجت همینطور چند قدم جلو رفت و در مقابل چشمان بهت زدهی ما به زمین افتاد.
آری او همانند ارباب بی سرش حسین (ع) با بدنی بی سر به دیدار معشوق خویش شتافت.
♦️قرائت «زیارت عاشورا» هدیه به روح مطهرش.
#شهدای_بیسر
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
═✧❁🇮🇷❁✧┄
♥︎دخٺࢪان امام زمانے♥︎
@hnuikk
═✧❁🇮🇷❁✧┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹خبرنگار بود وقتی رفت جبهه ،واحد شناسایی سپاه و راه انداخت...
غلامحسین افشردی معروف به حسن باقری، نابغه جنگ شناخته شد
👆 روایت اولین دیدار و آشنایی حضرت آقا با حسن باقری
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
═✧❁🇮🇷❁✧┄
♥︎دخٺࢪان امام زمانے♥︎
@hnuikk
═✧❁🇮🇷❁✧┄
💚محو روضهی امام حسین علیه السلام؛
هر هفته توی خونه روضه داشتیم ، وقتی آقا شروع می کرد به خوندن ،
تا اسم امام حسین (ع) می اومد
حاجی رو میدیدی که اشکش جاری شده.
حال عجیبی میشد با روضه امام حسین علیه السلام
انگار توی عالم دیگه ای سیر می کرد...
یک بار وسطِ روضه ،
مصطفی رفته بود بشینه رو پاش
متوجه بچه نشده بود، انگار ندیده بودش!
گریهکنون اومد پیش من،
گفت: « بابا منو دوست نداره..
هر چی گفتم جوابم رو نداد ...»
روضه که تموم شد، گفتم:
«حاجی، مصطفی اینطوری میگه»
با تعجب گفت:
«خدا شاهده نه من کسی رو دیدم
نه صدایی شنیدم...»
از بس محوِ روضه بود ...
به روایت: همسر شهید
شهید #عبدالمهدی_مغفوری🌷
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
═✧❁🇮🇷❁✧┄
♥︎دخٺࢪان امام زمانے♥︎
@hnuikk
═✧❁🇮🇷❁✧┄